یکبار دیگر دو سنت از دو جنبش متفاوت در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند! و اینبار یکی در مبارزه با قربانی بر انقلابی گریش می کوبد و دیگری در دفاع از انسانیت جلوی سرکوب ایستاده است. یکی پرچم نه به سرکوب، نه به اعدام و نه به شکنجه را همین امروز برداشته و دنیایی بدون توهین و تحقیر را همین امروز طلب می کند. دیگری بر ویرانه های شخصیتی انسانهایی که زیر شکنجه قربانی شدند ایستاده است و می غرد و سرکوب را همین امروز شروع کرده است. این دو سنت مبارزاتی همیشه در اپوزیسیون ایران وجود داشتند، ولی امروز در برخورد به قربانیان سه دهه گذشته که رژیم “تواب” نامیدشان بار دیگر رو در روی یکدیگر قرار گرفته اند.
این مقاله در ضمن پاسخ به مقاله خانم مهرنوش موسوی و نوشته آقای شباهنگ راد، قصد دارد این دو سنت مبارزاتی را باز کرده و چرایی رو در روییشان را اینبار بر سر مقوله “تواب” بررسی کند. در اینجا باید اشاره کنم که نوشته های بی نام (نامهای غیر واقعی) و بی چهره ای در سایتهای فرقه ای علیه نوشته قبلی من چاپ شده اند که من حتی زحمت خواندن آنها را به خودم هم نمی دهم، چه رسد وقت عزیزم را صرف پاسخ دادن به آنها بکنم. چرا که آن نوشته ها مملو از فحاشی و بی حرمتی به انسان هستند و نمایانگر لمپنیسمی هستند که جایی در مبارزه سیاسی سالم نمی توانند داشته باشند. با اینها جدل کردن بی فایده است و من در مقابلشان فقط سکوت می کنم.
در صورتی که زندان را از جامعه جدا نکنیم، قادر خواهیم بود شکنجه را ابزار سرکوب و ایجاد رعب و وحشت برای عقب نشاندن مردم ببینیم. قادر خواهیم بود انقلابی را که شکست خورد، مردمی را که در تمام عرصه ها مجبور به عقب نشینی شدند به درستی ببینیم. و آنگاه تنها تعدادی را که از بدشانسی وقتی جوان بودند و بعضا ۱۶ ساله و دستگیر شدند و وحشت زده تن به عقب نشینی دادند، مسول نخواهیم دانست و محکوم نخواهیم کرد. اگر ما امروز از منظر مردم، از زاویه منافع مردم به زندان و زندانی نگاه کنیم، آنوقت نه زندانی ای در خود مقدس خواهد بود و نه زندانی ای بخاطر کوتاه آمدن محکوم خواهد شد.
اینها مسولیت را انداخته اند روی قربانی، نه رژیم. این رفتاری غیر مسولانه است. آیا فقط زندانیان کوتاه آمدند؟ جامعه مجبور شد عقب بنشیند، هزاران زندانی که رژیم آنها را با شکنجه عقب نشاند و اسمشان را گذاشت “تواب”، جزو این مردم و این عقب نشینی بودند. انقلاب سال ۵۷ را رژیم شکست داد، چون سازماندهی کمونیستی نشد. نبود، که بشود. و این می تواند دوباره اتفاق بیفتد- و آنوقت دوباره عده ای بلند خواهند شد و چند نفر را که در سن ۱۶ سالگی از بدشانسی دستگیر خواهند شد و “تواب” شان خواهند کرد، مسـول شکست بعدی خواهند دانست. و این دور تسلسل ادامه خواهد داشت، چرا که جنبشهای آزادی خواه بدون رهبری کمونیستی شکست خواهند خورد.
