عاشورای شکست خوردگان

نگاهی به برنامه‌های بیستمین سالگرد کشتار زندانیان در تابستان

هر سال مصادف با ماههای آگوست و سپتامبر در جمع‌های معینی از ایرانیان خارج کشور- بوی عاشورا و تاسوعا به مشام می‌رسد! این دو ماه برای من، یادآور قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367است و همان احساس ناخوش‌آیندی را که در آن تابستان خونین در زندان داشتم – زنده می کند. اما آنچه در جمع‌های یاد شده به عنوان بزرگداشت آن ایام خونین تدارک دیده می‌شود، دست کمی از عاشورا و تاسوعای شیعه‌ها ندارد! ادامه خواندن عاشورای شکست خوردگان

مبارزه با قربانی ارزان ترین پز قهرمانی

یکبار دیگر دو سنت از دو جنبش متفاوت در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند! و اینبار یکی در مبارزه با قربانی بر انقلابی گریش می کوبد و دیگری در دفاع از انسانیت جلوی سرکوب ایستاده است. یکی پرچم نه به سرکوب، نه به اعدام و نه به شکنجه را همین امروز برداشته و دنیایی بدون توهین و تحقیر را همین امروز طلب می کند. دیگری بر ویرانه های شخصیتی انسانهایی که زیر شکنجه قربانی شدند ایستاده است و می غرد و سرکوب را همین امروز شروع کرده است. این دو سنت مبارزاتی همیشه در اپوزیسیون ایران وجود داشتند، ولی امروز در برخورد به قربانیان سه دهه گذشته که رژیم “تواب” نامیدشان بار دیگر رو در روی یکدیگر قرار گرفته اند. ادامه خواندن مبارزه با قربانی ارزان ترین پز قهرمانی

زندان ادامه دارد و من از “توابین” دفاع میکنم

اینروزها اگر سری به سایتهای اینترنتی بزنید با انزجار نامه هایی علیه مارینا نعمت و کتاب تازه به چاپ رسیده او ” زندانی تهران” مواجه می شوید. مارینا دختر ۱۶ ساله ای که زندان رفته و شکنجه شده بوده، امروز جرئت کرده لب باز کند و از آنچه که بر وی رفته بنویسد، که ناگهان مورد هجوم سازمانیافته نامه ها و اطلاعیه ها و مقاله و رساله های فردی و دسته جمعی قرار گرفته است. فضا علیهش خلق شده، فرمان حمله صادر شده و جو ساکت کردن قربانیان رژیم سازمان داده شده است. کل این تقلاها سمفونی گوشخراشی تولید میکنند که فضا را نه فقط بر مارینا، که تعداد بیشماری از قربانیان شکنجه زندانهای اسلام تنگ تر از آن سلول های تک نفره کرده اند که محل شکنجه بودند. اما اشتباه نکنید، این تعرض غیرانسانی از طرف رژیم اسلامی نیست. کار شکنجه گران و بازجویان سابق هم نیست. کسانی که با بخشی از زندانیان سابق ارتباط ندارند و از فضای بسته این چپ شرقزده ایرانی خبر ندارند، تعجب خواهند کرد که این هجوم بیرحمانه از طرف آنهاست. اگر تا بحال فکر میکردیم زندان از زندانیان فقط قربانی میگیرد، حالا در اوج ناباوری می بینیم که زندان از زندانی شکنجه گر هم می سازد. آری، شکنجه گران امروز در خارج کشور، هجوم دسته جمعی شان علیه کسانی است که زیر فشار رژیم در زندان زمین خوردند، شکستند و خورد شدند. اینها علیه شکست خوردگانی می نویسند که در سرکوب انقلاب رژیم آنها را دستگیر و از فیزیک شخصیت در هم شکسته شده شان موجوداتی دیگر ساخت. از این نسل شکست خورده و له شده، در اثر مداوای روحی و درمانی سالهای طولانی، تعدادی به تحرک افتاده و زبان گشوده اند تا بگویند بر آنها چه گذشته است. داستان شکسته شدن اینها جریان واقعی سرکوبی است که زنداینان با آن مواجه شدند و جهانیان باید بدانند. تنها زمانی که دنیا داستان “تواب” شدن اینها را بشنود، آنگاه به حال مردم ایران گریه خواهد کرد و بر جمهوری اسلامی تف خواهد فرستاد. اما حالا که تنها یکی از اینها از پس بازسازی خودش بعد از بیست سال توانسته دوباره از زمین برخیزد و لب بگشاید، صدایی از جنس نعره شکنجه گران زندان در مقابلش چهره های کریهی را به خاطر او میآورند. قیافه های آشنا و نا اشنایی میبیند که دست بر کمر بالای سر او ایستاده و می غرند که: اشتباه نکن، فکر نکن حاجی رحمانی و لاجوردی رفته اند و تو آزادی در خارج کشور دهن بگشایی و داستانت را برای جهانیان بازگو کنی؟ اینها به مارینا حمله می کنند ولی همانطور که خودشان هم می گویند هدفشان درس عبرت به هزاران زندانی سابق است که احیانا زیر شکنجه ناچار شدند کوتاه بیایند. می گویند: فکر نکنید فقط در سلول سابق دستور میگرفتید که چگونه فکر کنید و چگونه به دنیا نگاه کنید و تواب شوید. کور خوانده اید، اگر بازجویان سابق دور شده اند، اما ما نزدیکیم و دم دست، تا سکوتتان را حفظ کنیم. تا باز هم تواب تان کنیم. تا باز هم در فضای زندان نگه تان بداریم. آری ما زنده ایم! ادامه خواندن زندان ادامه دارد و من از “توابین” دفاع میکنم

شير‌زن

نيم‌نگاهى به فرهنگ ملى‌مذهبى‌ها و سلطنت طلبان در برخورد به زن

اين واقعيتى است که فرهنگ و زبان رابطه‌اى تنگاتنگ با هم دارند. در اين رابطه مى‌توان مثالهاى زيادى زد. مثلا: در زبان فارسى لغتى براى آزار جنسى بچه‌ وجود ندارد. و به کسى که بچه‌ها را مورد آزار جنسى قرار مى‌دهد بچه‌باز مى‌گويند. اصطلاح بچه‌باز نه قبح عمل آزار بچه را نشان مى‌دهد، نه محکوميت اين عمل را در بر‌دارد و نه جرم بودن اين عمل را نشان مى‌دهد. بچه‌باز مثل کفتر‌باز گوياى يک نوع سليقه و تفريح است تا آزار يک انسان! اين يک نمونه از نارسايى زبان فارسى است که به خاطر نبود فرهنگ انسانى در برخورد به بچه لغت درست در رابطه با آزار جنسى بچه‌ را نيز ندارد. ادامه خواندن شير‌زن

