نقد یا تخلیه فشار؟

نگاهی به مقالهای منتشر شده در ویژه نامه نشریه آلترناتیو

 

ویژه نامه نشریه اینترنتی آلترناتیو مقاله‌ای به نام “در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران و بررسی علائم روان پریشی در برخی از تبعیدیان سیاسی؛ با تاکید بر نمونه موردی بهمن شفیق”* به قلم بهزاد جعفرپور، چاپ کرده است که ناچارم به نکاتی از آن بپردازم. بهزاد عزیز در نوشته‌شان به مقاله‌ای از من به نام “خشم و نفرت در جنبش چپ، نوک کوه تاثیرات سرکوب بر جامعه”**، استناد کرده‌اند. مقاله من به تاثیرات سیاسی، اجتماعی و روانی خشم و نفرتی که از طریق برخی نوشته‌های اینترنتی خواسته و ناخواسته وارد خانه‌ها می‌شوند، پرداخته است. بهزاد عزیز در مقاله‌شان سعی کرده‌اند سطوح و جنبه‌هایی از علل نگارش مملو از توهین، تحقیر و ترور شخصیت را ریشه‌یابی کنند. اما با کمال تآسف خود او نیز در نوشته‌‌شان به دام همان چیزی که به نقدش نشستند، افتادند. نویسنده محترم با استناد به مطلب من سنتی را در “نقد” بازتولید می‌کند که اتفاقآ مطلب من در نقد آن به نگارش درآمده بود. زیاده خواهی نیست که حداقل از خواننده‌ای که با محتویات آن نوشته به واقع موافق است و بدان استناد می‌کند انتظار داشته باشیم که بر تمایز بین نقد و تحقیر واقف بوده و به دور از فرهنگ رایج تحقیر، در نقد نظرات و اعمال بکوشد. در این نوشته سعی دارم درغلطیدن بهزاد عزیز را به آنچه که سعی در نقدش دارد در متد مورد استفاده ایشان و برخی از واژه‌هایی که به کار برده‌اند، نشان دهم. و با طرح سوالاتی ایشان را به ادامه این دیالوگ تشویق کنم. ضمن اینکه این نوشته همزمان سعی در آسیب شناسی بخشی (و متآسفانه نه چندان کوچک) از فرهنگ واژگانی “نقد” در سنت چپ ایرانی دارد.
قبل از شروع بحث باید به این نکته اشاره کنم که من شناختی از بهمن شفیق و نوشته‌های ایشان ندارم و طبعا در این مقاله به هیچ عنوان به ایشان نمی‌پردازم. به علاوه اینکه بعضی از واژه‌ها آنقدر توهین‌آمیز به نظرم رسیدند که نمی‌توانم آنها را حتی در گیومه و بعنوان نقل قول تکرار کنم. در نتیجه به جای آنها نقطه چین می‌گذارم.

واژه روانی در فرهنگ چپ ایرانی

بهزاد عزیز، مقاله‌تان را با این پاراگراف شروع کرده‌اید:

“در حال تهیه مطالب شمارۀ 12 آلترناتیو و بررسی بازخوردهای “تقویم برهنگی آلترناتیو” بودیم که خبر رسید که بهمن شفیق مطلبی در مورد این تقویم به نگارش درآورده است. از قبل او را می‌شناختیم. می‌دانستیم که از گردنه‌گیران اینترنتی قهار است که کمتر کسی را در صفوف چپ می‌توان یافت که از زخم “تیزی” یعنی همان کی‌بُرد و ماوس او در امان مانده باشد. خبر داشتیم که روان ناآرام و بیمار او (که از تاثیرات تبعیدی سی ساله در برخی تبعیدیان است و ما از جنبۀ انسانی در این زمینه او را درک می‌کنیم) چون بختکی در فضای مجازی در گشت و گذار است و همیشه آنلاین، تا کجا بحثی دربگیرد.”

