دو نسل و دو انقلاب

این نوشته نگاهی گذرا به انقلاب زن، زندگی، آزادی و انقلاب ۵۷ دارد. با تعمقی بر نسل جوان امروزی که بی باکانه بر دل دشمن می تازد تا نسل بعدی ایران، بتواند از یک زندگی انسانی برخوردار شود.

آن هایی که انقلاب ۵۷ را به انتخاب خمینی توسط مردم تقلیل می دهند، تاریخ ایران و نقش آمریکا را در تغییر ده ها دولت نمی دانند. فکر می کنند مردم برای خمینی بلند شدند و نه برضد فقر، سانسور و بی عدالتی. خبر از نقش نظام شاهنشاهی در تبلیغ و رشد مذهب در ایران را هم ندارند.
عکس هایی از بوسه های شاه و فرح بر فلزات امام رضا در اینترنت هست، نگاهی به آن ها بی اندازید.
از کوزه همان تراود که در اوست. نتیجه ی نظام شاهنشاهی می بایست رژیم مذهبی می بود، چرا که همه ی احزاب به جز حزب رستاخیز و حزب الله ممنوع بودند.
در حالی که حلبی آبادها رشد می کردند شاه جشن دو هزار و پانصد ساله گرفت و همچون کودکی مبهوت زرق و برق آن شد. فقرا علیه فقر بلند شدند و دانشجویان که آرزوی آزادی داشتند به آن ها پیوستند. اتفاقات دیگری نیز روی داد که از حوصله ی این نوشته بیرون است.
شاه اما صدای انقلاب را دیر شنید.
غرب جهت تصمیم گیری در مورد ایران کنفرانسی در گوآدولوپ تشکیل داد، بدون آن که خبرنگاری اجازه حضور داشته باشد. آن ها تصمیم گرفتند که شاه برود و خمینی جایش را بگیرد و به موقع طرحی ساده ریختند. چرا که می بایست کارگرانی که شورا می خواستند و جوانان آزادی خواه را به جوخه های اعدام می سپردند.
انقلاب در ایران، منطقه خاورمیانه را به هم می ریخت. برای همین پینوشه ی ایران، “خمینی” را با اسکورت به کشور برگرداندند.
عکس خمینی را در ماه انداختند و ….
چه ساده اندیش اند آن هایی که نسل جوانان ۵۷ را که با این رژیم جنگیدند و اعدام شدند، مسئول قدرت گرفتن این رژیم و بدبختی های مردم، از پس آن می دانند.
نمی دانند حزب الله که در زمان شاه سازماندهی شده بود، سینما رکس را آتش زد و خمینی را به عنوان آدمی به مردم ارائه کرد که نبود.
از زمانی که زیر پای شاه لرزید تا ۳۰ خرداد شصت که ج.ا. منبرش را توی خون محکم کرد، چندین سازمان سیاسی تشکیل شد. سازمان هایی که عمدتن بی خدا بودند. جوانانی که آرزوی آزادی داشتند این سازمان ها را تشکیل دادند و ما که از دل اختناق شاهی بیرون آمده بودیم در این لانه ها بحث هایی می کردیم که گاهن درک شان نمی کردیم. ولی داشتن آزادی بیان، بی خدایی، کوهنوردی و آوازخوانی دختران و پسران با هم، فروش یا پخش روزنامه های ضد رژیم ج.ا.، جلوی دانشگاه ایستادن و دلخوش به این که می شود این رژیم را سرنگون کرد، کتاب های جلد سفید، رمان‌های سیاسی، عشق به تغییر فقر به ثروت، نیروی زیادی در ما جوانان رویاند.
آن تشکل ها، محصول جوانان آن دوران بودند، جوانانی که سر از اختناق شاهی بیرون آورده بودند و نه بیشتر از چند کتاب خوانده بودند و نه در بحثی آبدیده شده بودند. تنها سعی در مبارزه در خانه و اجتماع و بهتر کردن محیط خود داشتند. طبیعی بود که می بایست متشکل می شدند تا قدرت کار جمعی پیدا کنند. ولی در تشکل سازی نیز جوان بودند و لانه هایی درست کردند که ج.ا. در آن ها نارنجک پرتاب کرد.
من هم مثل هزاران هزار جوان، سال پنجاه و هشت و در مبارزه با ج.ا. وارد سیاست شدم. زمانی که ج.ا. نخستین حمله اش را به زنان مخالف حجاب اجباری انجام داد، برخی از زنان، مثل من فهمیدیم که این رژیم سرکوبگر است.
چند ماه بعد از قدرت گیری ج.ا. حمله به کردستان و کشتار کردها باعث شد نه تنها مردم کردستان، بلکه جوانان از سراسر ایران به کردستان بروند تا به مردم کرد کمک کنند.
دوست پزشکی داشتم که از تهران به کردستان رفت که به زخمی های جنگ کردها با رژیم کمک کند. جوانان آن دوره دستگیر و اعدام شدند و یا جوانی شان را در زندان های رژیم گذراندند. تا کنون چندین قبر دسته جمعی پیدا شده. بعد از مرگ این رژیم قبرهای دسته جمعی بیشتری پیدا خواهد شد. قبرهایی که مردم چهل سال گذشته را در مبارزه شان به هم وصل خواهد کرد.
حالا بعضی ها قدرت گیری ج.ا. را به چپ ها و کلن جریاناتی منتسب می کنند که در سالهای ۵۷ به بعد تشکیل شدند. در حالی که غرب و حزب الله موتور قدرت گیری ج.ا. بودند. اگر تعدادی هم که خود را چپ می دانستند، متوهمانه به دنبال آن جو راه افتادند به واقع هیچ قدرتی نداشتند و فقط از آن ها استفاده شد. همین و بس.
در سال ۵۷ زمانی که حزب الله مردم را به نفع خمینی بسیج می کرد، چپ ها در زندان های شاهنشاهی بودند و برخی از آن ها در نیمه سال ۵۷ و بقیه در اواخر سال آزاد شدند. آن ها بعد از زندان آمادگی سازماندهی نداشتند که بخواهند مثل حزب الله به نفع رژیم کار کنند.
تازه از سال ۵۸ یعنی وقتی رژیم قدرت گرفت، چپ ها شروع به سازماندهی کردند. اگر بعضی ها، چپ ها را در قدرت گیری رژیم مقصر می دانند، یا به دنبال پروژه ای برای خاک پاشیدن به چشم مردم هستند و یا هیچ در مورد تاریخ ایران نمی دانند.

خواسته هایی که جوانان دهه شصت را به انقلاب زن، زندگی، آزادی پیوند می دهند:
– آزادی و برابری
– مبارزه علیه حجاب اجباری (البته وقتی که رژیم حجاب را اجباری کرد این زنان بودند که علیه آن مبارزه کردند. متفاوت از بخشی از مردان امروزی، مردان هم نسل من، اکثرا درک این که آزادی زن، معیار آزادی جامعه است را نداشتند.)
– برابری زن و مرد
– حق تشکل
– فقر زدایی از جامعه

جوانانی که در انقلاب زن، زندگی، آزادی روسری سوزاندند، بچه های نسل من هستند که علیه حجاب اجباری در سال شصت دست به تظاهرت زدیم و بسیجی ها با چوب و چماق دنبالمان دویدند.
جوانانی که در خیابان چشم و جان می دهند نوه های نسل من هستند که علیه ج.ا. مبارزه کردیم و جان یا سلامتی مان را در زندان ها از دست دادیم.

بعضی ها ممکن است فکر کنند انقلاب زن، زندگی، آزادی پیروز نشد چون رژیم هنوز در قدرت است. در حالی که هیچ انقلابی در زمان مشخصی و روی خط صافی رخ نخواهد داد. همه ی انقلاب ها پستی و بلندی های خود را داشته اند. ولی این انقلاب در ابعادی ست که ایران را از زنجیرهای ۱۴۰۰ ساله خود رها کرد.
ج.ا. چهل سال در مدارسش فرودستی زنان را تدریس کرد و در دادگاه هایش قوانین ضد زن را پیاده کرد و ناگهان زلزله ی سیاسی ای زنان را از عمق جامعه، بیرون آورد. آن چنان که آن ها، اولین انقلاب زنانه در دنیا را رقم زدند.
این انقلاب تمام نشده است ولی تا همین جا هم یک انقلاب بوده. زنان، کارگران، دانشجویان، همه مردم پیشروی کردند و رژيم عقب نشسته است. بخشی از دست آوردهای آن عبارتند از:
– بالا رفتن اعتماد به نفس زنان در جهت شناخت مبارزه برای حقوق شان در ابعاد خصوصی و اجتماعی.
– شکل گیری تشکلهای مخفیانه مختلف زنان.
– رژیم در پروژه حجاب شکست خورد.
– رقص، آواز، پیاده روی و ورزش زنان در مکانهای عمومی، دوچرخه سواری و موتورسواری زنان در شهرهای مختلف.
– زورگویی مردسالارانه مذهبی/ اجتماعی به چالش کشیده شد.
– متفاوت از اعتراضات سال های قبل، زنان و کلن مردم شجاعانه تر به میدان آمدند.
– همبستگی بین مردم رشد کرد.
به طور مثال:
– خیلی ها که در اعتصاب بودند و درآمدی نداشتند قدرت خریدشان به شدت افت کرده بود. در نتیجه نانوایی هایی در شهرهای مختلف نان مجانی به فقرا می دادند و خیرخواهانی از قبل پول آن را به نانوایی ها داده بودند.
– اتحاد و اعتماد بین مردم بیش تر شد همبستگی مردم در رابطه با فراخوان ها در روزها و ساعات مختلف، سردادن شعارهای شبانه و دیوار نویسی به وجود آمد.
– اعتصابات بیش از صد مرکز کارگری در این دوره متفاوت از اعتراضات کارگری چند سال اخیر بود. هماهنگی و اتحادی که کارگران در این دوره داشتند بی سابقه بود. همین که طبقه کارگر توانست با هماهنگی ای بیشتر از سابق به میدان بیاید خیلی مهم است.
– اتوریته ی ملاها کاملن ریخت.
– تعداد بی خدایان افزایش پیدا کرد.
– انزجار مردم از حکومت آن قدر زیاد شد که الان هفته ای نیست که حداقل یک نفر وابسته به رژیم، کشته نشود.
– مردم از مطالبات شان عقب نشینی نکردند و تا الان این مردم و به خصوص زنان پیروز این انقلاب هستند.
– شکل اعتراض از تظاهرات به نافرمانی مدنی مثل رقص در خیابان، به خصوص رقص زنان که ممنوع بود، تغییر شکل داده است.
– راست به عقب رانده شد. شاه فلزات مذهبی داخلی را می بوسید. پسرش، رضا دیوار اسرائیلی را می بوسد. ولی تشکل های آن ها و ناسیونالیست ها نه تنها از هم پاشیدند بلکه از پس درماندگی به یکدیگر شلیک می کنند.
– خیلی طبیعی است که در جنبشی که زنان در آن قدرت دارند راست جایی ندارد. راست، مذهبی و مردسالار است و با این دو وسیله قدرت می گیرد و آن را حفظ می کند. انقلاب زن، زندگی، آزادی هیچ سمپاتی به راست بطور کلی، به خصوص به راست افراطی ندارد.
– راست هنوز به قدرت نرسیده، شعار مرگ بر ملا، چپی، مجاهد را می دهد. بی صبرانه منتظر تحویل گرفتن طناب دار از ج.ا. است که صندلی از زیر پای مخالفانش بکشد. آن ها علی‌رغم این که سال هاست تلویزیون های بیست و چهار ساعته دارند هیچ جایی در این جنبش نداشتند. سال های سال سعی کردند ذهن شویی کنند و به مردم بقبولانند که راست بهترین آلترناتیو برای آن هاست، ولی آن گاه که مردم قدرتمند بیرون آمدند، آن ها را صدا نکردند.
– مردسالاری و ناسیونالیسم دو روی یک سکه اند. ناسیونالیسم، در این انقلاب شکست خورد.
– کسی شعاری مبنی بر حل مسئله ای ملی یا قومی نداد. برعکس شعارهای همبستگی بین مردم شهرهای مختلف سر داده شد. شعارهایی از این سو برای مردم آن سوی ایران که زیر رگبار گلوله بودند سر داده می شد.
– این انقلاب، ملی و قومی نبود. بلکه فراتر، انقلابی برای آزادی و برابری بود. انقلاب زنانه نمی توانست با مردسالاری راست و ناسیونالیست کنار بیاید.
– این انقلاب زنانه موجی بلند بود ولی موجهای بعدی آن بلندتر خواهند بود.