چوبه های دار را در خیابانها بر افراشتند و برای عبرت مردم، سرکشان را در خیابان شکنجه کردند. زندانیان یعنی اسیران مردم در دست رژیم را بی رحمانه کشتند و شکنجه کردند تا انقلاب مردم را شکست دهند. و این تنها هزاران زندانی نبودند که مجبور به عقب نشینی شدند. کارگران از تشکل های خودشان یعنی شوراهایی که ساخته بودند، عقب زده شدند. در پس عقب نشینی کارگران بود که انجمن ها و شوراهای اسلامی شکل گرفتند. پس از مقاومت های زیادی مردم مجبور شدند بالاخره به حجاب اجباری تن دهند. شادی به خانه رفت و عزا به خیابان آمد و مردم از زندگی شاد و بازی که داشتند و از خواسته هایی که برایش انقلاب کرده بودند عقب نشستند. فقر و بیکاری و گرانی که مردم بخاطرش شاه را بیرون کرده بودند چند برابر شد. زندانیانی که بخاطر مبارزه برای آزادی دستگیر شده بودند و هنوز اعدام نشده بودند، با قبول شرط آزادی یعنی محکوم کردن آرمانشان آزاد شدند! همه اینها به هم مربوط است. اگر رژیم نتوانسته بود مردم را عقب بنشاند، نمی توانست زندانی را هم “تواب” کند. سنت مبارزاتی که زندانی را از جامعه و مقاومت او را از سطح مبارزه جامعه و توازن قوا جدا می کند، درک ایده آلیستی از مبارزه و مقاومت دارد. و هنوز خود را پروانه ای می بیند که باید تن به آتش بزند، چرا که مبارزه و تغییر جامعه را کار مردم نمی داند – بلکه کار چند آدم حرفه ای می داند که باید نقش رابین هوود را بازی کنند. قادر نیست به قربانیان انقلابی که شکست خورد بدرستی یعنی انسانی رفتار کند. ولی پشت این رفتار غیر انسانی به قربانی یک سنت سنگر گرفته است که باید آنرا، همه آنرا دید و با انگشت آنرا به مردم نشان داد که بار دیگر گول شعارهایش را نخورند.
در بحث حول مقوله “تواب” چند مسله به میان می آید: ۱- اینکه آیا انسان مبنا و محور سیاست است یا نه. و آیا انسان نقطه رجوع هر حرکت مبارزه جویانه ای است یا نه. آیا انسان و حرمت و کرامت و شخصیت انسان صرف نظر از عقاید و باورهایش بالاترین جا را در آرمانهایش دارد، یا نه. ۲- مقوله آزادی بی قید و شرط بیان. ۳- پتانسیل سرکوب در بخشی از اپوزیسیون. به زبان دیگر، بالاخره ما مخالف اعدام و شکنجه هستیم، یا نه.
۱- انسان نقطه رجوع اینها در سیاست نیست
کسانی که به جای رژیم “تواب” را مقصر می دانند و محکوم می کنند، به سیاستی ضد انسانی می غلطند. نقطه حرکت این سیاست انسان نیست، جامعه و مردم نیست – بلکه اهداف سیاسی جنبشهای دیگر است. این سنت جنبش ناسیونالیستی است که انسان برایش ابزار، وسیله و نیرویی در خدمت رسیدن به اهداف ملی است.
خانم موسوی نوشته اید:
“… کمونیسم کارگری اولین جریان کمونیستی اپوزیسیون ایران است که جانبدار یک برخورد سیاسی، انسانی و سوسیالیستی به پدیده توابیت در جامعه ما از قدیم الایام بوده است.”
ولی توضیح نداده اید که این برخورد سیاسی، انسانی و سوسیالیستی چه بوده. اگر بحث سر برخورد سیاسی، انسانی و سوسیالیستی است و شما نمونه ای از آنرا سراغ نداشتید که به خوانندگانتان نشان دهید، من یک نمونه آنرا به یادتان می آورم. که نشان دهم دقیقا برخورد من به هزاران انسانی که قربانی شکنجه و زندان رژیم شدند و رژیم نام آنها
را “تواب” گذاشت، سوسیالیستی است و برخورد شما و جنگجویان ضد تواب که علیه مارینا کمپین راه انداختند مربوط به سنت دیگری است.
در دهه شصت رژیم هزاران مردم دهات را در کردستان در خدمت به سیاستهای خود به زور تسلیح کرد. حزب دمکرات آنها را “جاش” یعنی مزدور رژیم می نامید و کومه له کمونیست آنان را “به زور مسلح شده”ها نامید. اینها هزاران انسانی بودند که نه در زندان، نه زیر فشار شکنجه بلکه در جامعه و تحت فشار رژیم مجبور شدند تن به سیاست رژیم بدهند و برایش اسلحه بردارند. موضع کومه له به آنها انسانی بود و موضع حزب دمکرات غیر انسانی. به این معنا که کومه له درک می کرد که آنها به خاطر توازن قوایی که به نفع رژیم بود تن به آن کار داده بودند، و حزب دمکرات کار آنها را داوطلبانه یعنی خواست خود آنها می دید. عین این برخورد به “توابین” می شود، اینکه خودشان خواستند، نه اینکه رژیم زیر شکنجه آنها را شکاند! این دو شیوه رفتار با مردمانی که ناچارا مسلح رژیم شده بودند، و زندانیانی که زیر فشار کوتاه آمدند و رژیم نام “تواب” روی آنها گذاشت، متعلق به دو جنبش است. یکی حرمت و کرامت و زندگی انسان برایش نقطه حرکت است، دیگری انسان برایش ابزاری در خدمت اهداف سیاسی معینی است. هر دو جنبش هم ظاهرا در جنگ علیه رژیم اند.
سنت ضد رژیمی ناسیونالیست اصلا کاری ندارد که چه بر سر ماریناها و سیباها آمده و چرا دهها هزار انسانی که توسط رژیم دستگیر شدند سکوت کرده اند. اتفاقا به مارینا و سیبا حمله می کنند که آن دهها هزار قربانی رژیم جرات نکنند برای جهانیان از هلاکوست اسلامی سه دهه اخیر در ایران بگویند. اینها حاضر نیستند به قربانیان رژیم و اینکه در چه پروسه ای و با کدام فشار قربانی شدند فکر کنند. علت آن هم روشن است، انسان اساس حرکت و نقطه رجوع اینها در سیاست نیست. درد و معضلاتی که انسان در زندگی فلاکت بار با آنها روبرو می شود، برای اینها قابل درک نیست. در حالیکه شرایطی را که زندانیان پشت سر گذراندند درک می کنند و با قربانیان رژیم احساس همدردی می کنند.
۲- آزادی بی قید و شرط بیان
آزادی بی قید و شرط بیان یعنی هر کس آزاد باشد هر آنچه را که دوست دارد به زبان بیاورد و کسی حق نداشته باشد به هر بهانه ای دهان او را ببندد. جنگجویان ضد “تواب” با محکوم کردن مارینا نعمت به بهانه اینکه “عامل رژیم” یا “عامل امپریالیسم” است و با اعتراض نامه هایشان به پنگوین و شهرزاد مجاب مبنی بر جلوگیری از انتشار بیشتر کتاب او، سعی کردند جلوی آزادی بی قید و شرط بیان او را بگیرند. در برخورد غیر انسانی اینها به یک قربانی رژیم می توان سرکوب اولیه ترین حقوق انسان را یعنی آزادی حرف زدن را دید. اینها البته هیچ کاری به چاپ نویسندگان جمهوری اسلامی و هوادارانش در خارج ندارند و هیچ اطلاعیه ای هم علیه هیچ انتشاراتی در هیچ جای دنیا بخاطر چاپ اسناد، ادبیات و … جمهوری اسلامی صادر نکرده اند. زورشان اما به قربانی رژیم می رسد. اینها از اینکه صدای آمریکا با سازگارا که از سازمان دهندگان سپاه پاسداران و سیستم سرکوب رژیم بود مصاحبه می کند، مشکلی ندارند. ولی از این ناراحتند که قربانی این سیستم یعنی مارینا را صدای آمریکا مصاحبه کرده است! خانم مهرنوش موسوی وآقای راد متاسفانه با این سیاست توافق دارند.
خانم مهرنوش موسوی اشتباه می کنید که برای یافتن انزجار نامه علیه “اتحاد مبارزان کمونیست” به دست نوشته های سیبا که بخشی از راه درمان اوست رجوع می کنید. به کتابهای جنگجویان ضد تواب نگاه کنید تا ببینید چه به دروغ زندانیان مربوط به “اتحاد مبارزان کمونیست” را که بخشی از آنها شاید تنها کسانی بودند که بدون کوتاه آمدن از قبرها برخاستند، می کوبند. شما می توانید از دست سیبای بیمار عصبانی باشید ولی خوب بود کتاب مارینا را که به آلمانی ترجمه شده می خواندید و می دیدید که مارینا آیا ازدواج با بازجویش را توجیه کرده که اینها علیه او کمپین راه انداخته اند. مارینا در کتابش می گوید که چطور او را “به زور ترس، شکنجه و خفقان و اعدام” وادارش کردند با بازجویش ازدواج کند و مورد تجاوز وی قرار گیرد و اینها از “لذت جنسی” او حرف زدند.