حاجى‌فيروز سمبل فرهنگ نژاد‌پرستى ايرانى

ماه مارس است. ماهى که مردم ايران سال جديد را آغاز مى‌کنند. از اوائل ماه مارس تلويزيونهاى ايرانى پر از حاجى‌فيروز است. در اين ماه کافى است که تلويزيونهاى لوس‌آنجلسى را نگاه کنيد تا ببينيد چطور در تبليغاتشان از حاجى‌فيروز استفاده نژادپرستانه مى‌کنند. در اين روزها حاجى‌فيروز ايرانى از خواندن شعر بردگى‌اش (ارباب خودم …) لذت مى‌برد! جالب اينجاست که همه اين تلويزيونها که از نظرشان سياه پست است و با نمايش حاجى‌فيروز فرهنگ نژاد‌پرستى خود را به نمايش مى‌گذارند، حاضرند برده کاندوليزا رايس وزير امور خارجه آمريکا شوند. مهم اين نيست که خانم رايس هم سياه است، مهم اين است که اين خانم يکى از اعضاى قدرتمند دولت مورد پرستش ناسيوناليستهاى ايرانى در آمريکاست، به علاوه اينکه جزو طبقه سرمايه دار هم هست!

اگر مردم در ايران آزاد بودند که جشن و سرور داشته باشند و اگر همچنان در ايران حاجى‌فيروز درست مى‌کردند، مى‌شد چنين عملى را به ناآگاهى که ريشه در اختناق شاهى و مذهبى دارد ربط داد. ولى وقتى حاجى‌فيروز ايرانى در روز روشن در امريکا که مردم آن، سالها با نژاد‌پرستى و مظاهر آن مبارزه کرده‌اند، قد علم مى‌کند، چه بايد گفت؟ ريشه اين عمل رسيستى که در آن به انسانى به خاطر رنگش مى‌خندند چيست، به جز عقب ماندگى‌اى که هر چيز پوچى برايش برتر از انسان است.

يکى از مهمترين عرصه‌هاى مبارزاتى انسانها که همچنان ادامه دارد، به رسميت شناختن و قانونى کردن برابرى انسانها عليرغم همه تفاوتهايشان در رنگ و نژاد و جنسيت بوده است. همانطور که نابرابرى انسانها را در رابطه با جنسيت مى‌توان در تاريخ بررسى کرد و مبارزاتى که در اين رابطه بخصوص از طرف زنان شده را مرور کرد، چنين مبارزاتى نيز براى برابرى انسانها با رنگهاى متفاوت را نيز مى‌توان دنبال کرد. اينکه چگونه انسان آزاد تبديل به کالا شد و بعنوان برده خريد و فروش شد، تاريخ خودش را دارد. در اينجا منظور من از بردگى انسان، بردگى انسان براساس رنگ است، وگرنه بردگى انسان و خريد و فروش او بر مبناى جنسيت هنوز ادامه دارد. به هر حال لغو بردگى به معناى آزادى انسان نبود. نه انسان رنگى آزاد شد تا هر طور که دوست دارد زندگى کند و نه برده‌داران سابق از درکها و عواطف برده‌دارانه آزاد شدند! شايد پايان برده‌دارى نقطه عطفى در مبارزه انسان در آزاديش بوده باشد، آزادى که راه درازى براى رسيدن به آن بايد طى شود.

در انگليس سالهاست که مراسم رسيستى و يا جشن برده‌دارى Darki dayبه جز در يک دهات ماهيگيرى در بقيه نقات آن برگزار نمى‌شود. امسال هم در اين دهات انگليس به نام پدستو مراسمى شبيه حاجى‌فيروز برگزار شد. در اين دهات که همه سفيد هستند و انسان غير سفيد پوست وجود ندارد، به خود جرات دادند که نمايش رسيستى داشته باشند. جالب اينجاست که اين نمايش براى همه مردم، سفيد و سياه، جشن برده‌دارى محسوب مى‌شود و از نظر انسان متمدن امروزى محکوم است. اين مراسم بخاطر شکايتى که به پليس در مورد آن شده است مبنى بر‌اينکه رسيستى است، مورد بررسى پليس است. اين مراسم در روز ٢٦ دسامبر يعنى روز کادو دهى و اول ژانويه يعنى روز اول سال برگزار شده است. در اين مراسم بخشى از ماهى‌گيران پدستو صورتشان را سياه کردند و در حالى که آوازهاى سنتى دوران برده‌دارى را مى‌خواندند رژه رفتند و براى کليسا پول جمع کردند!

هر دوره تاريخى فرهنگ و نمادهاى خاص خودش را داشته و به جا گذاشته است. انسانهاى امروزى هم مى‌توانند بنابر نزديکى‌شان به هر يک از آن دوره‌هاى تاريخى با برگرفتن نمادهاى آن دوره خود را با آن دوران تعريف کنند و يا با دور ريختن آن نمادها که نشان از بربريت انسان دارند، تکامل انسان را جشن بگيرند. تکامل امروزى انسان لااقل تا اين سطح هست که انسان را انسان مى‌بيند و جنسيت و نژاد و رنگ را در نظر نمى‌گيرد. براى همين مى‌بينيم که سنتهاى نژاد‌پرستى مثل حاجى‌فيروز از سال ١٩٣٠ در امريکا به نمايش گذاشته نمى‌شوند. سالهاست که ديگر در امريکا از اين نوع جشنهاى دوران برده‌دارى که در آن صورت انسانى را سياه مى‌کردند، برگزار نمى‌شوند. در انگليس نيز از سال ١٩٧٨ به بعد در برنامه‌هاى تلويزيونى از اين نوع شوها يعنى شوهايى که آدمى صورتش را سياه کند استفاده نمى‌شود. چرا که چنين کارى يعنى سياه کردن چهره به معناى به رسميت شناختن برده‌دارى و يا برتر شناختن انسان سفيد است. ولى اينطور که پيداست بخشى از ايرانيان در قلب غرب نيز کارى به تکامل انسان و فرهنگ امروزى آن ندارند. آنها که فکر مى‌کنند نژادشان برتر از نژادهاى ديگر است و فرهنگى را که از قبل داشته‌اند بدون هيچ نگاه انتقادى مى‌پذيرند، حاضر نيستند از دستاوردهاى امروزى بشر استفاده کنند. البته از بخشى از دستاوردهاى امروزى بشر استفاده مى‌کنند ولى استفاده از آنرا مثل آخوند در فرهنگ خرافى خود هضم کرده‌اند؛ و کارى با دستاوردهايى که مربوط به انسانيت مى‌شود، يعنى حقوق برابر انسانها عليرغم جنسيت و رنگ ندارند. اين دستاوردها که با مبارزه بدست آمده و انسانهايى جانشان را از دست دادند تا قوانين برابرى انسانها را در اروپا و آمريکا، حداقل به ظاهر هم شده به کرسى بنشانند، به درد اينها نمى‌خورد!