لیست اتحاد و همبستگی این انقلاب بلند است:
– در چهلمین روز جان باختن مهسا/ ژینا امینی حداقل حدود دو میلیون نفر در ایران، دست به تظاهرات زدند.
– تظاهرات عظیم مردم در کردستان به این شکل بود که به سوی مزار مهسا/ ژینا امینی راه پیمایی کردند. رژیم جاده ها را بسته بود که مردم نتوانند با ماشین به سوی آرامگاه او بروند. از این رو مردم با پای پیاده از شهرهای مختلف کردستان، به خانواده مهسا پیوستند تا نامش را گرامی بدارند.
– وقتی تیم ملی ایران به آمریکا باخت، مردم به خیابان ها ریختند و برای اولین بار شکست تیم را جشن گرفتند. دنیا به خصوص مردم غرب مفهوم این جشن را درک نکردند. مردم در ایران انتظار داشتند بازیکنان تیم ملی در کنار آن ها بایستند و تن به بازی ندهند. این یکی از همبستگی های بی نظیر در دنیا بود. مثل انقلاب زن، زندگی، آزادی.
– وقتی مهاباد و جوانرود در محاصره رژیم بودند و جان می دادند، مردم زخمی نمی توانستند به بیمارستان مراجعه کنند چرا که رژیم آن ها را دستگیر می کرد. دکتر و وسایل پزشکی مخفیانه به آن شهرها برده شدند و زخمی ها مخفیانه در خانه، عمل جراحی شدند.
– در تمام نقاط دکترهایی بودند که زخمی ها را مخفیانه در خانه درمان می کردند. حتی زمانی که تعدادی از این پزشکان توسط رژیم به قتل رسیدند، پزشکان دیگر دست از کمک به مردم نکشیدند.
– مردم، تظاهرات کنندگان را در خانه هایشان مخفی می کردند. صحنه های با شکوهی در کلیپ ها نشان می دهند که چگونه مردم از جان خود می گذشتند تا دیگری را نجات دهند.
– وقتی رژیم زندان اوین و زندانیان را به آتش کشید، مردم روانه زندان شدند. ترافیک و راه بندان به وجود آمد و شعارهای مردم به گوش زندانیان رسید. به یاد زهرا می افتم که این شعارها را سی و چند سال پیش بعد از تحمل شکنجه های رژیم می شنید. رویاهایش را می شنید. کاش زنده بود و در واقعیت می شنید. او زندانی دو رژیم شاه و ج.ا. بود.
– وقتی رژیم بیش از ۱۰۰ نفر را در بلوچستان کشت، مردم در مدیای خود نوشتند‌: برای بلوچ.
– بخشی از مردمی که دستگیر شده بودند نمی توانستند جریمه داده و آزاد شوند. مردمی که توان مالی داشتند، پول مورد نیاز آن ها را پرداخت کردند.
– وقتی کارگران در اعتصاب بودند و قادر به پرداخت اجاره خانه نبودند، بعضی از صاحب خانه ها به آن ها گفتند تا زمانی که در اعتصاب هستند نمی خواهد اجاره را بپردازند.
– بیش از ۶۰۰ نفر که بیش تر آن ها زن هستند یک یا دو چشم خود را از دست دادند. تعدادی از آن ها نیاز به پول برای مراجعه به بیمارستان داشتند. آن هایی که امکان پرداخت آن را داشتند هزینه درمان تعدادی را پرداخت کردند.
– برای اولین بار ایرانیان خارج از کشور در حمایت از این انقلاب تظاهرات های عظیم را ممکن ساختند. اکثریت آن ها هیچ گاه سیاسی نبودند و برای اولین بار به تظاهرات می رفتند که شعارهای مردم در ایران را سر دهند.
– وضعیت روحی همه ایرانیان، چه آن ها که در ایران در خطر گلوله بودند و چه مایی که در خارج کشور بودیم دچار تحول شدیدی شد. هیجان، نگرانی، شوق، غم، شادی و … همزمان گریبان مان را گرفت. گویا غم جمعی و شادی جمعی از خصوصیات هر انقلابی است.

اما خشم این نسل از کجا آمد؟‌
جوانان و نوجوانانی که نیروی اصلی انقلاب زن، زندگی، آزادی هستند، به خصوص دختران، به خاطر شجاعت شان مورد تحسین دنیا قرار گرفتند.
احساس می کنم رد پای تاریخ را در این نسل نمی بینند.
درست است که رژیم توانست انقلاب ۵۷ را سرکوب کند. ولی نتوانست خواست آزادی و برابری را که در عرض دو سال بین سرنگونی شاه و قدرت گرفتن رژیم، مردم تجربه کردند، از آن ها بگیرد. در نتیجه مردم یاد گرفتند دو گانه زندگی کنند. آن ها یک زندگی علنی و یک زندگی مخفی داشتند.
بعد از شکست مقاومت زنان علیه حجاب اجباری، رژیم توانست در خیابان روی سر زنان روسری بگذارد. ولی زنان بدون روسری در مهمانی های خانوادگی که زن و مرد در کنار هم بودند، حضور داشتند. علی رغم این که زنان در این مهمانی ها دستگیر و جریمه می شدند، باز هم در آن ها شرکت می کردند. به هر حال مردم مجبور بودند این زندگی دو گانه را داشته باشند تا از زندگی لذت ببرند.
نسل جوان امروزی از بچگی شاهد زندگی دو گانه بزرگترهایش بود. چرا که می دید زنان در عروسی بدون حجاب اند ولی یک روسری کنار دست شان است که اگر پاسدارها به آن جا حمله کردند آن را سر کنند و یا باید رشوه دهند که پاسدارها به عروسی شان نریزند.
جوانان طبقه کارگر و فقرا پولی برای رشوه دادن نداشتند و وقتی به میلیون ها پارتی و عروسی های آن ها حمله شد، دستگیر شدند.
در عرض چهل سال گذشته میلیون ها زن، به خاطر زن بودن، دستگیر و شکنجه شدند.
بنابراین بخش زیادی از نسل های بعدی در خانواده هایی بزرگ شدند که پدر و مادرشان علیه رژیم و علیه قوانین ضد زن بودند. در نتیجه نسل جدید از بدو تولد یاد گرفت که مخفی کاری کند تا بتواند طوری که دوست دارد زندگی کند. وقتی دست شان به موبایل رسید توانستند پارتی های صد نفره برگذار کنند که در آن موسیقی دل خواهشان را اجرا کنند و برقصند.
در تمام سال های گذشته که فقر و تورم بیداد می کرد، آقازاده ها و جوانان طبقه کارگر در نقطه ای به هم وصل می شدند. آن نقطه خانه هایی بود که آقازاده ها تفریح های آن چنانی خود را داشتند و جوانان طبقه کارگر، گارسون آن ها بودند. قرار نبود برای پارتی هایشان از خارج گارسون وارد کنند. در نتیجه بخشی از بچه های خانواده های کارگری که از بین دانش آموزان آخر دبیرستان یا دانشجویان انتخاب می شدند گارسون های پارتی های آقازاده ها بودند. در ابتدا برای کار گارسونی آموزش می دیدند که چگونه در حضور آقازاده ها رفتار کنند. دوره ای که برای گارسونی در کافه ها و رستوارن های تهران لازم نبود. در آستانه رسیدن به آن خانه ها قبل از شروع کار موبایل هایشان را می گرفتند.
در این پارتی ها چاقوها به سیم وصل بودند و امکان خارج کردن آن ها از آشپزخانه نبود. آقازاده ها، می دانستند که ممکن است آن چاقوها به جای بریدن گوشت و سبزی، تن آن ها را ببرد. جوانانی هم که در آن آشپزخانه ها کار می کردند می دانستند چرا چاقوها وصل به زنجیرند.
خشمی که امروز می بینیم، خشم فروخورده ی چندین نسل است.
مردان و زنان لخت در این پارتی ها لول می خوردند. در حالی که دختران گارسون بعد از کار می بایست روسری سر کنند و از آن خانه ها بیرون روند تا گشت سرنگون شده ارشاد مزاحم آن ها نشود. آن ها یا پول پارتی راه انداختن را نداشتند و یا اگر پارتی می رفتند به جشن های آن ها حمله می شد و به دلیل مختلط بودن دستگیر می شدند. گاهی در این پارتی های آقازاده ها جنونی به دختران و پسران گارسون دست می داد که اگر آن چاقوها به سیم وصل نبودند، خون آن خانه ها را می شست.
خشم شان تیزتر شد.