به بخش‌هایی که های لایت کرده‌ام دوباره نگاه کنید و فرض بگیرید نوشته شما نیست. اولین معنایی که از این واژه ها به ذهن خواننده متبادر می شود چه باید باشد اگر نه تحقیر؟ همه می‌دانیم که متاسفانه در فرهنگ فارسی از واژه‌هایی چون روان ناآرام و بیمار به عنوان فحش استفاده می شود تا نقد. با استفاده از این واژه‌ها هم به فرد مورد نظرتان به عنوان یک بیمار توهین کرده‌اید و هم به آن دسته از قربانیان سیستم که دچار بیماری روانی شده‌اند. همیشه آنلاین بودن را بعنوان تحقیر آورده‌اید. در حالیکه این عارضه‌ای شایع از واقعیت دردناک زندگی در سرمایه‌داری مدرن است. سیستمی که در آن انسانهای زیادی به پستوی های انزوا و انفعال رانده شده‌اند که جعبه کامپوتر نمونه‌ای از مثال‌های فراوان است.

در ادامه مقاله‌تان بر روی تز “روانی” بیشتر تاکید می‌کنید:

” از این رو تصمیم گرفتیم مختصر جوابی بنا به اقتضای رویه و عملکرد سیاسی وی به او بدهیم و با او بیشتر مانند یک کیس روانی-سیاسی برخورد کنیم. پایین‌تر می‌گوییم چرا.” و در چند صفحه بعد باز تکرار می‌کنید: ” مشکل اصلی شفیق و امثال او در میان تبعیدیان سیاسی، این نیست که ”چرا مثلا آلترناتیو در خارج نشسته است و داعیه‌های انقلابی دارد و بلکه مشکل اصلی، ذهن و روان بیمار چنین افرادی است که ناکامی های پی درپی سیاسی، شرایط زندگی در تبعید و البته فاکتورهای ارادی و اختیاری مانند راه و روش شخصی و سیاسی که آنان برای خود برگزیده اند.”

بهزاد عزیز، استفاده از واژه “روانی” و یا “ذهن و روان بیمار” به قصد تحقیر و توهین به یک فرد آن هم از سوی شما که با نشریه ای همکاری می کنید که قصدش مبارزه با سرمایه داری و تمام آفت ها و امراض آن است چگونه قابل توجیه است؟ فشارهای اجتماعی در جوامع سرمایه‌داری بخش زیادی از مردم (عمدتآ کم درآمد) را دچار ناراحتی روانی کرده است. اگر خوب نگاه کنیم انسانهای نازنین زیادی را می‌بینیم که از ناراحتی روانی رنج می‌برند. این یک نگاه تحلیل گرایانه و ماتریالیستی نخواهد بود که تمام قصور خم شدن زیر فشارهایی که این سیستم بر گرده انسانها گذارده را متوجه آنها بدانیم. اگر انسان را محصول شرایط و واقیعت‌های عینی پیرامونش ندانیم پس مبارزه با سیستم سرمایه داری چه دلیل و معنایی دارد؟ تحقیر بیماران روانی در واقع یکی از اشکال خشونت افقی یا موازی می‌باشد که متآسفانه انگار در فرهنگ ایرانی عادی به نظر می‌رسد.

برای نمونه در ادامه برخورد توهین‌آمیز نوشته‌اید:

“بیم از کسانی که نه در روز خودش کَسی بودند و نه امروز خَسی هستند، در دل ما راه‌یافتنی نیست.”

در بررسی این جمله و اینکه چه مفهومی در بین طبقات اجتماعی دارد می‌توان یک کتاب نوشت، که خارج از حوصله این مقاله است. تنها به این اشاره می‌کنم که این برخورد، نه نقد سیاسی گذشته فرد مورد نظر شماست و نه نقد نظرات امروز وی.

و:

” می‌دانستیم و شنیده بودیم که شفیق از اکثریت شروع کرده است.”