بعضى‌ها ممکن است بگويند که اين فرهنگ نژاد‌پرستانه تنها خاص ايرانيان نيست، کاملا درست است. در همه کشورها تفکرات ناسيوناليستى و در نتيجه نژاد‌پرستانه وجود دارد. جالب اينجاست که اين بخش از ايرانى‌ها نيز وقتى به کشور ديگرى مى‌روند جذب همين تفکرات عقب مانده و آنتيک جامعه ميزبان مى‌شوند. حتما شما هم با ايرانيانى برخورد داشته‌ايد که اروپايى‌ها را برتر از خودشان ديده‌اند و با آنها با احترامى متفاوت نسبت به ايرانى و يا افغانى برخورد مى‌کنند. اين همان فرهنگ نژاد‌پرستى است که باعث مى‌شود بعضى‌ها آدميت را با رنگ سفيد بسنجند و به نظرشان آنکه سفيدتر است آدم‌تر است! اين ايرانيان متوجه نگاه راسيستى و غيرانسانى که به خودشان مى‌شود نيستند و همين نگاه را به ديگران بخاطر رنگ پوستشان و يا متفاوت بودن محل تولدشان دارند.

صحنه هاى ديگر خودنمايى اين فرهنگ که من شاهد بوده‌ام؛

متاسفانه مراسم حاجى‌فيروز تنها نمايش راسيستى ايرانيان نيست. هر يک از ما کافى است چشممان را ببنديم و فکر کنيم تا صحنه‌هاى زيادى از اين نمونه يادمان بيايد. من هم خاطرات کمى از اين دست ندارم، چندتايشان را براى نمونه در اينجا بيان مى‌کنم. به اين اميد که آنهايى که هنوز به اين مسئله فکر نکرده‌اند و ناآگاهانه چنين برخوردهايى را دارند به برخوردشان فکر کنند: ٭ حتما اين جمله را در مورد سياهپوستان شنيده‌ايد که “بو مى‌دن”. آرى يکى از برخوردهاى راسيستى ايرانيان نسبت به سياهان اين است که “بو مى‌دن”. واقعيت اين است که همه بو مى‌دهند. همه انسانها بويى دارند. هرچند اکثر انسانها به نسبت فرهنگ و ميزان درآمدشان سعى مى‌کنند بوى واقعيشان را با عطر و يا صابون خوش‌بو و غيره پنهان کنند. البته اگر بوى عطر خيلى تند نباشد مورد خوش‌آيند همه است! ولى گذشته از بوى تن، آدمها بوهاى ديگرى را نيز حمل مى‌کنند، بخصوص بوى کارى را که مدام در حال انجام آن هستند! بعضى‌ها بوى غذا مى‌دهند. بخصوص خيلى از خانمها که مدام بايد آشپزى کنند و نقششان در اين دنياى شلوغ آشپزى است، اکثر اوقات بوى غذا مى‌دهند؛ بوى ادويه‌جات مختلف مثل کارى، زردچوبه، پياز و سير سرخ‌کرده و غيره. بعضى‌ها بوى محل کارشان را حمل مى‌کنند. البته انسانى که کار نمى‌کند يعنى عرق نمى‌ريزد کمتر بو مى‌دهد. براى همين هم کارگرهاى ساختمانى موقع کار بوى عرق مى‌دهند. خيلى از آدمها بوى خودشان را و يا بوى محل کارشان را که حمل مى‌کنند، احساس نمى‌کنند. و يا فکر مى‌کنند همانطور که براى خودشان ناخوشايند نيست، براى ديگران نيز ناخوشايند نخواهد بود! ايرانيان نيز از اين نظر متفاوت نيستند. در بين ايرانيان نيز مثل بقيه انسانها همه جور تيپى پيدا مى‌شود. بالاخره هر کس بطور شانسى در جايى که تولد شده، بدنيا آمده. و اين حادثه باعث شده که زبان مشترکى با بعضى‌ها داشته باشد!

٭ مرد ايرانى روى صندلى نشسته است و نوبتش را انتظار مى‌کشد. زن سياه پوستى با دامن کوتاهش که پاهاى قلمى زيبايش را نشان مى‌دهد روى صندلى مقابل مى‌نشيند. مرد ايرانى رو بر‌مى‌گرداند که مبادا آن پاهاى زيبا را دوباره ببيند و مى‌گويد:

– “ميمون هر چه زشتره اداش بيشتره. خيلى خوشگله، پاهاش را هم بيرون انداخته.”

براى اولين بار در زندگى‌ام خوشحال شدم که فارسى زبان بين‌المللى نيست و کسى مفهوم هذيان‌هاى اين مرد ايرانى را نمى‌فهمد.