تفاوتهای نسل جوان امروزی با نسل دهه شصت:
نکته اول: در دهه ی شصت که من زندان بودم، از آن جایی که زندانیان طیف چپ از پس یک انقلاب و با ذهنیت ایدیولوژیک سیاسی دستگیر شده بودند پرنسیپ ها و ایده های مشخصی داشتند که پایین آمدن از آن ها به معنای بریدن از مبارزه محسوب می شد. سوسیالیسم برای آن ها کار در محیط کاری مشخصی نبود. سوسیالیسم ایده هایی غیرمذهبی بودند که از پس شنیدن بحث و خواندن کتاب بین سقوط شاه و قدرت گرفتن این رژیم به دست آورده بودند. به هر رو کوتاه آمدن از آن ایده ها به معنای پشت کردن به مبارزه بود. بطور مثال انزجار دادن علیه فعالیت سیاسی برای آزادی یا فرار از اعدام به معنای پشت کردن به مبارزه بود. کسی که انزجار می داد، هم از نظر خودش و هم از نظر بخشی از زندانیان، بریده محسوب می شد.
فکر می کنم اواخر سال ۶۱ بود که تعدادی از زندانیان را زیر شکنجه مجبور کردند در یک مصاحبه تلویزیونی ابراز انزجار کنند. بعد از آن مصاحبه تلویزیونی عبدالله مهتدی از رهبری کومه له اطلاعیه ای داد و کار آن ها را زوزه توابین قلمداد کرد. چپ دهه ی شصت عقب مانده بود. زندانیان دهه های بعد آن دگماتیسم را نداشتند. از پس دستگیری و آزادی صدها هزار نفر به مرور درک جامعه از انزجار تغییر کرد. الان آدم ها دستگیر می شوند و زیر شکنجه انزجار می نویسند و آزاد می شوند و دوباره وارد فعالیت سیاسی می شوند. جامعه می داند که مصاحبه و ابراز پشیمانی در زندان سندی علیه رژیم است.
نکته دوم: رژیم همیشه از تجاوز استفاده کرده. در دهه شصت اغلب سیاسی ها تجاوز را فرای شکنجه می دیدند و جامعه هم آمادگی پذیرش بچه هایش که مورد تجاوز قرار گرفته بودند را نداشت. البته الان هم خانواده هایی هستند که بچه های شکنجه ی تجاوز دیده شان را نمی پذیرند. ولی درک جامعه نسبت به تجاوز، مثل دهه ی شصت نیست.
در دهه ی شصت اکثر زندانیانی که مورد تجاوز قرار می گرفتند یا آن را علنی نمی کردند و یا تنها به دوستان خیلی نزدیک شان می گفتند. برخی از آن ها حتی نتوانستند با خود زندگی کنند و در زندان یا بعد از آزادی دست به خودکشی زدند.
ولی انقلاب زن، زندگی، آزادی چنان تاثیری روی جامعه گذاشت که هم برخی از نوجوانانی که مورد تجاوز قرار گرفتند در موردش حرف زدند و هم برخی از خانواده ها، بیمی از علنی کردن آن نداشتند.
فکر می کنم تجاوز موضوعی است که می بایست بیشتر به آن پرداخت ولی در موردش کم کاری شده.
نکته سوم: از موارد خاص بگذریم، هیچ نهادی، چه سیاسی، چه غیر سیاسی، به سراغ زندانیان سابق نرفت بپرسد در زندان به تو چه گذشت؟ زندان را چگونه تحمل کردی؟ حالت بعد از آزادی چطوره؟ آیا نیازی به کمک داری؟
می خواهم بگویم نهادهایی می بایست به سراغ زندانیان سابق می رفتند که ببینند بعد از تحمل زندان، حالا چگونه دارند تاثیرات آن شکنجه ها را تحمل می کنند. بی خبری از اینکه زندانیان چه شرایطی را از سر گذراندند، آن قدر بود که حتی لیستی از شکنجه هایی که استفاده شد به جامعه ارائه نشد. به زندانیان سابق هشدار ندادند که اگر فلان یا بهمان بیماری را دارید ممکن است در اثر شکنجه دچار این یا آن بیماری شده باشید و با دکتر خود صحبت کنید. در نتیجه هر یک از ما زمانی که دچار مشکلی شدیم بدون هیچ پیش زمینه ای با آن مواجه شدیم.
برای مثال من در زندان و بعد از آن دچار حالتی بین سر درد و سرگیجه می شدم. در ایران دکتری گفت باید گوش ها و سینوس هایم را شستشو دهم و این کار را کردم و تاثیری نداشت. در لندن گفتند میگرن داری و برای سال های طولانی ماگرولیو مصرف می کردم. تا اینکه سال ۲۰۱۲ بعد از یک بیهوشی در خانه و مراجعه به بیمارستان متوجه شدم که تومور مغزی دارم. نوع توموری که در اثر ضربه به سر به وجود می آید. تازه در آن زمان بود که یکی از دوستانم اسامی ده نفر از زندانیان سابق را که می شناختم برایم گفت که توموری شبیه مال من داشته اند.
در عرض چهل سال گذشته صدها هزار نفر دستگیر شدند. چه تعداد از آن ها دچار تومور مغزی و یا دچار بیماری های حاصل از شکنجه شدند؟‌ نمی دانیم.
می خواهم بگویم چرا قبل از این که برای خودم پیش بیاید نمی دانستم که نتیجه ضربه به سر می تواند موجب تومور مغزی شود؟
نکته آخر: خیلی از ما حدود ۴۰ سال است که داریم علیه جمهوری اسلامی مبارزه می کنیم. ولی چه متشکل ها و چه منفردها هیچ هماهنگی و همکاری با هم ندارند. به جای آن رقابت بیداد می کند.
هر تشکلی، سنگری ست که تا می تواند علیه سنگرهای دیگر شلیک می کند. شلیکهایی که گلوله نیستند ولی به اندازه گلوله در ناتوان کردن مخالفان رژیم تاثیر دارند. متاسفانه این فرهنگ از بالا یعنی از طرف رژیم وارد جامعه و جریانات و فعالین سیاسی شده است.‌
در همین زمینه می شود به ترور شخصیت اشاره کرد. نقد سیاسی، نظر را زیر سوال می برد، نه شخص را. ترور شخصیت، جایی در مبارزه سیاسی سوسیالیستی/کمونیستی ندارد.
صحبت من در مورد جریات کمونیستی خارج از کشور است که علی رغم میلیون ها ایرانی در خارج از کشور عمومن همان فعالان سیاسی سابق هستند. در حالی که نیروی اصلی انقلاب زن، زندگی، آزادی در ایران جوان است. سوال این است که آیا این دو نیرو می توانند به هم وصل شوند؟

به سال روز انقلاب زن، زندگی، آزادی نزدیک می شویم. نمیدانیم چه زلزله سیاسی در آن روز یا هفته و ماه رخ خواهد داد. ولی همان طور که رژیم در سرکوب و کنترل جامعه سازمان یافته عمل می کند، ما نیز باید سازمان یافته مبارزه را پیش ببریم. بدون سازمان و سازماندهی قادر نخواهیم بود این هیولا را از کار بی اندازیم.
پیش به سوی سازماندهی.

نگاهی دیگر به تریبونال

گفتگوی نوشین شاهرخی با نسرین پرواز

در رابطه با دادگاه دهه‌ی خونین که در ماه مه در لندن برگزار گردید، نگاه‌های متفاوتی وجود دارد. نسرین پرواز که خود هشت سالی را در دهه‌ی شصت در زندان‌های حکومت اسلامی گذرانده در این تریبونال شرکت نکرده است. 

دو “نه” متناقض

از نظر نسرین هنوز نمی‌توان بازتاب همه‌جانبه‌ای از این دادگاه ارائه داد، چراکه ادامه‌ی دادگاه قرار است در لاهه برگزار شود. اما در مورد فشاری که این دادگاه بر جمهوری اسلامی می‌تواند وارد سازد نسرین در دو قطب طبقاتی به آن می‌پردازد.

نسرین: “اینکه این دادگاه چه فشاری بر جمهوری اسلامی می‌تواند بیاورد به این بر می‌گردد که خودش را در کدام قطب و یا نیروی فشاری که در حال حاضر بر جمهوری اسلامی وجود دارد، تعریف می‌‌کند. در حال حاضر نیروهای متفاوت ایرانی و بین‌المللی علیه جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنند ولی همه این مبارزات ضد رژیمی را می‌توان در دو قطب نهایتا متضاد تعریف کرد. به زبان دیگر جمهوری اسلامی با دو تا “نه” روبرو است. یکی از این “نه”‌ها در سطح جهانی و به رهبری آمریکا و غرب است. “نه” دیگر در ایران و توسط کارگر و مردم زحمتکشی است که جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند. ما هر روزه شاهد تلاش هر دو این “نه”‌ها هستیم. آنچه که در رابطه با “نه” اولی در حال حاضر بارز است این است که آمریکا و غرب به بهانه اینکه جمهوری اسلامی سعی دارد بمب اتمی درست کند، می‌خواهند با فشار تحریم اقتصادی به مردم و آماده‌سازی اذهان عمومی شرایط تغییر رژیم در ایران را آماده کنند. البته فشار تحریم اقتصادی غرب روی مردمی است که جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند و این تحریم‌ها در موارد بسیاری حتی توان تأمین حداقل زندگی را از این مردم سلب کرده است. از نمود‌های “نه” داخل ایران، سی و سه سال تلاش طبقه کارگر برای متشکل شدن و شورش‌های خودجوشی است که هر از گاهی اینجا و آنجا جرقه می‌زنند. اینکه این دادگاه چه فشاری بر جمهوری اسلامی می‌تواند وارد بیاورد، به این برمی‌گردد که تریبونال خود را در رابطه با کدام یک از این “نه”‌ها و یا فشارهای موجود تعریف می‌کند.”

تریبونال و جهت سیاسی آن؟

نسرین تریبونال را در شکل یک کمپین تبلیغاتی ابزاری برای فشار به جمهوری اسلامی می‌بیند. 