آیا در اینجا به جز تحقیر دلیل دیگری برای اشاره به اینکه ایشان زمانی “اکثریتی” بوده‌اند، دارد؟ بهتر نمی‌بود که استدلال می‌کردید که رابطه‌ای بین سبک کار ایشان با سنت اکثریت است؟

چرا نباید پاسخ “های”، “هوی” باشد؟

در نقد بهمن شفیق نوشته‌اید که: “خب، بیایید در این دیدگاه او دقیق‌تر شویم و بحث را با زبان و ادبیات خود او، خطاب به خودش پی بگیریم.” و یا: “چرا مانند خیلی ها در ایران نماندی، نجنگیدی، سازمان ندادی، به زندان نیافتادی، شکنجه و تیرباران نشدی؟ البته این روش قضاوت، روش ما نیست. اما می‌خواهیم تو را با روش خودت به چالش بکشیم تا بفهمی … را ببندی.” و: “کارنامۀ تو در این سن بازنشستگی هم نشان می‌دهد که نه تنها از … بوده‌ای.” (خط تاکید زیر جملات از نویسنده مقاله می‌باشد.)

بهزاد عزیز، مگر می شود آدم به نفی کاری برسد ولی همان کار را به هر دلیلی باز هم انجام دهد؟ این برخورد شما یعنی نقد فحاشی و تحقیر و توهین با همان ابزار ترور شخصیت، مرا به یاد کسانی می اندازد که مخالف اعدام، البته بعد از اعدام مخالفین‌شان هستند.
نقد شما به بهمن شفیق، شاید تفاوت کمی با سبک کار ایشان داشته باشد ولی تفاوت کیفی ندارد. شما شاید از نظر خودتان کمتر فحش داده‌اید. وگرنه برخوردتان در همان سنت است. سنت تحقیر و توهین. و بین این سنت و سنت نقد فاصله زیادی است. پیمودن این فاصله اما برای کسانی که قصد این حرکت و جابجایی را داشته باشند کار چندان مشکلی نیست.

نوشته‌اید: ” جوابِ “های”، “هوی” است.”

جواب “های”، “هوی” نیست. اگر من و شما امر سیاسی‌مان را خودمان و بنابر درک ضرورت سیاسی زمانه‌مان تعیین می‌کنیم، دیگر نمی‌توانیم بدنبال “های” این و آن باشیم. اتفاقا تاریخ سی ساله جنبش چپ ایران پر از های و هوی هایی است که جز فرسایش توان و انرژی و وقت و فرصت سوزی در شرایطی که “راست” تک سوار میدان است، نتیجه ای به همراه نداشته است. پاسخ به فحاشی‌ها و انزجار‌نامه‌هایی که در دنیای آزاد نوشته می‌شوند، افراد و یا جریانات را دچار خرده کاری‌ای کرده است که هیچ ربطی به سازماندهی مبارزه مردم علیه رژیم ندارد. یعنی آنها را به ورطه‌ای کشانده که فعالیت‌شان تنها به نفع بورژوازی تمام می‌شود. چرا که اگر در خارج از ایران دست ما به مردم در ایران نمی‌رسد، این همه ایرانی خارج از ایران اگر سعی می‌کردند همبستگی مردم محیط زندگی‌شان را جلب کنند، امروز غرب نمی‌توانست نقش خدا را بازی کند و براحتی علیه هر کشوری که منافعش ایجاب می‌کند تحریم و جنگ راه بیندازد.

رمز موفقیت یک نقد سیاسی مثل یک داستان موفق “نشان دادن” است

در ادامه نوشته‌تان بعد از نقل قولی از مقاله من، به سراغ کورش مدرسی رفته‌اید:

“بله، بازنشستگی محترمانه در اپوزیسیون چپ ایران (و همین‌طور سایر بخش‌های اپوزیسیون) معنایی ندارد. اگر هم صورت بگیرد، از نوع بازنشستگی مثلا کوروش مدرسی است که چند سال قبل وقتی تزهایش به بن رسید و فاجعه به بار آورد و کمیتش در حزب خودش لنگ ماند و تحت فشار قرار گرفت، از لیدری کنار رفت. برای توجیه کناره‌گیری … . حالا مشخص شده است که ایشان در همین دوران “بازنشستگی”، به توطئه‌چینی و نقشه‌کشی برای انجام کودتا در همان حزب مشغول بوده تا آن را دو شقه کند و سرانجام سال گذشته در کار خود هم موفق شد.”