٭ چند پناهنده مرد ايرانى در هاستلى زندگى مى‌کنند. تعدادى مرد سياه پوست هم در آنجا هستندکه دوست دخترهاى انگليسى دارند. آقايان ايرانى از حسودى دارند مى‌ترکند، يکى از آنها مى‌گويد:

– “آخه اين سياه سوخته‌ها هم قيافه دارند؟ چطورى اين دخترهاى انگليسى با اينها دوست مى‌شن؟”

ديگرى مى‌گويد:

– “هيچوقت فکر نمى‌کردم انگليسى‌ها اينقدر بى‌سليقه باشند که با اين ميمونها دوست بشن”

اين آقايان ايرانى متوجه نيستند که براى خيلى از انگليسى ها که با آن سياه پوستها دوست هستند مرز آدميت و حيواناتى مثل ميمون نه رنگ بلکه شعور است که از اين نظر اين آقايان کم دارند. در اروپا سالهاست که تز نژاد‌پرستى که سياه را کم‌تر از انسان مى‌بيند در حاشيه نژاد‌پرستان مانده است. اين آقايان ايرانى خبر ندارند که خودشان نيز شامل همان تز مى‌شوند و براى نژاد‌پرستان اروپايى، ايرانيها نيز مثل سياهان از نژاد پست هستند و جايى در بين نژاد “برتر” سفيد ندارند.

٭ زن ايرانى در هاستلى زنانه زندگى مى‌کند که پناهندگان سياهپوست نيز در آن جا اتاق دارند. زن ايرانى همه تلاشش را مى‌کند تا هاستلش را تغيير دهد چرا که از بودن در ساختمانى که اتاقهاى ديگرش در دست زنان سياه پوست است ناراحت است. مى‌گويد:

– “بو مى‌دن!”

در فرهنگ ايرانى سياه‌پوست يعنى برده، کثيف، پست و کلا سياه يک فحش است. ولى همانطور که مى‌بينيد اين تنها سياه پوست حاجى فيروز نيست که مورد تحقير فرهنگ شريف ايرانى است! فرهنگ بعضى از ايرانى‌ها در برخورد به افغانى نيز و کلا مردم کشورهايى که دولتهايشان توان و جرات نداشته‌اند که مثل دولتهاى آمريکا و انگليس دنيا را به بدبختى بکشند، تحقير آميز است. اين فرهنگ را تنها مى‌شود در کنار فرهنگ فاشيستها و نژاد‌پرست‌هايى گذاشت که اگر دستشان برسد انسانها را به خاطر رنگ و مليتشان مى‌کشند.

ديدن برخوردهاى ضد‌انسانى برخى ايرانيان نسبت به افغانى‌ها در ايران ناراحت کننده بود و هست. ولى ديدن آن از ايرانيان خارج کشور که خودشان بخاطر اروپايى نبودن قربانى خشونت نژاد پرستى اروپايى و فشارهاى همه جانبه دولتهاى اروپايى هستند، بيشتر آزار دهنده است. چرا که انسانى را مى‌بينى که با همان نگاه کثيفى که خودش را مى‌نگرند، انسان ديگرى را مى‌نگرد. يعنى همانطور که خودش افغانى و سياه را داخل آدم نمى‌بيند، خودش را هم به همان دلايل پست‌تر مى‌بينند. چنين آدمى با آن فرهنگ نژاد پرستانه‌اش کور است. نگاه مى‌کند ولى نمى‌بيند. قادر نيست خودش را که در چشم اروپايى نژاد پرست به بى‌ارزشى افغانى و سياه است، ببيند!

براى اينها هر جا که باشند، ايران و ايرانى مرکز عالم است. يکى از تلويزيونهاى سلطنت‌طلبها را که رو به ايران پخش مى‌شود نگاه مى‌کنم. مجرى دارد در مورد لزوم برگزارى ميتينگ صحبت مى‌کند و پيشنهاد مى‌کند که در هر کشورى ايرانيان سعى کنند “خارجى‌ها را هم در اين برنامه‌ها دخيل کنند.” ادامه مى‌دهد: در هر کجا که هستيد، سوئد، آمريکا و يا هر گوشه دنيا سعى کنيد در برنامه‌هايتان از خارجى‌ها هم دعوت کنيد که در اين جلسات شرکت کنند. اين اولين بارى نيست که مى‌شنوم از غير‌ايرانيها در کشور خودشان بعنوان خارجى نام برده مى‌شود! انگار دنيا به ايرانى و خارجى تقسيم ميشود! و در همه جا غير ايرانيها خارجى هستند!

رابطه‌ لهجه با نژاد‌پرستى رنگ و نژاد تنها ابزارهاى تحقير انسان براى اين فرهنگ نيستند. لهجه هم يکى از آن مواردى است که بعضى از ايرانيان درک درستى نسبت به آن ندارند و در بين آنها تنها يک لهجه، آن هم لهجه سليس فارسى مورد قبول است. بقيه لهجه‌ها خنده‌دار و مسخره هستند. اين افراد نمى‌بينند که در هر کشورى لهجه‌هاى مختلف وجود دارد و انسانهاى هر منطقه لهجه متفاوتى دارند و اينکه همه زبانها به لهجه‌هاى مختلف صحبت مى‌شوند. جمله‌هايى مثل:

– “طرف يک کيلو لهجه داره”

– “واى چقدر هم لهجه داره”

– “مثل افغانى‌ها حرف مى‌زنه”

– “اول بره فارسى حرف زدن را ياد بگيره بعد حرف بزنه”، را حتما شنيده‌ايد.در اين فرهنگ انسان بودن اصل نيست. زبان يک منطقه اصل است. براى يکى لهجه “شيرين” فارسى آريايى اصل است، براى ديگرى نژاد “برتر” آريايى، براى آن يکى مذهب و براى بعضى‌هاى ديگر چيزهاى ديگر. مسلمانها انسان را فداى دين مى‌کنند، اينها انسان را فداى زبان و نژاد مى‌کنند. برخى آنقدر در اين حماقت جلو مى‌روند که به ستايش نژاد آريايى مى‌نشينند. بايد بروند تاريخ را بخوانند تا ببينند که به نام نژاد، فاشيسم هيتلرى چه کشتارى در نيمه اول قرن بيستم راه انداخت. کوره‌هاى آدم سوزى به نام نژاد “برتر”، انسانها را سوزاندند. بچه‌هاى کوچولو را به خاطر آنکه سايز کله‌شان به اندازه‌اى که مى‌بايست نبود کشتند. بچه‌هايى که اگر زنده مى‌ماندند امروز نوه‌هايشان در سنى بودند که خودشان کشته شدند!