نسرین: “مسئله این است که قرار است چه استفاده‌ای از این دادگاه و بوسیله چه کسانی این استفاده صورت بگیرد. در رابطه با جمهوری اسلامی این فقط چپ‌ها و کمونیست‌ها نیستند که می‌گویند جمهوری اسلامی باید برود، ناتو و غرب هم در تلاشند که ایران را هم مثل لیبی و سوریه کنند. همه نیروهای طرفدار غرب؛ از چپ تا راست در حال آلترناتیوسازی بر متن فشار آمریکا و غرب به جمهوری اسلامی هستند. از اینرو هر فعالیت ضد‌رژیمی باید مشخص کند که در کدام سمت قرار دارد. در این شرایط که غرب با تحریم اقتصادی فشار روی مردم در ایران را چند برابر کرده، و تهدید نظامی می‌کند آیا تریبونال هم با نیروهایی است که به امید آمریکا و غرب در حال آلترناتیوسازی هستند و یا در جبهه متضاد با آنها قرار دارد؟ متاسفانه در حال حاضر در ایران طبقه کارگر متشکل نیست و جنبش مستقلی که با انداختن رژیم قدرت بگیرد وجود ندارد. تنها بدیل آماده و حاضر در صحنه آمریکا و ناتو است. در متن این شرایط است که تریبونال برگزار می‌شود. مردم حق دارند بپرسند این دادگاه و فشار بر جمهوری اسلامی به نفع کدام نیرو سازماندهی شده است؟ به نفع غرب که با اسم رمز حقوق بشر و دمکراسی جوامع را ویران می‌کنند کار می‌کند و یا برای آزادی و برابری مردمی که با هر اعتراضی راهی زندان و چوبه‌های دار می‌شوند؟”

حقانیت به سیستم جهانی

نسرین نقش تریبونال را در کارکرد سیستم سرمایه‌داری جهانی به چالش می‌گیرد.

نسرین: “در تریبونال، نمایش شکنجه و سرکوب برای قضاوت به ارگان‌هایی ارائه می‌شود که معیار قضاوت‌شان را سرمایه جهانی تعیین می‌کند. ارگان‌هایی که ابرقدرت‌ها برای استفاده خود درست کرده‌اند. حرکت‌هایی مثل تریبونال اتفاقا از آنجا که صدایی متفاوت و از طرف بازماندگان خشونت دولتی در این سیستم جهانی است، به نوعی به این سیستم حقانیت می‌دهند. و این خطرناکی این نوع حرکت‌ها است. چرا که بخشی از بورژوازی می‌تواند با اتکا به چنین نمایش‌هایی بخش دیگر بورژوازی را محکوم کرده و آلترناتیو خودش را که در هر حال برای بقای این سیستم جهانی است به کرسی بنشاند. خطرناکی این نوع حرکت‌ها اینجاست که بخشی از واقعیت را می‌گویند، و آن اینکه جمهوری اسلامی در این سی ساله چه جنایاتی کرده است. همه واقعیت را نمی‌گویند و آن اینکه این رژیم محصول کمک و حمایت دولت‌های غربی از نیروهای مرتجع در مقابل نیروهای چپ و مترقی بود. امری که امروز هم در منطقه شاهد آن هستیم اینکه چگونه این دولت‌ها با اشکال مختلف و با نام‌هایی عوامفریبانه چون “دخالت بشر دوستانه” تلاش در مهندسی انقلابات مردمی و انتقال قدرت به اپوزسیون مرتجع و ضدمردمی هوادار خود هستند. 

امروز انواع “رژیم جمهوری اسلامی باید برود” وجود دارد که با هم فرق دارند. آمریکا و ناتو می‌گویند جمهوری اسلامی را باید مانند عراق و لیبی و سوریه زد تا رژیم مورد علاقه‌شان را بیاورند.”

سرکوب و بقای سرمایه 

نسرین سرکوب اپوزیسیون در ایران را برای تثبیت قدرت یک ضرورت می‌بیند.

نسرین: “بورژوازی ایران سعی می‌کند اعدام‌های سه دهه گذشته را در رابطه با خشونت رژیم توضیح دهد، سعی می‌کند ضرورت این اعدام‌ها را برای بقای شرایط مناسب سرمایه پنهان کند. این وظیفه ماست که نشان دهیم این یک ضرورت سیاسی ـ اقتصادی برای تثبیت قدرت در این دوره از تاریخ بود و فرقی نمی‌کرد چه بخشی از بورژوازی در رأس باشد، برای پیشبرد منافعشان کم و بیش به همین شدت سرکوب می‌کردند. یک وجه قضیه نداشتن حافظه تاریخی است که باعث می‌شود امثال موسوی نه تنها از به دادگاه کشیده شدن نترسند بلکه هنوز خودشان را کاندید قدرت کنند، وجه دیگر این است که سرکوب‌ها ریشه‌یابی نمی‌شوند و در نتیجه علت آنها که سیستم سرمایه‌داری است همچنان باقی می‌ماند. بخشی از بورژوازی که دستش کمتر خونین است جای بخش دیگر را می‌گیرد و اگر دوباره لازم شد همان سرکوب را انجام می‌دهد. در این پروسه قربانیان وسیله دست به دست شدن قدرت بورژوازی را فراهم می‌کنند.” 

نسرین این دادگاه را یک کارزار سیاسی افشاگرانه می‌داند، اما آنرا مثبت ارزیابی نمی‌کند. 

نسرین: “اما هر افشاگری علیه رژیم الزاما به نفع عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی در جامعه نمی‌رود. اقدامات افشاگرانه این چنینی مجاهدین و سلطنت طلبان کم نیست، اما چرا کار سیاسی آنها علیه جمهوری اسلامی باید مورد حمایت من نوعی باشد؟ اینها کار سیاسی بلوک‌های سیاسی معینی در درون اپوزیسیون است و اهداف سیاسی ویژه‌ای را هم تعقیب می‌کنند، که آن اهداف در افق سیاسی من جایی ندارد، یا علیه باورهای سیاسی امثال من است.”

با پشتوانه غرب

نسرین تریبونال را جدا از فعالیت‌های سیاسی که در رابطه با ایران در جریان است نمی‌بیند. 

نسرین: “این دادگاه از جمله آکسیون‌های سیاسی است که در بستر فضایی که آمریکا و ناتو و متحدین منطقه‌ایشان در رابطه با جمهوری اسلامی ایجاد کرده‌اند راه افتاده است. شبیه کنفرانس‌ها و سمینارهایی که در عرض چند ماه گذشته در بین نیروهای راست و چپ هوادار دخالت آمریکا در ایران اوج گرفته است. طبیعتا این دادگاه نیز مثل همان کنفرانس‌ها مورد حمایت بخشی از اپوزیسیون است که با پشتوانه غرب مشغول تدارک آلترناتیو برای جامعه ایران هستند.”

نه به سیستم سرمایه‌داری

نسرین مبارزه برای دمکراسی پارلمانی را راه‌حلی برای رفع مشکلات طبقه پایین جامعه‌ی ایران نمی‌بیند و رهایی زحمتکشان را در رهایی از سیستم سرمایه می‌بیند. (چند و چون دست یافتن به این رهایی ـ آنهم بدون گذار از دمکراسی ـ برای من به عنوان گفتگوکننده ملموس نیست. اما چون آلترناتیو سوسیالیسم در ایران و امکان دست‌یابی به آن در این گفتگو نمی‌گنجد، از این مقوله می‌گذریم). 

نسرین: “در ایران دو نوع افق سیاسی در مقابل مبارزه مردم است. یکی از آنها که توسط طرفداران غرب صورت می‌گیرد نامش را دمکراسی‌خواهی می‌گذارند. دمکراسی یعنی سیستم سرمایه‌داری که با پارلمان اداره می‌شود. و در آن تمام بخش‌های بورژوازی به میزان پولی که دارند و خرج تبلیغات خود می‌کنند از حق انتخاب شدن استفاده می‌کنند. در جامعه ایران نیز اقشار مختلف بورژوازی خواهان دمکراسی هستند. چرا که بوسیله آن حق شرکت در پارلمان را که اکنون با وجود ولایت فقیه و سایر نهادهای کنترلی تحت امرش از آنها سلب شده بدست می‌آورند. افق سیاسی دیگری هم در سیاست ایران هست که بطور کلی رهایی از نکبت این سیستم و دستیابی به آزادی می‌باشد، که البته مسیرش از دمکراسی خواهی مورد علاقه نیروهای طبقه بالای جامعه و دولتهای غربی متفاوت است.

مبارزه برای آزادی توسط کارگر و زحمتکشی صورت می‌گیرد که با تغییر رژیم و یا بوجود آمدن پارلمانی که همه بخش‌های بورژوازی را در بربگیرد، وضع زندگیش تغییر نخواهد کرد. در نتیجه پروسه آزادی ایران از پروسه “دمکراسی‌خواهی” نمی‌گذرد. چرا که آزادی و رفاه کارگران و زحمتکشان در دمکراسی بورژوایی ممکن نیست.” 

تعیین آغاز سرکوب‌

نسرین همچنین به دلایلی اشاره می‌کند که چرا بیشتر تأکید بر کشتار سال 67 است تا دهه‌ی شصت.

نسرین: “نکته‌ای که به نظر من بسیار حائز اهمیت است این است که اگر توجه کنید برای هر جریانی در ایران جنایات رژیم از زمانی شروع می‌شود که نیروهای خودشان قربانیان قتل عام‌ها و جنایت‌ها شدند. کمتر جریانی آنرا از سینما رکس می‌بیند و یا جنایات رژیم کنونی را در ادامه جنایات رژیم سابق می‌بیند. کمتر جریانی کشتار زنان شهر نو و بعد هم اعدام‌های عناصر رژیم سابق را از اولین جنایات این رژیم اسم می‌برد. به هر حال تعریف و ترسیم تاریخ امری طبقاتی و کاملا سیاسی است. برای همین هم است که امثال گنجی که این رژیم را ساختند به محض بیرون آمدن از ایران جایزه‌های کلان دریافت می‌کنند و بلندگوهای متفاوت در اختیارشان گذاشته می‌شود. اینکه چند سال زندان بوده وسیله‌ای می‌شود که تبدیلش کنند به یک شخصیت قهرمان و بین‌المللی، چرا که تضادی بین نگاه و فعالیت گنجی با بورژوازی بین‌المللی و یا اپوزیسیون بورژوایی ایرانی نیست. این تنها گنجی نیست که در عرصه جهانی مورد محبت قرار می‌گیرد، هستند کسان دیگری که از مسئولین سرکوب‌های دهه 60 بودند و امروز سخن‌گو شده‌اند. متاسفانه اپوزیسیون آزادی‌خواه و سوسیالیست ایران هم نتوانسته تاریخ درستی از دوران شاه و جمهوری اسلامی ارائه دهد. برای همین بخشی از جوانان در ایران و مردم دنیا نمی‌دانند که نسل من با این رژیم جنگید. 