بهزاد عزیز، پیشنهاد می‌کنم یکبار دیگر پاراگراف بالا را با چشم یک خواننده و نه نویسنده آن، بخوانید. تصویر شما از کوروش مدرسی مملو از تحقیر، توهین، بی‌احترامی، فحاشی، اتهام و روانکاوی است. شما یک جمله در نقدر نظرات سیاسی ایشان ننوشته‌اید. آیا فکر نمی‌کنید که اگر آدمها را بخاطر اتهام زدن دادگاهی می‌کردند، این شامل شما هم می‌شد؟
آیا این توهین شما به کوروش مدرسی با توهین بهمن شفیق به دیگران متفاوت است؟ چه تفاوتی دارد؟ آیا از مختصات یک نقد اشاره مستند به ادعاهایش نیست؟ آیا لازم نبود که در مقام نقد “به بن‌بست” رسیدن تزهای کوروش مدرسی و “فاجعه‌ای “که به بار آورد را به همراه “توطئه چینی” ایشان مستند نشان می‌دادید؟ همه نوشته‌های ایشان باید در اینترنت باشند. آیا نشان دادن “توطئه” سخت است ولی اتهام زدن راحت است؟ و یا شاید شما هم بنابر مد امروز یعنی تحت تاثیر فحش‌نامه‌های دیگران این چند خط را نوشتید؟ قبول دارم که همانطور که ترور شخصیت افراد توسط رژیم در اعترافات تلویزیونی موثر بود و برای همین رژیم زندانیان را شکنجه می‌کرد که تن به آن “مصاحبه‌های” تلویزیونی بدهند؛ ترور شخصیت درون جنبشی و یا موازی نیز تاثیر دارد و ذهنیت می‌سازد، حتی اگر خواننده متوجه کاری که رویش دارند می‌کنند نباشد. برای همین به نظر من نوشته‌های آلوده به تحقیر، توهین و ترور شخصیت همان مسیری را طی می‌کنند که توهین‌ها و تحقیرهای عوامل رژیم جمهوری اسلامی راهش را هموار ساخته. از همین رو نباید در قاموس هیچ فرد و گروهی که خود را در مقام مبارزه با این روش و رژیم می‌بیند، بگنجد. متاسفانه شما هم در پاراگراف فوق همنواز سمفونی ترور شخصیت و نفرت پراکنی شده‌اید.
من در مقاله‌ام به عمد از فردی یا گروهی که به این شیوه در مواجه با دیگران متوسل می‌شوند نامی نبرده‌ام. دغدغه من در آن نوشته افراد و گروههای مشخصی نیستند، بلکه فرهنگی است که پیش از اینها هم وجود داشته و سایه‌اش تا اکنون هم کشیده شده و گویا متآسفانه قصد حیات در آینده را هم دارد. با شعوری که همیشه برای مخاطبم قائلم، تشخیص تطابق نوشته‌ام با افراد و گروهها را به خود خواننده واگذار کرده‌ام. در واقع من سعی کردم لنزی به خواننده‌ام بدهم که با آن بتواند هدف این نوشته‌ها را درک کرده و با آنها همراهی نکند. ولی متاسفانه شما در حالیکه نوشته مرا تآیید و به آن استناد کر ده‌اید، ولی عملا به نقض آن نشسته‌اید.
یک اصلی در داستان نویسی است مبنی بر اینکه: “نگو، بلکه نشان بده.” فکر می‌کنم در کار سیاسی هم در خیلی جاها بجای گفتن باید نشان داد. وگرنه این گفتن‌ها ناچارا همانطور که می‌بینید به توهین و تحقیر ختم می‌شوند. همانطور که نویسنده‌ای که قادر نیست واقعه‌ای را نشان دهد، محبوب نمی‌شود؛ فعال سیاسی هم که قادر نیست واقعه‌ای را که در موردش می‌نویسد نشان دهد، در جا می‌زند. این یکی از دلایلی است که جنبش چپ سی سال است که دارد در جا می‌زند و همان رفتار دگم، متعصب، قهرمان پرور، ترور شخصیت به جای نقد نظر و ارائه نظر را همچنان ادامه می‌دهد. بی دلیل نیست که این جنبش همچنان غیر مردمی است. گویی این رفتار ارثیه‌ای است که هر نسل به نسل بعدی تقدیم می‌کند و هر جریان مثل ویروسی به جریان دیگر منتقل می‌کند.