فرهنگ تحقير انسانها دامن به فرهنگى مى‌زند که بعضى‌ها در مورد مکان تولدشان هم دروغ بگويند. همان فرهنگى که بعضى‌ها از اينکه در قلب تهران بدنيا نيامده‌اند احساس حقارت مى‌کنند و حتى به دروغ مى‌گويند که در تهران بدنيا آمده‌اند. انگار انسانيت تهرانى‌ها بيشتر از مردم بقيه نقاط ايران است، که فردى بخواهد خود را با آن تعريف کند. علت دروغ گفتن آنها اين است که غير‌تهرانى بودن افت دارد، امرى تحقير شده است که نبايد با آن تداعى شد. از همان فرهنگى مى‌آيد که دهاتى فحش مى‌شود و براى تحقير انسان از آن استفاده مى‌شود. از نظر آنها کسى که لهجه دارد حق صحبت کردن ندارد. اول بايد برود زبانش را درست کند، يعنى زبان سليس فارسى را ياد بگيرد و بعد بيايد سخنرانى کند، تا لايق گوشهاى مبارک آنها باشد. اين فرهنگ تا آنجا پيش مى‌رود که بعضى‌ها جرات مى‌کنند به زبان بياورند که کسى که با لهجه حرف مى‌زند، زبان شيرين فارسى را خراب مى‌کند.

جالب اين است که زندگى در خارج از ايران نيز باعث نشده که صاحبان چنين فرهنگ عقب مانده‌اى يک کمى از نظر فرهنگى رشد کنند. شايد علت آن اين است که از ترس خراب شدن لهجه شيرينشان تنها با جماعت همزبان خودشان مى‌چرخند و در نتيجه دنياى پيرامونشان را نمى‌بينند. اينها که از نظر تحليلى تحت تاثير راديو بى‌بى‌سى هستند با انقلابى که در اين سرويس خبرى مثل ديگر سرويسهاى خبرى از نظر استفاده از زبانها و لهجه‌هاى مختلف شده است، کارى ندارند. همين انگليس و زبان انگليسى را در نظر بگيريم. من بارها ديده‌ام که انگليسى‌ها، غير انگليسى‌هايى را که با زبان الکن و لهجه‌هاى جورواجور حرفشان را مى‌زنند، تشويق مى‌کنند که صحبت کنند و از اينکه انگليسى با لهجه‌هاى متفاوتى حرف زده مى‌شود لذت مى‌برند. اينها از همه انگليسى زبانها انتظار ندارند که با لهجه “شيرين” آکسفوردى و يا ملکه‌اى حرف بزنند. البته در بين انگليسى زبانها نيز نژاد پرستانى وجود دارند که مى‌توان گفت متفاوت از ايرانيان آريايى منش، انسان را بخاطر محل تولد و يا لهجه تحقير نمى‌کنند.

مثالهاى تحقير انسان بخاطر رنگ، نژاد، لهجه و يا شهرستانى و دهاتى بودن زيادند. هر کس نمونه‌هاى متفاوت زيادى را ديده است که يا بى‌تفاوت از آنها گذشته و يا مثل من دچار تاسف شده است. تاسف نه تنها براى قربانيان اين فرهنگ، آنانى که تحقير مى‌شوند. بکله تاسف براى آنهايى که مرتکب چنين برخورد غير‌انسانى و يا بهتر است بگويم ضد‌انسانى مى‌شوند. تاسف براى دنياى حقيرى که صاحبان اين فرهنگ دارند.

البته ابعاد اين فرهنگ وسيع‌تر از مسائلى است که در اين نوشته مى‌خوانيد. تحقير انسانها به بهانه شکل و قيافه‌، رنگ و لهجه‌شان ريشه در ضعف انسان تحقير کننده دارد. فردى که از نظر مالى تامين نيست و در عين حال قادر نيست مقصر اصلى يعنى مناسبات و دولت را ببيند، علت بدبختى‌هاى خودش را و يا نارضايتيش را به گردن انسان ديگرى مى‌اندازد که به اندازه خودش در ايجاد بى‌حقوقى انسانها بى‌گناه است. اين مثل فردى مى‌ماند که قادر نيست پاسخ سياسى مخالفش را بدهد و به لهجه و شهرستانى بودن و … و اينکه به اندازه وى “خوب” و يا “قهرمان” نيست، تاکيد مى‌کند و مهر باطل شد را روى او مى‌زند. دليل هرچه باشد، جنگى کورکورانه بر عليه انسانيت است.

به ياد گفته معروف برتولت برشت مى‌افتم که “انسان، انسان است”. آيا در فرهنگ ايرانى نيز انسان واقعا انسان است؟ و يا انسانيت انسانها بستگى به ثروت، لهجه، رنگ و نژاد، قوميت و دين، سياست و مليت‌شان دارد؟

و اما چرايى اين ماجرا! چرا برخى از ايرانيان تا اين حد از معيارهاى انسانى تهى هستند؟ آيا اين تهى سازى از معيارهاى انسانى کار جمهورى اسلامى بوده است؟ در رابطه با افغانى ها آرى، جمهورى اسلامى با شايعه سازى بر عليه آنها، با قوانين ضد انسانى‌اش بر عليه افغانى‌ها جو ضد افغانى در جامعه ايجاد کرد. با طرد و به حاشيه راندن افغانى‌ها، با تحقيرشان و حتى مشمول قانون (ضدانسانى عمومى) نکردن آنها، جمهورى اسلامى فرهنگ ضد‌افغانى را در بين مردم بوجود آورد و رشدش داد. وقتى قتلى رخ مى‌دهد، وقتى دزدى مى‌شود حتما افغانى‌ها مقصر هستند مگر آنکه عکس آن ثابت شود. در چنين حوادثى قبل از هرچيز از راديو و تلويزيون بارها و بارها بيان مى‌شود که گفته مى‌شود مجرم افغانى است. بعد که معلوم مى‌شود مجرم ايرانى الاصل بوده و بعضا لهجه آريايى هم داشته، از افغانى‌ها عذر خواهى نمى‌شود هيچ، نمى‌گويند که قبلا فکر مى‌کرديم و اعلام کرديم که افغانى بوده و اشتباه‌کرديم. مهم اين است که ذهنيت داده‌اند و بى‌اعتمادى نسبت به آنها را در ذهن مردم کاشته‌اند و براى همين در هر جرمى اين افغانى است که مقصر است.