من جنایات اسلامیست‌ها در ایران را از قبل از قدرت‌گیری‌شان می‌بینم و جنایات این رژیم را در ادامه جنایات رژیم سابق می‌بینم. آنجا که رژیم شاه قادر نشد مردم را به خانه‌ها برگرداند و آنجا که اسلامیست‌ها برای تحریک بیشتر مردم علیه رژیم دست به کشتار مردم بیگناه در سینماها زدند، پروسه سرکوب انقلاب توسط اسلامیست‌ها شروع شد. در واقع جنایت رژیم پهلوی در میدان ژاله وصل جنایت اسلامیست‌ها در سینماها شد. منتها علت اینکه در مورد کشتارهای اولیه کمتر صحبت می‌شود این است که آن کسانی که هم‌خط رژیم بودند آن زمان کمتر مورد سرکوب قرار گرفتند و در سال‌های بعد دستگیر و اعدام شدند. و آنها دسترسی بیشتری به رسانه‌ها دارند و عمدتا از کشتار 67 به بعد صحبت می‌کنند، چرا که در آن کشتار قتل عام شدند. منظورم جریاناتی مثل حزب توده و اکثریت است که در سال‌های اولیه با رژیم همکاری کردند و در سال‌های بعد سرکوب شدند. و حالا هم بیشترین دسترسی را به رسانه‌های فارسی زبان برای ارائه تعریف خود از تاریخ را دارند.”

تفاوت تریبونال و دادگاه راسل

نسرین تریبونال را در راستای دادگاه راسل نمی‌بیند و به تفاوت‌های آن می‌پردازد.

نسرین: “اگر یک نگاه اجمالی هم به اهداف و افراد برگزارکننده و شکل برگزاری دادگاه راسل بیندازید متوجه خواهید شد که این دادگاه نه تنها ربطی به دادگاه راسل ندارد که در تضاد با آن هم هست. دادگاه راسل در محکومیت آمریکا به عنوان ابر قدرت جنگ‌افروز جهانی بود. از همان ابتدا هم اعلام کرد که این دادگاه دادگاهی مردمی است و به همین خاطر هم هیچ سعی و خواستی برای تماس با دولت‌ها و دادگاه‌های رسمی غرب برای برگزاری و حمایت از خود نداشت. در حالی که این دادگاهی که اکنون در جریان است سعی فراوانی داشت تا بتواند با کمک دولت‌های غربی به خود مشروعیت بدهد. دولت‌هایی که خود از متهمان ردیف اول در فروش سلاح‌های کشتار جمعی و جنگ افروزی و به زوال بردن انقلاب‌های مردمی هستند. 

در صورتی می‌شد گفت این دادگاه مشابه دادگاه راسل است که بجای قاضی‌های ارگان‌های سیستم جهانی، از انسان‌های شرافتمندی استفاده می‌کرد که مخالف هر نوع جنایتی چه از نوع رژیم ایران و چه از نوع ناتویی و آمریکایی آن هستند. در چنان دادگاهی نه تنها جمهوری اسلامی محکوم می‌شد، بلکه حکومت‌های غربی که در کنفرانس گوآدولوپ تصمیم گرفتند شاه را کنار زده و از خمینی حمایت کنند، نیز محکوم می‌شدند. چطور دادگاهی می‌تواند جانیانی را محکوم کند ولی کاری به حامیان آنها و همکاران آنها نداشته باشد؟ جز دادگاهی که توسط همان حامیان و همکاران برگزار شود و تنها برای جایگزینی این جانیان با جانیان دیگری؟ دادگاه راسل از قضاتی که توسط ناتو و آمریکا برای تنبیه دیکتاتورهای کوچک در مقابل قلدورهای دنیا مورد استفاده قرار می‌گیرند، استفاده نکرد. قاضیان دادگاه راسل 25 نفر با دیدگاه سوسیالیستی، چپ و مخالف جنگ و یا معروف به انسان دوستی بودند. در لینک پایین گفتگو می‌توانید نام و شغل‌شان را ببینید. 

صلاحیت یک دادگاه بواسطه قاضیانش تعیین می‌شود. من شباهتی بین تریبونال و دادگاه راسل نمی‌بینم. اگر تریبونال می‌آمد قدرت جهانی امروز را یعنی آمریکای امروز را و جنایاتی که امروز انجام می‌دهد و اتفاقا حمایت از خمینی برای قدرت‌گیری نیز جزو آن است، به زیر سوال می‌برد می‌توانست کاری در راستای کار راسل انجام دهد. در محاکمه سرمایه جهانی امروز به رهبری آمریکا اتفاقا می‌توانستند نشان دهند که چطور رژیمی مثل ایران می‌تواند سی و سه سال دوام بیاورد؛ اینکه این سیستم جهانی سرمایه شرایطی برای رژیمی مثل ایران فراهم می‌کند که تا سال‌های مشخصی در خاک اروپا اپوزیسیونش را ترور کند و کسی هم دستگیر نشود و یا اگر دستگیر هم شد بعد از چند سال به عنوان قهرمان به ایران برگردد که در فرودگاه به عنوان قاتل اپوزیسیون جمهوری اسلامی حلقه گل دور گردنش بیندازند. محاکمه رژیم جمهوری اسلامی بدون بررسی آن در بستر سیستم جهانی نشان از خوش‌بینی و توهم به سیستم سرمایه‌داری جهانی و رهبران آن است.     

تریبونال یک دادگاه نمادین و سمبلیک نیست، کاملا سیاسی است. جمهوری اسلامی را افشا می‌کند؛ به قربانیان این رژیم گوش فرا می‌دهد و حکم صادر می‌کند. همه ما فعالیت‌های افشاگرانه علیه رژیم داشته و داریم. ولی زمانی چنین افشاگری‌هایی مورد حمایت امثال من است که در خدمت بلوک سیاسی جانیان دیگری نیست. امثال من که در پروژه‌هایی مثل تریبونال شرکت نمی‌کنیم، با قلدری‌های آمریکا و ناتو به همان اندازه مرزبندی سیاسی داریم که خواهان سرنگونی رژیم هستیم. تریبونال از یک جنایتکار (رژیم) به نزد جنایتکار دیگری (ناتو و غرب) شکایت می‌برد. از این رو صلاحیت قانونی، سیاسی و حتی اخلاقی قضاوت در مورد جنایات جمهوری اسلامی را ندارد. این دادگاه از نظر سیاسی در کمپ غرب است که همواره مشغول سازماندهی آلترناتیوهای خود در کشورهای مختلف دنیا است. به لحاظ قانونی این دادگاه از ضوابط حاکم بر دادگاه‌های لاهه تبعیت می‌کند که جنایتکاران بالکان را در جهت قهرمان‌سازی از جنایتکاران بزرگتر غربی به محاکمه می‌کشد. فرماندهان جانی سرب را به دلیل نافرمانی از غرب به محاکمه می‌کشد در حالیکه امثال بوش و بلیر و دیگر سران جانی غرب لقب رهبران دنیای آزاد را دارند. از نظر اخلاقی هم تریبونال صلاحیت ندارد. چرا که از قاضی‌هایی استفاده می‌کند که جزو مهره‌های دادگاه‌هایی هستند که قلدرهای جهان برای حفظ منافع خود درست کرده‌اند. برای مثال چطور تریبونال می‌تواند پروفسور موریس کاپیتورن را بعنوان قاضی در رابطه با جنایات رژیم انتخاب کند؟ یعنی در این جهان جز آنهایی که برای قدرت‌های جنایتکار غربی کار می‌کنند، کسی پیدا نمی‌شود که مثل قاضیان دادگاه راسل دست‌شان در دست دولت‌های غربی نباشد؟ 

تریبونال قاضی نام برده را اینطور معرفی می‌کند: “پروفسور موریس کاپیتورن، گزارشگر پیشین سازمان ملل متحد در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و استاد افتخاری حقوق در دانشگاه ایالت بریتیش کلمبیا است.”

در حالی که کیهان لندن در گزارشی که از تریبونال ارائه می‌دهد این قاضی را اینطور معرفی می‌کند: “پروفسور موریس کاپیتورن، گزارشگر پیشین سازمان ملل متحد در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران و استاد افتخاری حقوق در دانشگاه ایالت بریتیش کلمبیا و مشاور پیشین وزارت امور خارجه کانادا، فرستاده پیشین کانادا به اتریش و نهادهای مختلف سازمان ملل متحد در ژنو، کمیسیونر هنگ کنگ و مشاور دفتر جهانی خدمات حقوقی رایگان.”

دست اندرکاران تریبونال حق دارند بخشی از بیوگرافی قاضیان دادگاه‌شان را سانسور کنند. چرا که مشاور وزارت امور خارجه کشور کانادا نمی‌تواند به نفع مردم چه در ایران و چه در کانادا رای دهد. چنین افرادی در خدمت سیستم سرمایه‌داری جهانی هستند. گویی دست‌اندرکاران تریبونال نمی‌دانند که چاقوی کانادایی دسته‌اش را نمی‌برد! 

شکی نیست که جمهوری اسلامی را باید سرنگون و سرانش را باید محاکمه کرد. اما دادگاه‌‌هایی که امثال صدام را محاکمه کردند، از نظر من به عنوان یک زندانی سیاسی سابق و یک فعال سوسیالیست، صلاحیت قانونی، سیاسی و اخلاقی چنین کاری را ندارند.  