معرفی زنان بواسطه مردان در فرهنگ مرد محور

در معرفی من اینطور نوشته‌اید:

” پس از نگارش و انتشار نسل آلترناتیو، مقاله‌ای قدیمی اما بسیار ارزشمند را یافتیم تحت عنوان “خشم و نفرت در جنبش چپ؛ نوک کوه تاثیرات سرکوب بر جامعه”، از نسرین پرواز که در می 2009 به نگارش درآمده است (3). بسیار تاسف خوردیم که چرا در هنگام نگارش “نسل آلترناتیو” به این نوشته دسترسی نداشتیم. مترصد فرصتی بودیم تا آن را مجددا در نشریه منتشر کنیم و یا به نحوی دیگر از محتوای آن در توضیح دیدگاه های مان استفاده کنیم. انتشار فحش‌نامۀ شفیق بر علیه “تقویم برهنگی آلترناتیو” فرصت بسیار مساعدی فراهم ساخت تا با تمرکز بر نمونۀ موردی و آزمایشگاهی بهمن شفیق، مروری بر این مطلب داشته باشیم. نسرین پرواز فردی بیرون از جنبش کمونیستی نیست. او از اعضای سازمان “رزمندگان در راه آزادی طبقۀ کارگر” (از گروه‌های موسوم به خط 3)، از نزدیکان رفیق جان‌باخته مجتبی احمدزاده (از رهبران رزمندگان و برادر رفقای جان‌باخته مسعود و مجید) و بعدتر عضو “فراکسیون انقلابی” این سازمان (طرفدار نظرات سهند) بوده است.”

برایم سوال بود که چرا در معرفی من در چند سطر آوردن نام من در کنار نام مجتبی احمد زاده و برادرانش اولویت پیدا می کند. نمی دانم پاسخ چیست اما آیا جز این است که ناخواسته با استفاده از این اسامی سعی در مشروعیت دادن به نظریات من را دارید؟ و کمی فراتر، آیا نظرات و فعالیت های خودم برای معرفیم کافی نمی نمود؟ این مدل آشنایی نیست که هر زنی، چه فعال سیاسی و چه غیر، مشروعیتش را در ارتباط با مردی، حال چه همسر، پدر، برادر و یا رفیقش می گیرد؟ این بخش از نوشته شما مرا به یاد روزنامه کیهان انداخت که بعد از مرگ سیمین دانشور تیترزد: “همسر جلال آل احمد در گذشت.”
من در سی سال کار سیاسی‌ام رفقای خوب زیادی مثل مجتبی احمد‌زاده داشته‌ام که متاسفانه بخشی از آنها اعدام شده‌اند. اما هیچ مشروعیتی به نظراتم به دلیل رفاقت با این عزیزان قائل نیستم و هیچگاه هم از نامشان برای اعتبار بخشی به گفته‌ها و اعمالم استفاده‌ای نکرده‌ام. هر چند که خوب آگاهم که این اشاره شما از سر حسن نیت بوده است و نه این مسائلی که در این چند خط به انها اشاره کرده‌ام.