خانم موسوی شما از” سرنوشت یک جنبش” صحبت می کنید و آن جنبش حتما تنها خصلتش هم ضد رژیمی است. ولی من تنها یک جنبش نمی بینیم. جنبشهای زیادی دارند با رژیم مبارزه می کنند. جنبشهای ناسیونالیستی، قومی، سوسیالیستی وغیره وجود دارند. هر یک از این جنبشها سنت و شیوه خود را در مبارزه علیه رژیم دارند. خصلت ضد رژیمی هیچکدام از این جنبش ها آنها را انقلابی و یا سوسیالیستی نمی کند و متعاقبا آنها را مجبور به رعایت حق بی قید و شرط بیان نیز نمی کند.
خانم موسوی نوشته اید:
“من مارینا را نمی شناسم و کتاب وی را نیز نخوانده ام در نتیجه نمی توانم قضاوت عادلانه ایی بکنم. شنیده و تعقیب میکنم که ایشان هم کتاب خود را به سبک و مکتب زیبا ناوک نوشته است.”
خانم موسوی شما قضاوت کرده اید، عادلانه یا ناعادلانه اینجا مورد بحث من نیست. فقط دوست داشتم که نشانتان بدهم که نباید به شنیده هایتان اعتماد کنید، آنهم زمانی که امکان خواندن کتاب را دارید و مجبور نیستید نخوانده طرف کسانی را بگیرید که آنرا محکوم می کنند. و جالب اینجاست که اینها مارینا را به عنوان “تواب” فعال محکوم کردند، در حالیکه همه توابین فعال
را زندانیان سابق می شناسند. ولی هیچ کس نیامد بگوید که کجا و در چه تاریخی از مارینا بازجویی و یا شکنجه شده است.
و اما در مورد سیبا از کسان دیگری نیز شنیدم که نباید مسله او را با مارینا که در سن شانزده سالگی دستگیر و مورد تجاوز بازجویش به نام ازدواج قرار گرفته، قاطی کرد. از اینرو برای اولین بار سری به سایت او زدم تا نخوانده او را قضاوت نکرده باشم. و حالا با صراحت می توانم بگویم کسی که با خواندن نوشته های سیبا تشخیص ندهد که او تعادل روحی ندارد، باید برود و یک کمی در مورد انسان و تعادل روحی یاد بگیرد. هر کس که نوشته های سیبا را بخواند چه آنجا که برای رژیم می نویسد، چه آنجا که علیه خدا و سنتهای مذهبی می نویسد می تواند درک کند که روح این انسان لطمات شدیدی خورده است. و بس است، مگر قرار است چند بار انسان بخاطر مواضعش محاکمه شود؟ چند بار باید توبه کند و ابراز انزجار کند؟ شما اگر قادر نیستید با انسان رفتاری انسانی داشته باشید، بلکه بنابر مواضعش به او برخورد می کنید، من برای شما متاسفم، نه برای سیباها – که آنها قربانیانی هستند که نه من و نه شما قادر به کمک به آنها نیستیم. آنها را یکبار و شاید برای همیشه کشته اند، بیایید با بقیه هزاران نفری که به نام “تواب” از زندان آزاد شدند رفتاری انسانی داشته باشید. شاید انتظار من زیادی است که می گویم با انسان باید علیرغم نظرات و عقایدش رفتاری انسانی داشت. باشد پس از زاویه “آزادی بی قید و شرط بیان” می گویم که باید تحمل شنیدن حرفهای سیبا را هم داشته باشید. مسله این است که مبارزه اینها با قربانیان رژیم را که با ژستی قهرمانانه هم صورت می گیرد، درک کنید. دارند دهان مردم را به بهانه اینکه “عامل امپریالیسم” و یا “عامل رژیم” است می بندند و شما می گویید حق دارند. اینها دارند آزادی را از این جامعه و لااقل از برخی می ربایند و شما کارشان را تایید می کنید، چون سیبا علیه “اتحاد مبارزان” گفته! اینها انزجار و اعتراف می خواهند و این سنتی است که باید به همراه جمهوری اسلامی به گور برود. آنانی که امروز که قدرتی ندارند از قربانی رژیم چنین می طلبند، طبیعی است که اگر در قدرت باشند بعد از اعتراف برای عبرت دیگران او را به دار خواهند کشید. چون اعتراف و توبه و دار به عنوان یک مجموعه مکمل یکدیگر هستند.
