نگاهی به برنامههای بیستمین سالگرد کشتار زندانیان در تابستان
هر سال مصادف با ماههای آگوست و سپتامبر در جمعهای معینی از ایرانیان خارج کشور- بوی عاشورا و تاسوعا به مشام میرسد! این دو ماه برای من، یادآور قتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367است و همان احساس ناخوشآیندی را که در آن تابستان خونین در زندان داشتم – زنده می کند. اما آنچه در جمعهای یاد شده به عنوان بزرگداشت آن ایام خونین تدارک دیده میشود، دست کمی از عاشورا و تاسوعای شیعهها ندارد!
یادمان مرثیه 67 در خارج با یادبود همین واقعه در ایران کاملا متفاوتاند! در ایران کسانی که به یاد عزیزان جانباخته – دور هم جمع میشوند با خطر سرکوب، دستگیری، زندان و شکنجه روبرو هستند و به همت آنهاست که رژیم هنوز جرئت نکرده که گورستان جمعی خاوران را از حافظه تاریخ محو کند! اما به “این سوی آب” اگر نگاه کنید – بخشی از گروههای خارج کشور، وقتی قرار است به استقبال مراسمی بروند که یاد آور تراژدی 67 است – به سوگ خوانیها و نوحه سراییهایی دچار میشوند که بی شباهت به مراسم فاتحه خوانی نیست! مراسمی که چون در فضای اعتراضی داخل ایران قرار ندارند، تبدیل به “ذکرمصیبت” میشوند! تبدیل به سینه زنی میشوند !
درشبیه سازیهایی که طی این دو ماه راه میافتد، شکنجههایی که رژیم در زندانها اعما ل میکرد- بازسازی و به نمایش گذاشته میشوند. در جایی قبرها، در برنامهای دیگر سلول انفرادی و در صحنهای دیگر، مادری را نشان میدهند که بچهاش در زندان بدنیا آمده و … . موسیقی متن این نمایشها – تلاوت قرآن و یا نوحه خوانی آهنگران است، که گاهی صبح تا شب از بلندگوهای بند به گوش میرسید. فرود آمدن شلاق بر تن زندانیای ضعیف با طنین ضجه “نزن” – تکمیل کننده این برنامههاست!
در این نمایشات با بازسازی زندان و با بازگویی خاطرات زندانی، سعی بر آن است که اشک شرکت کنندگان سرازیرشود.
بسیاری از کسانی که شاهد این صحنهها هستند، نه تنها روحیه و انگیزه مبارزاتی پیدا نمیکنند، بلکه با روحیهای پریشان، تا مدتها خود را پیدا نمیکنند!
آیا بازسازی این گذشته برای افشای ابعاد خشونت رژیم است ؟ خیر! این نمایشات نمیتواند ربطی به افشاگری داشته باشد! چرا که همه مردم، بخصوص بینندگان این برنامهها آگاهی کامل از جنایات رژیم دارند. پس این برنامهها چه هدفی را دنبال میکنند؟
سنت فدایی یکی ازانشعابات جبهه ملی در یکی از بزنگاههای تاریخ ایران است، دورهای که با شروع انقلاب سفید شاه در سال 41 وتحت تاثیر رفرمهای منسوب به آن – زیر پای جبهه ملی و حزب توده را خالی کرد! در این دوره است که جریان اسلامی از یکطرف و بعدها جریان فدایی از طرف دیگر – رنگ و لعاب تازهای به ناسیونالیسم اپوزسیون ایرانی دادند!
از این تاریخ است که فرهنگ اسلامی پررنگی درناسیونالیسم اپوزیسیون حلول کرده و جریان فدایی نیز بعنوان جناح میلیتانت آن ناسیونالیسم مذهب زده – از آن جدا میگردد! از همین تاریخ است که فرهنگ شیعه وارد جریانات چپ ایرانی میشود!
فرهنگ و اخلاقیات مذهبی مذکور را به راحتی میشد در دهههای 50 و 60 درآداب و مناسک جریانات چپ دید: در برخوردشان به زن، به لباس پوشیدن، به روابط خانوادگی و به زندگی و مبارزه!
مبارزان چپ دهه 50 و 60 نه تنها به فقیر نمایی افتخار میکردند، بلکه قیافه غربگرای خواهرانشان و شلوار پاچه گشاد آنها را به ریشخند میگرفتند!
امروز در خارج از ایران – آن سنت اسلامی جریانات ظاهراغیرمذهبی را میشود در برنامههایی که به مناسبت کشتار زندانیان سال 67 برگزار میشود، با همان ویژگیهای قبلی مشاهده کرد! بطوریکه اگر کسی نداند احساس میکند به دیدن برنامهای در اوایل دهه 60 در کوی دانشگاه آمده و احساس میکند که زمان فریز شده و به گذشته سفر کرده است! با این تفاوت که آن زمان چون انقلاب هنوز شکست نخورده بود، شور و حالی از خود نشان میدادند!
بیاغراق بگویم: جوان سوسیالیست و مدرن امروز اگر میخواهد بداند که چپ سال 57 چه تیپی داشت و مشغله سیاسیاش چه بود، باید به دیدن این برنامهها برود.
بر بستر آن تاریخ و آن سنت ملی و مذهبی است که این جریانات، سبک کار عاشورا تاسوعایی خود را امروز به نمایش میگذارند. به واقع این همان سنت اسلامی است – که با نمایش شکنجه و ضجه زندانی و مظلوم نمایی او – میخواهد اوج مظالم رخ داده در “ظلم – کده” جمهوری اسلامی را نمایش دهد! دقیقا مثل سنت شیعهها که مظلومیت حسین را در عاشورا نشان میدهند – در این برنامهها هم با مظلوم نمایی و قربانی شدن زندانی روبرو میشویم!
درواقع این صحنهها – نمایش عاشورای شکست خوردگان است! سنت “چپ حاشیهای” همین بوده و همین هست که در هر تحول اجتماعی بعنوان ضمیمه جنبشهای دیگر- تبدیل به نردبان دیگران شود و خودش نقش قربانی را بازی میکند!
ضرورت این مقدمه برای تفسیربرنامهای بود که روز جمعه 12 سپتامبر 2008 در لندن برگزار شد. در اینجا به غیر از نمایش سرکوب – ضجه و شکست زندانی، بحثی نیز وجود داشت، که لازم میدانم کمی در مورد آن مکث کنم!
تم مخالفت با “بایکوت تودهایها و اکثریتیها در زندان” و فشاری که این نوع زندانیان تجربه کردند در این مراسم برجسته بود!
در اینجا مجبورم برای خوانندهای که نه در زندان و نه شاهد نمایش فوق بوده توضیحاتی بدهم و آن اینکه وقتی رژیم، سرکوب انقلاب را شروع کرد، بعد از دستگیری کمونیستها، به سراغ جریاناتی نظیر حزب توده و اکثریت که از رژیم دفاع میکردند، رفت و آنها را نیز دستگیر کرد! با این وجود بخشی از زندانیان بخاطر همکاری این دو جریان با رژیم که منجر به دستگیری و اعدام کمونیستها شد ، با آنها رابطهای برقرار نمیکردند.
سوژه بایکوت در نمایش یاد شده میتوانست تم جالبی برای بحث باشد، البته اگر این مسئله از همه جوانب مورد توجه قرار می گرفت . اول اینکه اگر مسئله بایکوت همه جانبه و با ریشهیابی آنالیزمیشد و یا شرایطی که در آن – تودهایها و اکثریتیها بایکوت شدند به تمامی توضیح داده میشد، شاید شرکت کنندگان میتوانستند با درک عمیق تر ازمساله – سالن را ترک کنند، با این درک که بدانند چه چیز باعث بایکوت آن دسته شد و این ادراک و تجربه را به نسل بعدی هم منتقل کنند که اگر بخشی از سیستم سرکوب شدی، یحتمل در زندان با بایکوت روبرو خواهی شد ! پس هرگز، حتی اگر مشی سیاسیات به تو امر میکند، با جریانی که خود را با رژیم سرکوب و سیستم سرکوب – همسازمیکند، همراه نشو!
متاسفانه وجوه بایکوتی که در این برنامه تصویر شد، یک مظلوم نمایی تمام وکمال از کاراکتر جریانی سیاسی بود که بخشی از سیستم سرکوب بود واقدامی آگاهانه بود در جهت بدنام سازی کسانی که با آنها دوستی نکردند!
در برنامه لندن – موضوع سخنرانی “منیره برادران” کتاب “فراموشم مکن” نوشته عفت ماهباز و بایکوت ایشان در زندان بود. منیره برادران با نشان دادن ابعاد غیر انسانی بایکوت عفت ماهباز، بدون توضیح شرایط سیاسی دهه 60 که این بایکوت در متن آن صورت گرفت، تنها بخشی از واقعیت را گفت! برادران از این واقعیت که تودهایها و اکثریتیها در زندان بایکوت میشدند گفت ولی نگفت که استدلال کسانی که این دو جریان را بایکوت میکردند چه بود! وی در سخنرانیاش به این مساله اشاره کرد که در کتابخانهاش، کتاب “فراموشم مکن” نوشته عفت ماهباز، کنار کتاب “زیر بوته لاله عباسی” نوشته نسرین پرواز قرار میگیرد. ایشان با لحنی کنایی می خواست بگوید :درست است که امثال نسرین پرواز در زندان، امثال ماهبازها را بایکوت کردند، ولی کتاب هر دوی آنها به عنوان خاطرات زندان در کنار یکدیگر قرار میگیرند!