تعریف فعالیت سیاسی

نوشته‌اید:
” نسرین پرواز در شرایط کنونی در تبعید به فعالیت سیاسی مشغول نیست و به باور ما همین مساله به او اجازه داده است که با نگاهی بیرونی تر و مستقل تر به وضعیت موجود در جنبش چپ بنگرد و به آسیب شناسی آن بپردازد.”

بهزاد عزیز، نمی دانم به چه دلیل و از کجا به این قضاوت پرداخته‌اید. آیا اسمم را حتی یکبار در اینترنت سرچ کرده‌اید؟ دوست دارم بدانم که تعریف شما از فعالیت سیاسی چیست؟ و فعال سیاسی کیست؟ در این دوران که خیلی‌ها تحت نام فعالیت سیاسی تنها و تنها مشغول فحش‌نامه و انزجار‌نامه نویسی به دوستان سابق‌شان هستند، شما فعالیت سیاسی را چه می‌دانید و چه کسانی را فعال می‌خوانید؟ آیا عضویت در احزاب به معنای فعال سیاسی بودن است؟ و من چون عضو حزبی نیستم پس فعالیت سیاسی ندارم؟ آیا نامه‌نگاری به بورژوازی بزرگ (اتحادیه اروپا و پارلمان‌ها)، لابی‌گری و … هم جزو فعالیت سیاسی محسوب می‌شود؟
من بنا به تشخیصی و برآوردی که از میدان مبارزه و واقعیت مادی اطرافم داشته‌ام، سعی کرده‌ام نوع و عرصه فعالیت‌هایم را با توجه به این شرایط تعریف کنم. و بر همین اساس هم بر مسائل و شیوه‌هایی متمرکز شده‌ام که به عقیده‌ام، عینی‌تر و با توجه به جفرافیایی که در آن زندگی می‌کنم با معنا‌تر هستند. به همین خاطر هم تعداد نوشته‌ها و سخنرانی‌هایم به زبان انگلیسی و در کشورهای اروپایی علیه جنایات جمهوری اسلامی و نابرابری و مصائب سرمایه‌داری، از خیلی از فعالین سیاسی مشهور بیشتر است. همین کارم یعنی دیالوگ با شما و استفاده شما از مقاله سه سال پیش من نشان از کار سیاسی‌ام دارد. اگر فعالیت سیاسی، فعالیت اینترنتی یا در افتادن با این و آن و درگیر سوژه‌های مقطعی شدن است، شما درست می‌گوئید، من چنین فعالی نیستم. به انتخاب خودم آن شغل سیاسی را که از هیچ، جنبشی درست می‌کند و مدتی سرش به آن گرم است را به همان شاغلین این سنت سیاسی واگذار کرده‌ام.

حالا مسئله این است که اگر من همچنان فعالیت سیاسی دارم، پس چگونه می‌توانم، “نگاهی بیرونی تر و مستقل تر به وضعیت موجود در جنبش چپ و به آسیب شناسی آن”، داشته باشم؟ سعی من همواره این بوده است که نگاه نقاد خودم را از افراد و احزاب مستقل نگه دارم. مطلبی را به صرف اینکه این شخص و یا آن شخص گفته است نمی‌پذیرم. عملی را به صرف اینکه چه رابطه‌ای با فردی که آن عمل را انجام داده و یا چه نظری نسبت به فرد او دارم، نمی‌سنجم. بلکه هر نظر و عملی را در پروسه تاریخی‌اش و در رابطه با تاثیری که در شرایط خاص خودش داشته و یا می‌تواند داشته باشد، می‌بینم. بعلاوه اینکه توجه به تکرار هر عملی از طرف افراد و گروه‌های متفاوت به شناخت ماهیت آن عمل کمک می‌کند. و از همه مهمتر اینکه سعی می‌کنم نظر و یا برخورد را نقد کنم، نه فرد حامل آنرا. در کنار اینها از مهر خوردن، تهمت، قضاوت، ترور شخصیت و از دست دادن دوست نمی‌ترسم، هر چند که افسوس بسیار می خورم.