خلاصه مطلب این است که، همه می‌گویند جمهوری اسلامی باید برود ـ سوال این است: مثل کجا برود؟ مثل لیبی؟ مثل عراق؟ و یا مردم آنرا بیندازند؟ تریبونال ابزار انداختن رژیم به دست کدام نیروست؟”

 

لیست اسامی و شغل کسانی که در دادگاه راسل شرکت کردند 

http://en.wikipedia.org/wiki/Russell_Tribunal

جنبش سرنگونى و زندانيان سياسى: مصاحبه با سازمانده کمونیست

سازمانده کمونيست:
-بخش قابل توجهى از فعالين سياسى با گرايشات مختلف در زندانها بسر مىبرند، وضعيت کنونى زندانيان سياسى در حال حاضر چگونه است؟ آمارى در دست هست؟ وضعيتشان را کسى مىداند؟ به نسبت سابق چه فرقهايى کرده است؟

نسرين پرواز :
-آمارى از زندانيان سياسى در دست نيست و يا من خبر ندارم. در آن دوران که من زندان بودم و زندانها پر بود و رژيم هر روز اعدام مىکرد مدعى بود که زندانى سياسى ندارد. همانطور که رژيم شاه زندانيان سياسى را خرابکار مىناميد و مدعى بود که زندانى سياسى ندارد. اين رژيم هم همه زندانيان سياسى را جاسوس و تروريست مىناميد. حا زندان بخشى از زندگى روزمره بخش وسيعى از مردم است. و اين در حالى است که مردم با مبارزاتشان رژيم را عقب نشاندهاند و رژيم ديگر قادر نيست فعا ن سياسى را به راحتى سابق دستگير و اعدام کند. البته ک شرايط ايران تغيير کرده است و مبارزه به شکل سابق يعنى آن دوران که ما فعااليت داشتيم و دستگير شديم، نيست. ادامه خواندن جنبش سرنگونى و زندانيان سياسى: مصاحبه با سازمانده کمونیست

“بحث ممنوع”: ریشه‌یابی استبداد در اپوزیسیون ایرانی و امکانات برون رفت از آن

مقدمه:

رفتار سیاسی امروز ما و برخوردمان به مخالفان تصویر کوچکی از جامعه‌ای را به نمایش می‌گذارد که ایده‌آل ما است و برای آن مبارزه می‌کنیم. رفتار امروز گروه‌های اپوزیسیون خود گویای عملکرد این گروه‌ها در صورت تصاحب قدرت سیاسی در ایران می‌باشد. سانسور به اشکال مختلف، حتی تهدید و ارعاب مخالف که امروز به بخشی از سیاست اپوزیسیون خارج از کشور بدل گشته است، خود آینه‌ای است که جامعه آرمانی را که وعده می‌دهند در خود تبلور می‌دهد. عدم اعتماد مردم به اپوزیسیونی که خود در چرخه استبداد گرفتار مانده و آنچه خود در عمل به آن پایبند است تفاوتی با آنچه که علیه‌اش مبارزه می‌کند ندارد، نه تنها طبیعی که معقول به نظر می‌رسد. ادامه خواندن “بحث ممنوع”: ریشه‌یابی استبداد در اپوزیسیون ایرانی و امکانات برون رفت از آن

نگاهی دیگر به تریبونال

گفتگوی نوشین شاهرخی با نسرین پرواز

در رابطه با دادگاه دهه‌ی خونین که در ماه مه در لندن برگزار گردید، نگاه‌های متفاوتی وجود دارد. نسرین پرواز که خود هشت سالی را در دهه‌ی شصت در زندان‌های حکومت اسلامی گذرانده در این تریبونال شرکت نکرده است.

دو “نه” متناقض

از نظر نسرین هنوز نمی‌توان بازتاب همه‌جانبه‌ای از این دادگاه ارائه داد، چراکه ادامه‌ی دادگاه قرار است در لاهه برگزار شود. اما در مورد فشاری که این دادگاه بر جمهوری اسلامی می‌تواند وارد سازد نسرین در دو قطب طبقاتی به آن می‌پردازد. ادامه خواندن نگاهی دیگر به تریبونال

نقد یا تخلیه فشار؟

نگاهی به مقالهای منتشر شده در ویژه نامه نشریه آلترناتیو

 

ویژه نامه نشریه اینترنتی آلترناتیو مقاله‌ای به نام “در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران و بررسی علائم روان پریشی در برخی از تبعیدیان سیاسی؛ با تاکید بر نمونه موردی بهمن شفیق”* به قلم بهزاد جعفرپور، چاپ کرده است که ناچارم به نکاتی از آن بپردازم. بهزاد عزیز در نوشته‌شان به مقاله‌ای از من به نام “خشم و نفرت در جنبش چپ، نوک کوه تاثیرات سرکوب بر جامعه”**، استناد کرده‌اند. مقاله من به تاثیرات سیاسی، اجتماعی و روانی خشم و نفرتی که از طریق برخی نوشته‌های اینترنتی خواسته و ناخواسته وارد خانه‌ها می‌شوند، پرداخته است. بهزاد عزیز در مقاله‌شان سعی کرده‌اند سطوح و جنبه‌هایی از علل نگارش مملو از توهین، تحقیر و ترور شخصیت را ریشه‌یابی کنند. اما با کمال تآسف خود او نیز در نوشته‌‌شان به دام همان چیزی که به نقدش نشستند، افتادند. نویسنده محترم با استناد به مطلب من سنتی را در “نقد” بازتولید می‌کند که اتفاقآ مطلب من در نقد آن به نگارش درآمده بود. زیاده خواهی نیست که حداقل از خواننده‌ای که با محتویات آن نوشته به واقع موافق است و بدان استناد می‌کند انتظار داشته باشیم که بر تمایز بین نقد و تحقیر واقف بوده و به دور از فرهنگ رایج تحقیر، در نقد نظرات و اعمال بکوشد. در این نوشته سعی دارم درغلطیدن بهزاد عزیز را به آنچه که سعی در نقدش دارد در متد مورد استفاده ایشان و برخی از واژه‌هایی که به کار برده‌اند، نشان دهم. و با طرح سوالاتی ایشان را به ادامه این دیالوگ تشویق کنم. ضمن اینکه این نوشته همزمان سعی در آسیب شناسی بخشی (و متآسفانه نه چندان کوچک) از فرهنگ واژگانی “نقد” در سنت چپ ایرانی دارد. ادامه خواندن نقد یا تخلیه فشار؟

در ایران سبز تنها رنگ نیست

مصاحبه رئوف افسائی با نسرین پرواز در رابطه با سفر ایشان به ایتالیا برای ایراد سخنرانی.

سوال – شما برای ایراد سخنرانی‌هایی به ایتالیا دعوت شده بودید، می‌شود بطور خلاصه بگوئید این برنامه‌ها چه بودند و چرا در این مقطع؟

این اولین باری نبود که برای سخنرانی به ایتالیا دعوت می‌شدم. در سال‌های 2003، 2006 و 2007 هم در ایتالیا سخنرانی‌هایی داشتم. اینبار نیز به دعوت “اتحادیه برای دمکراسی در ایران” به آنجا رفتم. پیش از هر چیز باید به این اشاره کنم، که شاید دوستان فعال در” اتحادیه برای دمکراسی در ایران”، تنها ایرانیانی باشند که توانسته‌اند تا این حد با کشور میزبان خود ارتباط برقرار کنند که نشست‌های چند صد نفره با شرکت ایتالیایی‌ها سازماندهی کنند. لااقل من ندیدم و نشنیده‌ام که ایرانیان در کشورهای دیگر توانسته باشند تا این حد با جامعه میزبان خود وارد ارتباط تنگاتنگ شده باشند. فعالیت این دوستان قابل تقدیر است و امیدوارم در کشورهای دیگر هم بتوانیم میزگردهایی در رابطه با ایران داشته باشیم و مثل ایتالیا شاهد شرکت صدها غیرایرانی در آنها شویم.

و اما برنامه‌های اینبار “اتحادیه برای دمکراسی در ایران” عبارت بودند از:

– میزگرد مطبوعاتی با خبرنگاران روزنامه‌ها، رادیو و تلویزیون در پوردنون، در ظهر 14 اپریل.

– نشان دادن فیلم روزهای سبز، حنا مخملباف در سینما زیرو در پوردنون و پنل بحث بعد از آن که سالن با ظرفیت 500 نفر پر بود، در شب 14 اپریل.

– پنل بحث در جلسه‌ای به دعوت چپ‌های شهر دیگری در عصر 15 اپریل.

– حضور در برنامه صبحگاهی ساعت 6 تا 8 تلویزیون ایتالیا، 16 اپریل – که 700 هزار بیننده داشت.

– حضور در دبیرستانی در پوردنون و صحبت با دانش‌آموزان سال آخر، در ظهر 16 اپریل.

سوال – سفر سالهای قبل شما به چه دلیل بود؟

بخشا برای ایراد سخنرانی و افشاگری علیه جمهوری اسلامی بخشا هم در رابطه با چاپ  کتاب “زیر بوته لاله عباسی”، که خاطرات دورانی است که در زندان بودم و سال 2006 در ایتالیا چاپ شد که آنهم اساسا افشاگری از جمهوری اسلامی و در دفاع از مبارزه مردم در ایران است. نسخه فارسی این کتاب  البته در وب سایتم هست.

سوال – شرکت کنندگان در این برنامه‌ها و مخاطبین‌ چه کسانی بودند؟

مخاطبین که عمدتا ایتالیایی بودند. البته ایرانی‌ها هم شرکت کردند ولی اکثریت شرکت کنندگان در برنامه‌ها ایتالیایی و در بعضی برنامه‌ها مثل مدرسه فقط ایتالیایی بودند.

در این برنامه‌ها محسن حمز‌ه ایان دبیر اتحادیه، مینا احدی، من و دو نفر از همکاران اتحادیه در پوردنون شرکت داشتند.

سوال – مضمون بحث شما در این برنامه‌ها چه بود؟

 

بخش زیادی از این برنامه‌ها پرسش و پاسخ بود. فقط در سینما ابتدا هر یک کمی صحبت کردیم. که از آنجا که فیلم روزهای سبز برای تبلیغ بخشی از بورژوازی ایران و جنبش مربوط به آن یعنی جنبش سبز بود، من خودم را ملزم به آن دیدم که در مورد این جنبش و اینکه چرا بخشی از زنان از آن حمایت کردند بپردازم. بخصوص در این جو که دولتهای غربی سعی می‌کنند چهره مثبتی از رهبران جنبش سبز ارائه دهند. میدانید که روزنامه تایمز هم موسوی و زهرا رهنورد را در بین شخصیت‌های سال قرار داد. برای همین در سینما در مورد زهرا رهنورد صحبت کردم، اینکه این خانم که بخاطر اعتقادات مذهبی‌ش نام خود را از زهره کاظمی به زهرا رهنورد تغییر داده است، یکی از شخصیت‌های اصلی زن جمهوری اسلامی و تئوریسین حجاب اجباری بود. یکی از فعالیت‌های ایشان در سالهای 1367 تا 1372 در پست‌ تدریس دانشگاهی زنان در “شورای عالی انقلاب فرهنگی” بود. وظیفه این شورا بررسی سوابق همه کسانی است که داوطلب تحصیل و یا تدریس در دانشگاه می‌شوند. هزاران دانشجو و استاد بخاطر داشتن عقاید غیر‌اسلامی به دلیل بررسی و گزارش این شورا دستگیر و اعدام و یا از دانشگاه اخراج شدند. این شورا در دوران انقلاب فرهنگی به دستور خمینی تشکیل شد و میرحسین موسوی هم اکنون عضو این شورا می‌باشد.