در رابطه با افغانى‌ها و برخورد غيرانسانى بخشى از ايرانى‌ها نسبت به آنها مى‌توان عمدتا جمهورى اسلامى را مقصر دانست. ولى در مورد سياه پوستان چطور؟ عمر تحقير انسانها به خاطر رنگشان در بين ايرانيان به قبل از جمهورى اسلامى مى‌رسد. يادم مى‌آيد بچه که بودم، سياه فحش بود. به خودم بارها گفته بودند “سياه سوخته” چون سرکشى کرده بودم. در رژيمهاى سلطنت پهلوى فرهنگ غير‌انسانى نژاد پرستى با باد‌زدن نژاد آريايى رشد کرد. نژاد آريايى سمبل سفيدى بود و جايى براى سياه پوستان در بين بشريت نمى‌گذاشت و نمى‌گذارد. در همان دوران سلطنت هم آدمها بخاطر لهجه‌هاى مختلفشان مسخره مى‌شدند. در زمان شاه به اندازه کافى ناسيوناليسم را رشد دادند، تا بتوانند در پشت آن مبارزات مردم را براى حقوق واقعى‌شان سرکوب کنند!

ناسيوناليسم و به رسميت شناختن مرزها علت نگاه متفاوت به انسانها است. احمقانه نيست؟ مرزى را کشيده‌اند و مى‌گويند کسى که آنطرف اين خط بدنيا آمده متفاوت از کسى است که اين طرف خط بدنيا آمده است. از بچگى به انسان تلقين مى‌کنند که همه کسانى که بيرون اين خط (مرز) بدنيا آمده‌اند بيگانه هستند، و آنها را ميشود مسخره کرد، تحقير کرد و خلاصه حاجى‌فيروزشان کرد!

درون خود اروپا از اين کشور تا آن کشور مردمى هستند که يکديگر را تحقير مى‌کنند. بخشى از اروپايى‌ها، آسيايى‌ها و آفريقايى‌ها را تحقير مى‌کنند. درون آسيا هم از اين کشور (مرز) تا آن کشور يکديگر را تحقير مى‌کنند. جالب اينجاست که درون هر کشورى هم بعضى از اهالى يک شهر، اهالى شهر ديگر را تحقير مى‌کنند. جک‌هاى ضد ترک و شمالى و لر و غيره کم نيستند!

اين دشمنى‌ها که از نسلى به نسل ديگر منتقل مى‌شوند و بخشا مثل بيمارى واگير دار هستند، ريشه در ناسيوناليسم دارند. ناسيوناليسمى که انسان را نه بنا‌بر انسان بودنش بلکه بر اساس خاک، پرچم، تماميت ارضى، مرز و غيره قضاوت مى‌کند. اين ناسيوناليسم که انسان را فداى وطن مى‌کند و کورکورانه از خاک هنر درو مى‌کند، به تکه پارچه‌اى به اسم پرچم نيز سجده مى‌کند. براى اينها انسان در خدمت تمام چيزهايى است که به خودى خود هيچ ارزشى ندارند و نبايد داشته باشند. اينها با اين سمبل‌ها به چشم مردم خاک مى‌پاشند تا بجاى مطالبه خواستهاى واقعى‌شان مثل آزادى و برابرى براى همه انسانها، به جان يکديگر بيفتند. شعارهاى پوچ خاک و مرز و ميهن و پرچم انسانها را از مبارزه براى يک زندگى بهتر باز مى‌دارد.

اينکه اين فرهنگ ضد‌انسانى که رنگ و نژاد و مذهب و لهجه و … را ملاک انسان بودن مى‌داند از کجا آمده و چند قرن است که انسان را از خود بيگانه و کودن کرده است، ديگر زياد مهم نيست. مهم اين است که امروزه اطرافمان را با نگاهى متفاوت يعنى نگاهى انسانى بنگريم تا بتوانيم از دوستى با افغانى و سياه پوست و دهاتى و آدمها با لحجه‌هاى مختلف، لذت ببريم!

به اميد روزى که هدف همه انسانها خوشبختى انسان باشد!

خمينى‌چى‌هاى در تبعيد

روز جمعه ١٧ ژوئن بعد از برگشتن از تظاهرات اعتراضى در مقابل کنسولگرى جمهورى اسلامى، و خواندن نامه‌هاى اينترنتى‌ام با عکس مسعود بهنود و گزارشى مبنى بر راى دادن وى به معين مواجه شدم. در عکس ايشان دارد مى‌رود از حق راى دادنش به رژيم شکنجه و ترور و اعدام دفاع کند. ايشان بنابر خط تا کنونى‌اش به معين راى داد تا شرايط ٨ سال خاتمى تکرار شود. همان شرايطى که در آن کارگران از گرسنگى دست به خودکشى زدند، زنان براى خلاصى از فشارهاى اجتماعى دست به خودکشى زدند و غيره که همه مى‌دانيم. ايشان مثل آقاى فرخ نگهدار براى آنکه رياست جمهورى به دست جناح خامنه‌اى نيفتد، به يک اصلاح طلب راى داد. اصلاح طلبى با خاتمى که دورانش با ترورهاى مخالفين رژيم در خانه‌هايشان شروع شد و با بمب‌گذارى در بين مردم، به پايان رسيد!

بعضى‌ها بهنود و نگهدار و امثالهم را خائن مى‌دانند. چرا که از ابتدا در رکاب جمهورى اسلامى فعلگى سياسى کردند. ولى اين واقعيت ندارد، اينها هيچ وقت به جنبش خود که همان جنبش ملى مذهبى‌ها بوده است، خيانت نکرده‌اند. اينها از ابتدا هرکجا که توانستند براى بقاى عمر جمهورى اسلامى دروغ گفتند، همکارى کردند و بعضى‌ از آنها مستقيما شريک جناياتش شدند. خيلى اشتباه است که کسى فکر کند فردى مثل بهنود و يا نگهدار خائن و يا ناآگاهند. آنها از هر کس بهتر مى‌دانند که چه جناياتى هر روز دارد در ايران توسط رژيم انجام مى‌شود. آنها از سرنگونى رژيم و به قدرت رسيدن دشمنان آزاديخواه نظام هراس بيشترى دارند تا رژيم فعلى.

