کتاب دادِ بىداد به تلاش خانم ويدا حاجبى تبريزى در فوريه سال ٢٠٠٣ چاپ شده است. ويژگى اين کتاب در اين است که مربوط به زندانيان زن دوران شاه است. اين کتاب جدا از اينکه تابلويى گويا از واقعيت رژيم سلطنت را که متکى به زندان و اعدام بود به نمايش مىگذارد، مناسبات درونى زندانيان را که همه اين سالها “مخفى” نگاه داشته شده بود، شجاعانه عريان مىکند.
در اين کتاب مىتوان ويژگىهاى آن چپ سنتى را که ربطى به مبارزات مردم نداشت و همچنان ندارد، در زندگى روزمرهاشان ديد و لمس کرد.
دادِ بىداد مىنويسد:
“روزانه فقط پانزده ريال حق خوراک داشتيم. همه چيز جيرهبندى بود، از غذا گرفته تا چاى و قند و شکر و سيگار و … با اين که بخشى از ششصدهزار تومانى که آن سال از بانک آيزنهاور توسط رفقامان مصادره شده بود، سهميه ما به حساب مىآمد و آن را در خانه جاسازى کرده بوديم، اما هيچ گاه به فکر استفاده از آن نيفتاديم. لابد بقيه هم مثل من، گاه احساس گرسنگى مىکردند، اما هيچ کس بروى خودش نمىآورد. برعکس، از اين که به آن پول، که “متعلق به خلق” مىدانستيم، دست نمىزديم احساس غرور و رضايت غريبى داشتيم. من هميشه تا مىتوانستم صرفه جويى مىکردم و گوشت با چربى مىخريدم که ارزانتر بود.” صفحه ٣٤.
“هر کار بىاهميتى از طرز خوابيدن گرفته تا خورد و خوراک و تماس با زنهاى عادى با مهر “بورژايى است” يا “انقلابى نيست” از جانب منصوره محکوم مىشد. آرامش از بند ما سلب شد و جايش را “انتقاد و انتقاد از خود” هاى بهجا و بىجا گرفت. هيچ کس هم اعتراضى نمىکرد.” صفحه٦١
. “شهريور ماه بود که پنج دانشجو هم، به اتاق ما اضافه شدند. سه خواهر با دو دوست. … با ورود آنها وضعيت بند عوض شد. حضورشان شده بود موى دماغ منصوره که سوداى رهبرى در بند کوچک ما را در سر مىپروراند. از همان اول نه اعتنايى به انگهاى منصوره داشتند. نه به سختگيرىهايش تن مىدادند. کار خودشان را مىکردند و خر خودشان را مىراندند. کار منصوره هم شده بود بدگويى و دوبهمزنى، که اسمش را گذاشته بود “صفبندى انقلابى” ميان ما و آنها.” صفحه ٦٢
“چند هفته نگذشته خرد خرد نيمى از همبندىها را آزاد کردند. مانديم من و رقيه و اشرف و شهين با منصوره و شکوه. با آزاد شدن بقيه، زمينه مناسبى براى يکهتازى منصوره فراهم آمد. فضاى بند يکباره فرق کرد و ديسيپلين خشکى بر همه زندگى ما سايه انداخت. رفقاى چريک که يکسره تحت تاثير حرفها و “معيارهاى انقلابى” او بودند، ديسيپلين و نظم به اصطلاح انقلابى او را مو به مو اجرا مىکردند. سختگيرى در اتاق کوچک زندان از خانه تيمى هم شديدتر شد. صبحها بايد سر ساعت شش بلند مىشديم، مدتى ورزش مىکرديم، سرساعت بايد صبحانه مىخورديم، سر ساعتى معيين بايد دور هم مىنشستيم و “انتقاد و انتقاد از خود” مىکرديم.” صفحه ٦٩
“… اين حال و هواى من خوشايند رفقا نبود که از رفاه گريزان بودند و خواهان فضاى جدى، منضبط و “بى عيب”. حتى آن اتاق کوچک و کثيفِ بىکمترين وسيله زندگى به نظرشان زياده مرفه مىآمد.” صفحه ٧٠.
“اما به رغم همه تلاشهايم تا به آخر هم نتوانستم آن مرزى را که روز اول با من کشيده شد، از ميان بردارم. تا به آخر هم به نگاه آنها “بچه بورژواى غير انقلابى” باقى ماندم.” صفحه ٩٩.
کتاب دادِ بىداد پر از مثالهاى متفاوت از نوع فوق است. براى همه کسانى که اين کتاب را ممکن ساختند بايد آرزوى موفقيت کرد. اينها انگشت روى سننى گذاشتهاند که منهم در کتابم “زير بوته لالهعباسى” به آنها اشاره کرده بودم. اين سنتها همان سنن جريانات اسلامىاند، و فدايى نمىتواند جدا از سنتى باشد که از آن مىآيد. اينها نوههاى جبهه ملىاند و سوسياليسمشان را از آغاز از امام على قرض گرفتهاند. چه کسى سخنرانى سوسيال اسلامى خسرو گلسرخى را فراموش کرده است که گفت على اولين سوسياليست تاريخ بوده است! فرهنگ رياضت کشى، خود زنى، سيانور خوردن و انتقاد و جلسات مکرر توبه گذاشتن (اسم رمزش انتقاد از خود است) در مقابل گناهان “بورژوايى” از سنن رايج در اين سکتها است. کم خوردن، کم خوابيدن، بد پوشيدن، سياه پوشيدن و شاد نبودن از نظر اينها “سوسياليستى” است. خوش خورى و شاد بودن و رنگ وارنگ پوشيدن و آرايش کردن و به خود رسيدن هم “بورژوايى” است! سردسته هاى اينها در ميان گروه و سکتشان نقش همان ماموران امر به معروف و نهى از منکر را دارند که مواظبند کسى اصول مقدسشان را زير پا نگذارد. مخالفين اين فرهنگ مذهبى و کثيف هم جزو “ضدانقلاب” محسوب مىشوند و رابطه با آنها حرام و انحرافى قلمداد ميشود. در زندان جمهورى اسلامى نيز، قطع رابطه و کشيدن مرزهاى اخلاقى با کسانى که به هر نحوى اصول دينى “سوسياليستى” اينها را رعايت نمىکرد جزو مظاهر “انقلابى” اينها بود.
پيشنهاد مىکنم اگر هنوز کتاب “زير بوته لالهعباسى” را نخواندهايد اول کتاب دادِ بىداد را بخوانيد. به اين گونه آن چپ سنتى را که من سعى کردم در زندگى و مبارزه روزمرهاش نشان دهم بهتر درک خواهيد کرد. همان ويژگيهايى که بخشى از آنرا در “زير بوته لالهعباسى” تشريح کردهام.
سوسياليسم و آزاديخواهى نمىتوانست پيشروى کند اگر سنن سوسيال مذهبى اينها در کنار بقيه سنن اسلامى نقد و افشا نمىشد.
بار ديگر به خانم ويدا حاجبى تبريزى و بقيه خانمهايى که در انتشار اين کتاب نقشى داشتهاند درود مىفرستم.
زنده باد زندگى و انسان.