در مورد این صحبت کردم که جنبش سبز، نه با این نام ولی جنبشی تازه از راه رسیده نیست. در دوران خاتمی این جنبش به نام جنبش اصلاحات معروف شد. در آن دوران هم زنان به خاتمی رای دادند و هرچند به مطالبات‌شان نرسیدند، ولی امکان این را داشتند که روسری‌هایشان را کمی عقب‌تر بگذارند. و جنگ حجاب در خیابان‌ها بین زنان و نیروهای رژیم در دوران خاتمی به شدت دوران احمدی نژاد نبود. در دوران خاتمی اگر فعالان سیاسی مثل پوینده و مختاری و فروهرها و خیلی‌های دیگر در قتل‌های زنجیره‌ای کشته شدند، ولی صدها روزنامه و مجله مربوط به طبقه متوسط و بالا حق انتشار یافتند. جنبش سبز هم از همان جنس و ادامه همان در شرایط دیگر و تناسب قوای دیگری در سطح بین المللی است. جنبش سبز نه سکولاریسم می‌آورد نه آزادی. دلیل آن هم نه جنایتکار بودن موسوی و بقیه رهبران این جنبش، بلکه اقتصاد جامعه است. جنبش سبز در واقع نتیجه جنگ دو جناح رژیم بر سر غارت سفره مردم است. جنگ دو جناح رژیم، جنگ دو بخش بورژوازی ایران می‌باشد. جناح موسوی، رفسنجانی طرفدار خصوصی‌سازی به نفع تک سرمایه‌داران و البته به سبک تاچر و ریگان است، جناح خامنه‌ای، احمدی نژاد هم به دنبال این است که سپاه پاسداران و نیروهای مسلح بیشترین سرمایه و سرمایه‌گذاری را در چنگ داشته باشند. در این بین هر دو جناح‌ به اشکال مختلف از مردم که آلترناتیو دیگری ندارند، استفاده می‌کنند. زنان طبقه متوسط و بالا هم می‌دانند که با قدرت گرفتن جناح رفسنجانی – موسوی، سطحی از فضای فرهنگی باز می‌شود و به آن راضی هستند.

سوال – من فیلم روزهای سبز، حنا مخملباف را ندیده‌ام. تاثیر این فیلم روی بیننده چیست؟

بستگی دارد. این فیلم گذشته از اینکه تصویر گریان زنی شکست خورده و ناامید است که به خواست‌هایش در دوران خاتمی نرسیده. و هیچ درسی از آن نگرفته و حالا به دنبال موسوی می‌دود و سرش را برای کلاه سبز وی پیش‌کش می‌کند، تبلیغی برای این جناح رژیم و این بخش از بورژوازی ایران است. این فیلم تصویر فریاد زنانی نیست که سالهاست با رژیم مبارزه می‌کنند. برعکس تصویر زنی است که به جای مبارزه برای خواسته‌هایش، گریان و نالان به دنبال این و آن در قدرت می‌دود که خواستهای او را برآورده کنند. از این بگذریم که حق گرفتنی است، نه دادنی. به هر حال فیلم خانم مخملباف در حمایت از موسوی است و نشان می‌دهد چطور کمپین انتخاباتی این جناح رژیم با استفاده از رنگ سبز، از قبل از انتخابات سعی کرد در مقابل احمدی نژاد بخشی از مردم را بخصوص زنان را به پشت خود بیاورد. این فیلم حتی صحنه‌هایی از شعار دادن تعدادی را نشان می‌دهد مبنی بر اینکه اگر تقلب شود ایران شلوغ می‌شود. این واقعیتی است که دو جناح رژیم چنان در یکدیگر ریشه دوانده‌اند و هر دو می‌دانند که طرف دیگر از هر وسیله‌ای برای گرفتن قدرت بیشتر استفاده خواهد کرد و تقلب همیشه در انتخابات نقش بازی کرده است و می‌ تواند این بار هم اتفاق بیافتد.

تا حدودی که از مبارزات زنان در ایران خبر دارم، فیلم حنا مخملباف خیلی یکطرفه است. ولی برای بیننده ایتالیایی که چیز زیادی در مورد جامعه ایران نمی‌داند، باید این تاثیر را داشته باشد که همه زنان طرفدار موسوی هستند. برای همین من در آنجا به ابعاد گسترده‌تری از جنبش زنان در ایران پرداختم. آن ابعادی که مردم ایتالیا نمی‌دانند، چرا که دولتهای اروپایی دوست ندارند این بخش از مبارزات زنان را برجسته کنند. توضیح دادم که  تصویری که در رابطه با مبارزات زنان ایران در این فیلم دیدید خیلی ناقص است. دنیای دیگری از مبارزه و تلاش برای تغییر در بین زنان وجود دارد که از آنجا که در خیابان‌ها نیست، بخشا مخفی و دور از راهروهای قدرت صورت می‌گیرد در مدیای رسمی منعکس نمی‌شود. در مورد فعالیت‌های گوناگونی که کانون‌ها و یا زنانی که به تنهایی و یا چند نفره در بین زنان طبقه کارگر کار می‌کنند، توضیح دادم. از بین آن فعالین به عنوان مثال به دیبا علی‌خانی اشاره کردم. که در سال 78 در دوره دانشجویی‌ش به همراه تعدادی فعال دیگر، کانون زنان، در سال 80 جامعه حمایت از زنان و در سال 86 کانون دفاع از حقوق زنان و کودکان ایران را تشکیل داد. دیبا که دبیر و سخنگوی جامعه حمایت از زنان بود، اخیرا مجبور به فرار از ایران شد و هم اکنون در لندن زندگی می‌کند. دیبا با همه فعالیت‌های گوناگونی که بیش از یک دهه در بین زنان کارگر و زحمتکش در ایران داشته، ناشناخته است. سه نهاد فوق که دیبا یکی از بنیان‌گذاران آن بود، هر سال هشت مارس را در تهران و سنندج جشن گرفته و در بعضی از این مراسم‌ها توانستند چند هزار نفر را جمع کنند. در این برنامه‌ها علیه آپارتاید جنسی، خشونت علیه زن در جامعه، قتل‌های ناموسی، اعدام و ضرورت به رسمیت شناختن بیمه بیکاری زنان خانه‌دار بحث شده است. در دوره‌ای که کسی مانند دیبا علیخانی میتینگ های هزاران نفره در وسط شهر سازمان داده است، هیچکدام از کسانی که امروز به دلیل سبز بودن شان در مدیای غرب معرفی می‌شوند، در عمر خود یک میتینگ اعتراضی چند صد نفره هم به دور خود سازمان نداده اند.

به هر حال در شرایط امروزی دنیا که دولتهای غربی از جناح بورژوازی پرو غرب در ایران، یعنی جناح موسوی – خاتمی دفاع می‌کنند، برنامه‌هایی مثل جایزه دادن به هنرمندان این بخش و … را شاهد هستیم. در راستای این برخورد است که سینما زیرو در پوردنون فیلم روزهای سبز را که تبلیغ برای جناح موسوی است نشان می‌دهد. بعد از فیلم برای پنل ما صندیلی‌های سبز روی صحنه گذاشته بودند. به ما هدیه‌ای (کتابی در مورد تاریخ شهر پوردنون و جاهای دیدنی آن) در کیسه‌های سبز دادند. لابد انتظار داشتند ما هم روزه سبز برایشان بخوانیم.

برای من مهم بود که در مقابل فیلم که همه چیز را به رنگ سبز موسوی نشان می‌داد و ذهنیتی که دولتهای غربی در رابطه با ایران به مردم در غرب می‌دهند، دریچه دیگری برای بینندگان باز کنم. و از مبارزات زنانی برایشان بگویم که برای شان ناشناخته اند. در مورد این هم بحث کردم که توقع زیادی نیست اگر امروز بعد از سی سال سرکوب زنان توسط اسلام و شعار الله اکبر، انتظار داشته باشیم که جنبش زنان در ایران طرفدار سکولاریسم و دور از باند‌بازی‌های جناح‌های رژیم باشد. متاسفانه در این دوره هم دیدیم که مثل سال 1357 که بخشی از زنان حاضرشدند روسری و چادر سر کنند تا در تظاهراتها شرکت داده شوند، این بار نیز به نماز جمعه رفتند – افتخارشان هم این بود که با روسری نماز خواندند و یا توانستند در کنار مردها نماز بخوانند!

توضیح دادم که چرا این بخش از جنبش زنان (که فیلم حنا مخملباف آنها را نشان داد) بعد از سی سال تجربه آپارتاید جنسی در ایران به این نتیجه رسید که اگر موسوی به قدرت برسد به مطالباتش پاسخ خواهد داد و از قبل از انتخابات زیر پرچم سبز رفت. اینکه جنبش سبز چیست، تحلیل‌های زیادی شده است. و هر کس بنابر نگاهش به دنیا و جامعه و مبارزه و مطالبات و آرمان‌هایش آنرا طوری تحلیل کرده است که با مواضع حزبی و سازمانی و جنبشی‌اش جور درآید. برای همین جنبش سبز که کپی همه با هم سال 57 است، دوباره توانست مثل همان سی سال قبل گرایشات متفاوتی در جامعه را زیر پرچم خود جمع کند. این بخش از جنبش زنان نیز در شکل‌گیری و رشد جنبش سبز نقش بازی کرد، چرا که تحقق مطالبات‌ش را در این جنبش می‌بیند. این بخش از جنبش زنان (مثل همگرایی جنبش زنان که ائتلاف شیرین عبادی و … را در بردارد) خواهان سرنگونی نظام نیست، بلکه خواهان باز شدن سطحی از فضای فرهنگی است. یعنی مطالباتی دارد که آنها را در چهارچوب این نظام تحقق پذیر می‌بیند. و از آنجا که جنبش سبز هم خواهان سرنگونی نیست با آن یکی شد.