و حالا که نتيجه انتخابات به دور دوم موکول شده است، اينها براى اينکه احمدى‌نژاد راى نياورد به رفسنجانى راى خواهند داد. علت شرکت اينها در انتخابات اين نيست که فراموش کرده‌اند رفسنجانى در عرض ٨ سال حکومتش چه فقر و بدبختى به مردم ايران تحميل کرد و چه ثروتى در سوئس و کانادا انباشت. اينها خوب مى‌دانند که رفسنجانى قبل از رياست جمهوريش در سال ٦٧ بنابر تائيد خمينى در نماز جمعه حزب‌الله را به کشتار زندانيان سياسى فراخواند. ايشان از همه جنايات رفسنجانى آگاهند ولى منافعشان حکم مى‌کند که زير عباى حاج آقا را بگيرند. اينها عادت کرده‌اند که در هر دوره‌اى زير عباى يکى از اين حاج آقاها را بگيرند. چرا که اينها به تقابل با مردم و جنبش آزاديخواهى و برابرى‌طلبى مردم عادت کرده‌اند. اينها اگر خود فرصت پيدا کنند حاج آقا خواهند شد و همان جناياتى را تکرار خواهند داد که قهرمانانشان امثال خامنه‌اى‌ها و خمينى‌ها کرده‌اند.

آيا همه انسانها ظرفيت شکنجه‌گر شدن را دارند؟

ديروز پنجشنبه ٢ دسامبر برنامه‌اى از BBC World Serviceپخش شد که عنوان آن بود: آيا هر کسى مى‌تواند شکنجه‌گر شود. در اين برنامه سوزان فيسک از آمريکا، پل از آفريقاى جنوبى تلفنى در برنامه شرکت کردند. تهيه کننده بى‌بى‌سى، کارلوس و من در لندن در استوديوى بى‌بى‌سى بوديم. سوزان فيسک پروفسور و محقق روانشناسى است. پل در زمان دولت نژاد‌پرست آفريقاى جنوبى شکنجه‌گر بوده است. کارلوس در دوران حکومت پينوشه در شيلى به عنوان خبرنگار دستگير و شکنجه شده است. من هم بعنوان يک زندانى که شکنجه را تجربه کرده بودم در اين برنامه شرکت کردم. بى‌بى‌سى اين برنامه را براى اين برگزار کرده‌ بود که هر يک از ما بنابر تجربه و يا تحقيقات خود در مورد اينکه آيا هر کسى مى‌تواند شکنجه‌گر شود صحبت کنيم. چرا که در تاريخ ٢٦ نوامبر مقاله‌اى در مجله Science در امريکا چاپ شده است که چند تن از محققان و پرفسورهاى آمريکايى در مورد شکنجه مردم توسط سربازان آمريکايى در زندان ابوغريب عراق ادعا کرده‌اند که مردم معمولى هم اگر جاى آنها بودند ، همان کار را مى‌کردند. بنابر ادعاى آنها از جمله خانم فيسک هر آدم معمولى در شرايطى مى‌تواند شکنجه‌گر شود. ادامه خواندن آيا همه انسانها ظرفيت شکنجه‌گر شدن را دارند؟

بیستمین سالگرد مبارزات زنان علیه دولت انگلیس!

روزهای جمعه – شنبه  و یکشنبه 1 تا 3 اکتبر 2004 مراسم بیستمین سالگرد مبارزه زنان علیه بستن معادن در سال 1984 در نزدیکی شهر شفیلد برگزار شد.

زنان مبارز از سراسر دنیا جمع شده بودند و از خاطرات وتجاربشان گفتند. برای مثال برندت مک السکی (دولین) یکی از قدیمی ترین مبارزین سوسیالیست ایرلندی  در مورد تجربیاتش در پروسه مبارزه  خود و خانواده اش برای آزاد سازی ایرلند و دستگیری و بازجویی دخترش گفت. او ازخاطرات گوناگونش از جمله سفرش به کوبا و اینکه موزه های آنجا موزه تاریخ انسان است و ما باید چنان موزه هایی بسازیم که بتوانیم تاریخ مبارزه مان را به نسل بعدی منتقل کنیم، تاکید کرد. ادامه خواندن بیستمین سالگرد مبارزات زنان علیه دولت انگلیس!

زلزله سياسى تنها راه حل زلزله‌هاى طبيعى

اخبار زلزله ايران همراه با صحنه‌هايى دلخراش از تلويزيون و رسانه‌هاى ديگر در سراسر دنيا منعکس شده است. نه بخاطر آنکه زلزله خيلى قوى‌اى رخ داده است، بلکه بخاطر ابعاد تلفات جانى آن!روز جمعه ٢٦ دسامبر زمانى که مردم در بم زنده بگور مى‌شدند، تنها چهار روز از زلزله مشابهى در کاليفرنيا مى‌گذشت. در کاليفرنيا زلزله‌اى به قدرت ٥.٦ درجه دو کشته بجا گذاشت. شايد آدمهاى زيادى در مورد زلزله کاليفرنيا نشنيده باشند. چرا که بخاطر پائين بودن تلفات جانى آن، اخبار آن در سراسر دنيا پخش نشد. ضايعه انسانى زلزله در کاليفرنيا با زلزله بم قابل مقايسه نيست. در کاليفرنيا ٤٠ نفر زخمى شدند و ٤٠ ساختمان خراب شد. در کاليفرنيا زلزله باعث شد که برق ده هزار خانه و يا اداره قطع شود و فرودگاه بسته شود.

در بم زلزله‌اى به قدرت ٣.٦ درجه، ٢٥ هزار نفر کشته، ٣٠ هزار نفر زخمى به جا گذاشته است. ٨٠ درصد بم ويران شده است.

فاصله چهار روز بود؟ و يا فاصله فقر و ثروت بود؟ نه نمى‌توان گفت که همه کسانى که در کاليفرنياى زلزله زده زندگى مى‌کردند ثروتمندان جامعه‌شان بودند. پس چرا زلزله‌اى با قدرت مشابه در دو سوى دنيا با فاصله چهار روز مى‌تواند چنين متفاوت عمل کند؟ علت آن چيست؟ مقصر کيست؟

اولين خاطره‌اى که از ضايعات طبيعى دارم، خاطره‌اى نيمه محو در ذهنم است. سيل آمده بود. يادم مى‌آيد که بچه بودم، شايد چهار سالم بود. يادم است که خانواده‌ام به همراه خانواده‌هاى ديگر تلاش مى‌کردند که مردم را از آب رد کنند. خانه‌هايى خراب شده بودند. در خيابان فقط آب بود که با خشونت رد مى‌شد و اين تنها صحنه‌اى است که از آن سيل در ذهنم است. و زنانى که بچه به بغل داشتند و سعى مى‌کردند از آب بگذرند. و پدرم که به آنها کمک مى‌کرد.