۳- پتانسیل سرکوب در بخشی از اپوزیسیون
کسی که امروز قربانی را محاکمه می کند و به او انگهایی را می زند که رژیم به مخالفانش می زند، از خود پتانسیل سرکوب نشان می دهد. کسی که امروز از نوشته چاپ نشده خانم نعمت استفاده می کند که “عامل امپریالیسم” بودن او را نشان دهد، دارد بر همان سکویی می کوبد که از آن اعدام و شکنجه برخاست و نمی تواند مخالف اعدام و شکنجه باشد. اینها با رفتارشان مانع از این می شوند که قربانیان شکنجه پروسه ای را که در آن زجر کشیدند بازگو کنند، تا مردم شکنجه را و دلیل استفاده اش را نشناسند.
خانم موسوی نوشته اید:
“انتساب نیروهای اپوزیسیون به شکنجه گر و … صرفا به این خاطر که تعدادی بدرست از تحرک سیاسی تعدادی از توابین سابق در خارج از کشور ناراحت و نگران هستند و تعدادی نیز به شیوه غلط به آنها برخورد میکنند، شایسته نیست و عوضی گرفتن جبهه های جنگ است.”
یک دست گرفتن نیروهای مختلف در اپوزیسیون یک سیاست راست روانه است. نیروهای مختلف اپوزیسیون به جنبش های مختلف اجتماعی تعلق دارند. برای نمونه مجاهد زندان و شکنجه و اعدام خود را دارد. این ادعای من نیست شاهدان زیادی وجود دارند. حزب دمکرات کردستان سیستم اذیت و آزار و شکنجه ویژه خود را داشت. در کردستان حزب دمکرات مردمان زیادی را و منجمله کمونیست ها را دستگیر، زندان، شکنجه و اعدام می کرد. حساب خیلی از جریانات دیگر اپوزیسیون، از جمله سطنت طلبان را نیز نمی توان جدا از این دو نیرو کرد. دفاع از جریانات ضد مردمی در اپوزیسیون به اسم مبارزه با رژیم یک همسنگری و یک اشتراک منافع با جناح راست و ناسیونالیست آنرا به نمایش می گذارد. این سیاست تنها یک هدف دارد: مبارزه با رژیم. و تنها یک جنبش مشترک دارد، جنبش علی العموم علیه رژیم. در حالیکه جنبش علی العموم نداریم.
مسله این است که درک کنیم نیروهای درون اپوزیسیون بنا بر خواستها و آرمانهای متفاوت در مقابل رژیم ایستاده اند. و در مبارزه علیه رژیم تنها یک جبهه وجود ندارد و اگر کمونیستها تنها یک جبهه ضد رژیمی را ببینند، بار دیگر هم می بازند. همانطور که در دهه ۵۰ امثال لاجوردی و خیلی از سران رژیم در اپوزیسیون شاه بودند و چپ آنوقت هم مثل امروز شما، همه را در جبهه ضد شاه گذاشت. در مورد آرمانهای فاشیستی آنها ننوشت و نگفت، مردم در سال ۵۷ نمی دانستند دارند به چه فاشیسم اسلامی رای آری در صندوقها می ریزند. ما مسول هستیم که در مقابل شعار و یا تمایل “همه با هم” بودن تحت نام جبهه ضد رژیم بایستیم و من حاضر نیستم در این رابطه خاک به چشم مردم بپاشم. مردم باید بدانند که در اپوزیسیون چه نیروهای متفاوتی وجود دارند، تا بتوانند نزدیکی و دوری خودشان را با این سنتها و جنبشها تشخیص دهند. اگر جمهوری اسلامی تا حالا سرنگون شده بود و به فرض محال اینها قدرت گرفته بودند، همانطور که زندانیان چپ دوره شاه اولین اعدامی ها بودند، امثال من اولین اعدامی های دور بعدی می بودیم. شما شاید اینرا نمی بینید چون هنوز اتفاق نیفتاده. ولی بروید برخوردهای ا