یکی از سوالات در همه برنامه‌ها مربوط به مسئله رهبری بود. اینکه خوب شما موسوی را قبول ندارید، چه کسی رهبر است؟ پاسخ من بطور خلاصه این بود که کارگران در پروسه مبارزات‌شان رهبران خود را می‌شناسند. و همین الان بخشی از رهبران کارگری مثل اسالو، مددی و نجاتی در زندان هستند.

سوال – در بین برنامه‌هایی که در ایتالیا شرکت کردید، کدام یک را بیشتر دوست داشتید؟

برنامه تلویزونی را بیشتر از بقیه دوست داشتم، نه تنها بخاطر اینکه بیشترین تماشاچایی را داشت. بلکه، چون مجری برنامه فردی با تجربه بود و خودش سوال می‌کرد، کاری هم به این نداشت که نظر هر کدام از ما چیست، تقلای ویژه‌ای هم به خرج نداد تا به سبز آوانس دهد. یک نماینده مجلس از شهر رم و یک خبرنگار هم از شهری دیگر همزمان در این برنامه شرکت کردند. چند نفری هم توانستند زنگ بزنند.

سوال – آیا برنامه یا برنامه‌هایی هم بود که دوست نداشته باشید؟

نه. برنامه‌ها همه جالب بودند ولی متاسفانه رفتار همه کسانی که در این برنامه‌ها شرکت داشتند متمدنانه نبود. دو نفر ایرانی که در این برنامه‌ها با “اتحادیه برای دمکراسی در ایران” همکاری می‌کردند، به خاطر اختلاف نظرشان با من برخورد درستی با من نداشتند. تاسف من از این بود که می‌دیدم چقدر بخشی از ایرانیان بخصوص آنانی که در یک ساله اخیر فعال شده‌اند و خود را متعلق به جنبش سبز می‌دانند، محدود نگر هستند. اینان فراموش کرده‌اند که امثال من که سی سال است داریم با جمهوری اسلامی مبارزه می‌کنیم، در دورانی که موسوی در قدرت بود، در زندان و زیر شکنجه بودیم. اینها که سالهاست در اروپا زندگی می‌کنند حتی درس اولیه دمکراسی یعنی تحمل شنیدن نظر مخالف و حذف نکردن مخالف را نیز یاد نگرفته‌اند.

در برنامه پنج شنبه یعنی جلسه در بین چپها خانمی که مترجم من بود و طرفدار جنبش سبز است، بعد از ترجمه حرفهای من بحث مرا نقد می‌کرد. بعد هم که من می‌خواستم پاسخ بدهم، می‌گفتند بحث را دونفره نکنید. خلاصه معلوم نبود ایشان برای ترجمه آنجا بود و یا نقد بحث‌های من.

بعد از برنامه پنج شنبه درگیری لفظی داشتیم. آقایی که در این برنامه‌ها با اتحادیه همکاری می‌کرد، به بحث‌های من اعتراض داشت و معتقد بود که تفاوت نظر من و مینا احدی در بین ایتالیایی‌ها درست نیست. پاسخ من به ایشان این بود که: مرا دعوت کرده‌اید، در حالیکه می‌دانستید نظرم در مورد جنبش سبز و موسوی چیست. شما اگر می‌خواستید بحث‌های سبز بشنوید، می‌بایست به جای من یک نفر طرفدار جنبش سبز را دعوت می‌کردید. و اینکه در اروپا میزگردی از چهار نفر به معنای ارائه چهار نظر است و باید از اینها یاد گرفت.  …

این اختلاف سلیقه و تمایل به یک‌ نظری روز بعد یعنی جمعه 16 اپریل به شکلی سبز (حذف مخالف)، خود را به نمایش گذاشت. در این برنامه همان خانم که طرفدار جنبش سبز است مترجم من و مینا احدی بود. ایشان که برنامه را هم می‌چرخاند، تا آنجا که توانست سعی کرد نگذارد من حرف بزنم. چرا که با خانم احدی هم نظر بود و سعی کرد سوالات دانش آموزان را ایشان پاسخ دهند.

سوال – نظرات شما و مینا احدی چقدر متفاوت بود؟

خیلی متفاوت بود. مینا احدی از انقلاب جاری و اینکه در ایران انقلابی همچون انقلاب فرانسه در شرف وقوع است، صحبت کردند. شرایطی را که ایشان با چنان وجد از آن صحبت کردند، از نظر من فاجعه‌ای همچون سال 57 است که اگر کارگران مراقب نباشند دوباره نیروی به قدرت رساندن جناحی دیگر از بورژوازی در مقابل جناح رقیب خواهند شد.

سوال – تجارب این سفرتان را چگونه جمعبندی می‌کنید؟

از یک نظر خیلی خوب بود. آنهم اینکه اگر مدیای غرب به تبع دول غربی پشت جناح سبز و جنبش سبز ایستاده است و از هر امکانی برای حمایت از آن استفاده می‌کند و شخصیت هایش را لانسه میکند، بعضی وقتها هم برای کمونیست هایی مثل من امکانی پیش می آید تا حقایق را از زاویه منافع طبقه کارگر و زنان و مردان ستمدیده آن جامعه طرح کنم. در این سفر سعی کردم به مخاطبینم برسانم که جامعه ایران همه سبز نیست و رنگ دیگری هم هست که باید دید. گفتم که سبز جنبش یک بخش طبقه سرمایه داران ناراضی است و به منافع کارگر و زحمتکش چه زن و چه مرد بی‌ربط است. مردم در غرب اوضاع را از تصویری که مدیای سرمایه‌داران می‌سازند، می‌بینند. شرکت کمونیست ها در چنین تجمعاتی باید به ارائه تصویر دیگری که همه سعی در حذف آن دارند، کمک کند. و خوشحالم از اینکه تا آنجا که ممکن بود به وظیفه ام عمل کردم.

سوال – آیا نکته‌ای باقی مانده که دوست داشته باشید، به آن اشاره کنید؟

نکته‌ای که دوست دارم اضافه کنم این است که، سوالات و توهمی که نسبت به رهبران سبز آنجا دیدم مرا به یاد روزی انداخت که در اعتراض به بستن روزنامه آیندگان، تظاهرات بزرگی جلوی دانشگاه تهران صورت گرفت. تازه چند ماه از قدرت گیری جمهوری اسلامی می‌گذشت. من هم تازه بعد از یک سال زندگی در انگلیس به ایران برگشته بودم و این اولین باری بود که تظاهرات، خشونت و درگیری در چنان ابعادی می‌دیدم. من شاهد آن تظاهرات و حمله اوباش حزب‌الله به مردم بودم. یادم هست بعد از آن تظاهرات که مرا شوکه کرده بود، با عزیزی بگومگویی داشتم. من علیه خمینی حرف ‌زدم و او از خمینی دفاع کرد. نه من توانستم او را قانع کنم و نه او مرا. هرچند مدت زیادی طول نکشید که آن عزیز نیز در مورد خمینی با من هم عقیده شد. اوضاع کنونی و دفاع بخشی از مردم و جریانات سیاسی از جنبش سبز که رهبران آن دوستان خمینی یعنی موسوی و خاتمی و رفسنجانی هستند مثل همان زمان است، که کسی گوش شنوا برای شنیدن حرفی علیه خمینی و رژیمی که جای رژیم شاه نشسته بود، نداشت. آن زمان هم جو را اسلامی‌ها می‌ساختند و حرف زدن علیه آنها شهامت می‌خواست. حالا هم همینطور است. شعار اصلی تظاهرات یک ساله اخیر الله و اکبر بود، شعاری که مو بر تن هر آزادی‌خواهی راست می‌کند. چطور می‌توان حرکتی که شعارش الله و اکبر است را انقلاب و انقلابی نامید؟ آن زمان نیز ماهیت جنبش را نه با شعارهایش و رهبریش، بلکه با تعداد میلیونی انسانهایی که در آن شرکت کردند، تعریف کردند. و به این طریق حمایت خود را از خمینی توجیه کردند. حالا نیز مردمی که از پس سی سال سرکوب عصیان کرده‌اند، توجیه دفاع از جنبش سبز شده‌اند که رهبریش در دست بورژوازیی است که هدفی جز غارت سفره مردم ندارد. در این میان یکی به نام انقلاب، دیگری به نام مبارزه مردمی و … به توهم مردمی که آلترناتیوی ندارند و مثل سال 57 به دنبال بورژوازی افتاده‌اند، دامن می‌زنند. به صف احزاب و شخصیت‌های جنبش سبز نگاه کنید، متوجه می‌شوید که آنجا، جای کارگر و زن آزادی‌خواه و برابری طلب نیست. در سال 57 کمونیست‌ها می‌بایست بجای دنباله‌روی از میلیون‌ها مردمی که خمینی را پذیرفته بودند، و یا به جای دنباله‌روی از خمینی و جنبش ملی اسلامی، جنبش دیگری راه بیندازند. اگر در سال 57 جنبش دیگری به جز جنبش ملی- اسلامی‌ها وجود داشت، مثلا جنبش کارگری – کمونیستی وجود داشت، به دنبال شعار “مرگ بر شاه” جنبش موجود یعنی جنبش اسلامی‌ها نمی‌افتاد. چنان جنبشی سعی می‌کرد خودش را قوی کند و موقعی علیه شاه بلند شود که آماده قدرت‌گیری بود. الان هم همانطور است، جنبش‌های دیگر مثل کارگری، زنان و دانشجویی دارند در این جنبش سرمایه داران پرو غرب حل می‌شوند و وقتی زیر سوال می‌روند برای توجیه دنباله‌روی‌شان تظاهرات مردم را نشان می‌دهند. شعارها را نگاه کنید، همان الله و اکبر سال 57 دارد تکرار می‌شود. شعار مرگ بر آمریکا جایش را به مرگ بر شوروی داده، شعار مرگ بر شاه جایش را به مرگ بر دیکتاتور داده. نظام سرمایه‌داری و سیستم سرکوب آن یعنی کل نظام سرمایه داری و حتی خود جمهوری اسلامی به تمامی هدف نیست. امروز نیز صورت مسئله همان مسائل سال 57 است. و متاسفانه انگار درسی در کار نیست.

در پایان از اعضای “اتحادیه برای دمکراسی در ایران” برای کمک‌هایی که به من در سفرهایم به ایتالیا کردند، تشکر می‌کنم. بخصوص اینبار که به دلیل وقوع آتشفشان مجبور شدم یک هفته بیشتر در ایتالیا بمانم و این دوستان از هر نوع محبتی دریغ نکردند.

با تشکر از اینکه در این مصاحبه شرکت کردید.