صحنه دردناکترى که در ذهن دارم مربوط به سال ٦٩ است. در آن سال زلزله در شمال ايران ٣٥ هزار کشته برجا گذاشت. در آن لحظه در زندان بودم. شب بود. با تکانهاى زمين از خواب بيدار شدم. نشستم. زندانيان ديگرى نيز نشستند. هر کس ديگرى را نگاه مى‌کرد. احتياجى به گفتن نبود که انسانهايى دارند زنده بگور مى‌شوند. در آن لحظات که قدرت کمک به زلزله زدگان را نداشتم، ذهنم بال گرفت و در جستجوى کودکانى که در آوار به دنبال مادرانشان مى‌گشتند، روان شدم. همه آنچه را که دوست نداشتم تصور کنم، تخيل کردم. هرگز نفهميدم که بازماندگان آن زلزله چطور با غم از دست رفته‌گانشان ساختند. کسى نمى‌داند که چطور دوباره خانه‌هايشان را ساختند و يا آواره شهرهاى ديگر شدند!

و بار ديگر زلزله در ايران، در منطقه‌اى فقر زده صفحات تلويزيون را پر کرده است. ولى اين بار سوال اينکه چرا زلزله بايد اينهمه قربانى بگيرد ذهنم را پر کرده است. نگاهى به سايتهاى اينترنتى مربوط به زلزله‌ مى‌اندازم و مى‌بينم که اين تنها ايران نيست که هر از چند گاه در آن زلزله رخ مى‌دهد ولى اين تنها ايران است که اين ميزان خسارت انسانى ببار مى‌آورد. علت آن مثل روز روشن است. علت آن اين است که خانه‌هاى مردم با حداقل امکانات ايمنى درست نشده‌اند. علت آن فقر است.

کاليفرنيا هم يک جامعه طبقاتى است. در آنجا هم سرمايه‌داران از قبل کار کارگران زندگى بهشتى دارند. ولى سطح زندگى انسانها در آنجا طورى است که با يک زلزله شهر از بين نمى‌رود. در ايران با آن همه طلاى سياه (نفت) و آن همه نيروى جوان و آماده به کار مى‌بايست سطح زندگى انسانها بالاتر از سطح زندگى مردم در کاليفرنيا باشد. ولى چرا نيست؟ اين سوالى است که سران جمهورى اسلامى بايد در دادگاههاى مردمى پاسخ دهند. چرا خامنه‌اى‌ها، خاتمى‌ها و رفسنجانى‌ها با زلزله زنده بگور نشدند؟ پاسخ روشن است. آنها روى پولى خوابيده‌اند که مال مردم است، پولى که ضدزلزله است. ولى آنهايى که زنده بگور شدند روى خرابى زندگى مى‌کردند. اگر ثروت در ايران يک جا جمع نشده بود و فقر در جاى ديگر نتيجه اين زلزله تا اين حد اسفناک نبود.

مقايسه تلفات زلزله در ايران با کشورهاى ديگر آدم را به اين نتيجه مى‌رساند که جان آدم در ايران زيادى بى‌ارزش است. چرا که انسان حداقل امکانات زندگى را که با يک زلزله زنده بگور نشود، ندارد. فاجعه تنها مرگ هزاران انسان نيست. فاجعه همچنان ادامه دارد. هزاران زخمى مانده‌اند که معلوم نيست از طرف دولت کمکى به آنها بشود. در ايران که طب اين اوليه‌ترين نياز انسانى مجانى نيست. هزاران بى‌خانمان محصول اين زلزله است که دولت احساس مسئوليتى در قبال آنها نخواهد کرد. بى‌خانمانانى که در همين لحظه دارند از سرما و گرسنگى و بى‌آبى رنج مى‌برند.

و اما کاخهاى ضدزلزله خاتمى‌ها و خامنه‌اى‌ها بايد منتظر زلزله‌اى سياسى باشند. اين جانيان مسبب اصلى مرگ هزاران نفر در زلزله اخير و زلزله‌هاى ٢٥ سال گذشته هستند. اينها با فقرى که به مردم تحميل کرده‌اند زمينه اين مرگ و بى‌خانمانى را فراهم کردند. سران جمهورى اسلامى را بايد بخاطر آنکه مردم را از حداقل زندگى انسانى محروم کرده‌اند و بعنوان مسببان مرگ هزاران نفر در زلزله بم به دادگاه کشيد.

اگر يک سيستم انسانى در ايران حکومت مى‌کرد، اين فاجعه قابل پيشگيرى بود. مسئول مرگ اين انسانها مثل هزاران اعدامى و ترور، زندانى، تن‌فروش و بچه‌هاى خيابانى، جمهورى اسلامى است. براى جلوگيرى از مرگ و خرابى در زلزله‌هاى ديگر بايد با يک زلزله سياسى از شر اين رژيم مرگ و فقر راحت شد. با مرگ جمهورى اسلامى مى‌توان جامعه‌اى درخور انسان ساخت که با يک زلزله اين چنينى انسان قربانى نشود.

خوشبختانه مردم به کمک آسيب ديده‌گان شتافته‌اند. مردم بايد در صفى مستقل به آسيب ديده‌گاه کمک کنند و نگذارند که رژيم کمک آنها را به اسم خودش تمام کند. مردم بايد از رژيمى که پول مردم را صرف جنگ کرد و هنوز صرف خريد سلاح و ساختن زندان مى‌کند، بخواهند که شهر بم را بازسازى کند. خانه‌هايى امن براى بازماندگان بسازد که در زلزله‌اى ديگر بر سرشان فرو نريزد. اين وظيفه رژيم در اين سالها بوده که به آن عمل نکرده است. ولى مردم مى‌توانند با فشار خود رژيم را مجبور به انجام وظايفش بکنند. و يا خود دست به عمل زده و کارها را در دست بگيرند. اين تنها راه حل بازسازى بم و همه مناطق فقيرى است که ممکن است با يک زلزله ديگر بر سر ساکنانشان خراب شوند.

مرگ بر جمهورى اسلامى مسبب مرگ هزاران انسان در زلزله بم

زنده باد آزادى و رفاه