این واقعیتی است که من هیچ اعتراضی به آن ندارم. کتاب، کتاب است. کتاب من هم ممکن است در کنار کتابهای خمینی و هیتلر و مارکس و انگلس و هزاران کتابی که در دفاع از انسانیت نوشته شدند، و یا با لعکس علیه انسانیت نوشته شدند، قرار گیرد و این نشان از آن ندارد که پراتیک من درست و یا نادرست بوده است!
شاید کسی که در زندان نبوده، کسی که خبر ندارد چه کسانی و چه عزیزانی به کمک اکثریتیها دستگیر شدند، رفتار امثال مرا در زندان غیرانسانی ببیند ولی اگر همه واقعیت گفته شود، تنها آن زمان مردم میتوانند به راحتی قضاوت کنند که آیا امثال من حق داشتیم با تودهای و اکثریتی رابطهای نداشته باشیم، یا نه؟
بایکوت تودهای و اکثریتی در زندان دهه 60 را باید بر متن شرایط آن دهه و همکاری این دو جریان با رژیم بررسی کرد. شرایطی که مبارزه ایجاب میکرد که بین دو نیرو و دو جنبش – یکی را انتخاب کنی : اگر سیاسی بودی، یا طرفدار رژیم بودی و یا مخالف آن! راه میانه ای وجود نداشت!
بحث و رفاقتی نمیتوانست بین این دو نیرو وجود داشته باشد. فراموش نکنید که تودهای و اکثریتی هم مثل رژیم ، ما را “عامل امپریالیسم” مینامیدند، چرا که ما از همان ابتدا علیه سرکوبهای رژیم ایستاده بودیم.
مهمتر از همه اینکه این بایکوت یک مسئله درون زندان نبود. در خارج از زندان هم اینها توسط چپهای مخالف رژیم طرد و تحریم شده بودند. امر مرزبندی جدی با اینها و مبارزه علیهشان به جایی رسید که در کردستان سالهای 59 تا 61، آنجا که جنگ مسلحانه بین رژیم و مردم در جریان بود، بعضی ازعناصر اینها به عنوان همکار و مزدور رژیم، حتی اعدام شدند. در زندان نیز وقتی رژیم و مخالفانش رو در روی یکدیگر ایستاده بودند، بایکوت حداقل نمایش سیاسی بود که میشد انتظار داشت. البته من مخالف اعدام تودهایها و اکثریتیها هستم چرا که با اعدام مخالف ام و ذکرآن رویداد به عنوان مثال- به معنی تایید آن نیست بلکه برای این است که بگویم وقتی مبارزه حاد میشود – وقتی دو نیرو در مقابل یکدیگر ایستادهاند – دیگر نمیتوان توقع داشت که افراد این دو نیرو در میدانهای مختلف مبارزه و حتی در زندان با یکدیگر رابطهای دوستانه داشته باشند.
آن سالها که منیره برادران در موردش بحث میکند، بر متن همکاری اکثریتیها با رژیم ورق خورد و بررسی بایکوت این نیروها در زندان باید بر متن آن همکاریها بررسی شود.
رابطه زندانیانی که حاضر نبودند با کسانی که در جریان انقلاب – حامی خمینی و خلخالی و خامنهای بودند و در جبهه سرکوب انقلاب و دستگیری و اعدام ایستادند – دوست باشند را نمیتوان، با معیارهای حقوق بشری و اینکه “همه ما زندانی بودیم” توضیح داد.
این بحث که در زندان، همه زندانیاند و باید با هم دوست باشند، شاید برای آکادمیسینهای حقوق بشر مناسب باشد ولی برای کسانی که بستگانشان با همکاری تودهای و اکثریتی دستگیر و اعدام شدند، بحثی علیه مبارزه مردم با رژیم و مدافعانش است چرا که به مردم نمیگوید امروز که سازمان اکثریت با رژیم همکاری نمیکند: “آنرا بایکوت نکنید” بلکه تلویحا میگوید: “آن روز هم که با رژیم همکاری میکرد میبایست آنرا میپذیرفتید!”
واقعیت این است و همیشه این بوده : “کمونیستها با مدافعان رژیم سرکوب و کشتار – دوستی نمیکنند!”