نسل و هم نسلی

در نوشته تان به کرات به مسآله سن اشاره داشتید. ” سن” بالنفسه هیچ برتری یا ضعفی برای شخصی در عرصه مبارزه سیاسی به حساب نمی آید. به همین خاطر هم تعداد سال های رفته از هر فرد نه الزامآ او را محق می کند و نه قدیمی. این مسآله مانند رنگ پوست و جنسیت و دیگر مواردی که از حیطه اختیار و انتخاب آدمی بیرون است نمی تواند ملاک درستی و یا نادرستی نظری قرار گیرد.
در نوشته‌تان مرا در رابطه با نسل قبلی، نسل بهمن شفیق معرفی کردید. اگر منظور از نسل، نه سن بلکه سبک کار است، باید بگویم که من هیچ وقت خودم را از نسل قبلی ندیدم و نمی‌بینم. در دوران زندان هم آن نسل مرا مبارز نمی‌دید، چرا که مشغله، مسئله، نگاه و نگرش من با آن سنت متفاوت بود. حالا هم کارم با کار “آن نسل” و کلا هر “نسلی” از ایران که چنان سنت و سبک کاری دارد، متفاوت است. در ارتباط و تجربه شخصی خودم با سن‌ها و نسل‌های متفاوت به کرات دیده‌ام که متآسفانه بسیاری کمونیست‌های ایرانی از هر نسلی، سرگرم به کاری هستند که من آن را در بهترین حالت ” خودزنی” می‌نامم. یعنی بجای آنکه برای یک جامعه آزاد و برابر مبارزه کنند و روابط‌شان (شخصی و سیاسی) الگوی آن جامعه باشد، با یکدیگر مبارزه می‌کنند. و یا هویت خود را در نفی یکدیگر می‌بینند. با هم رقابت می‌کنند. فحاشی و ترور شخصیت بخشی از این نوع مبارزه تقریبا همه نسل‌ها می‌باشد. این شیوه هیچگاه مبارزه من نبوده، نیست و نخواهد بود. برای همین هم به نظرمی‌رسد که فعالیت سیاسی ندارم. چون اساسآ جای دیگری ایستاده‌ام و رابطه‌ام را با انسانها و محیط اطرافم به گونه ای دیگر تعریف کرده‌ام. اما این بدان معنا نیست که جایی که خیلی‌ها ایستاده‌اند، نیستم پس کلآ نیستم. خرسند نیستم از این تک روی و پیش بری مبارزه‌ای که بدان اعتقاد دارم به صورت فردی و تنها. چرا که مبارزه سیاسی را امری عمومی و از آن روی گروهی می‌دانم. اصولآ امر سیاسی در گرد هم‌آیی و هم‌آرایی شکل می‌گیرد.
اما امید دارم که روزی بتوانیم به دور از تحقیر و توهین، با تمام تفاوت‌هایی که با هم داریم و نقد‌هایی که به هم داریم، در کنار هم و به شکل متشکل، برای یک جامعه انسانی آزاد و برابر مبارزه کنیم و یقین دارم که پیروزی تنها تحت این شرایط برای ما و آرمان ما میسر خواهد بود.

بهزاد عزیز، دستتان را صمیمانه می‌فشارم و شما را دعوت می‌کنم به جای تحقیر و ترور شخصیت افراد، سنت و سیاست و متد برخورد آنان را به چالش بکشید.

نسرین پرواز، اپریل 2012

* لینک مقاله، “در دفاع از نسل جوان مارکسیست در ایران و بررسی علائم روان پریشی در برخی از تبعیدیان سیاسی؛ با تاکید بر نمونه موردی بهمن شفیق” به قلم بهزاد جعفرپور:

  • http://alternative-magazine.blogspot.co.uk/2012/04/blog-post_4247.html

**لینک به مقاله، “خشم و نفرت در جنبش چپ – نوک کوه تاثیرات سرکوب بر جامعه”:

  • http://nasrinparvaz.com/M/Tasirat%20Sarkoob.htm

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *