زنان و فرهنگ ايرانى-اسلامى (٢)

همه ما مى دانيم که در حال حاضر جنبش زنان در ايران در تقابل همه جانبه اى با رژيم قرار دارد و اعتراضات زيادى عليه قوانين ضدزن است. خواستهاى زنان شديدا شکل و مضمون سياسى دارند. زنهايى که روسريشان را پس و پيش مى کشند و با روسريشان بازى مى کنند، در واقع آگاهانه يا ناآگاهانه بازى سياسى مى کنند. در ايران اگر زنى بخواهد آنطور که دوست دارد زندگى کند و نخواهد تن به خواستهاى نابجاى پدر، برادر و يا شوهرش دهد، نه تنها با فرهنگ و سنتهاى مردسالار طرف است بلکه با جمهورى اسلامى و قوانين زن کش و سرکوبگرانه آن طرف است. مثلا عاشق شدن زن و رابطه با مردى ممکن است به آسانى به زندان و شلاق و سنگسار منجر شود.

وقتى زنان از ايران به غرب مى آيند يکباره خود را در شرايطى مى يابند که حداقل قانونا با مرد برابرند و مى توانند مثل يک انسان زندگى کنند. چرا که ديگر آن رژيم آپارتايد جنسى بالاى سرشان نيست و مجبور نيستند به رابطه نابرابر با شوهر ادامه دهند. از اينرو در خارج از ايران زنان سريع تر از مردان از فرهنگ مردسالار کنده شده و با آن به مبارزه بر مى خيزند. چرا که فرهنگ مردسالار ضدزن است و منافع زنان ايجاب مى کند که خود را از اين زنجير رها سازند. چرا که کليد دار اين زنجير يعنى قوانين و دم و دستگاه جمهورى اسلامى اينجا نيست و مى توان پا از اين زنجير بيرون کشيد. ولى در اينجا هم که قانون جمهورى اسلامى وجود ندارد که به نابرابرى زن و مرد رسميت و قانونيت دهد، اين نابرابرى در عمل در روابط جوامع ايرانى وجود دارد. هرم خانواده ايرانى که مرد در راس آن است در اينجا هم کاملا خود را حفظ کرده است. بخش وسيعى از زنان با آمدن به اينجا تلاش مى کنند اين برابرى را در عمل بدست آورند، کارى که آسان نيست و يک مبارزه واقعى است. در مقابل بينش مردسالار و کهنه پرست در جامعه ايرانيان مى گويد که: “زنان ايرانى جنبه آزادى را ندارند و به محض خارج شدن از ايران خود را گم مى کنند و فراموش مى کنند که زن ايرانى اصالتى دارد.” واقعيت چيست؟ يکى از مسائلى که اينها طرح مى کنند آمار بالاى طلاق در بين ايرانيان خارج از کشور است که عمدتا از طرف زنان صورت مى گيرد. مى گويند: “درک ناقص زنان از آزادى موجب به هم خوردن پايه هاى خانواده مى شود.”

بايد پرسيد که اگر همين امروز در ايران بگويند که هر زنى مى تواند از شوهرش جدا شود، آيا بلافاصله تمامى دادگاههاى مخصوص طلاق پر از زنان نمى شوند؟ آيا با کمبود دادگاه و پرسنل براى ثبت طلاق مواجه نخواهيم شد؟ آيا صف هاى طلاق که همه شان زن هستند درازتر از صف مواد غذايى در دوران جنگ نخواهد شد؟ پس کاملا طبيعى است که خيلى از زنان ايرانى وقتى از ايران خارج مى شوند از شوهرانشان جدا شوند، و از اين حقشان استفاده کنند. دليل آنهم “جنبه آزادى نداشتن” نيست، برعکس نشان دهنده اين است که زنان سر سازگارى با فرهنگ ضدزن و زنجيرهاى بسته شده به پايشان را ندارند و مى خواهند آزاد باشند. آنها يک باره خود را در شرايطى مى بينند که ديگر مجبور نيستند توسط شوهرانشان کتک بخورند و يا مورد تجاوز قرار بگيرند و باز هم به زندگى با او ادامه دهند.

اين زنان از ايرانى مى آيند که حق طلاق ندارند. ملاى دادگاه خانواده به زنانى که بخاطر کتک از شوهرانشان شکايت کرده و خواهان طلاق مى باشند مى گويد: “خانم اين شوهرته که زدتت، غريبه که نزده که آمدى دادگاه.” اين برخورد قانون به زن در رابطه با طلاق در ايران است. خوب انتظار داريد اين زنان زمانى هم که حق طلاق دارند يعنى در خارج از ايران، از اين حق استفاده نکنند؟ اگر به زندگى زنانى که در خارج از ايران از شوهرانشان جدا شده اند نگاه کنيد مى بينيد که اينان زنانى هستند که ديگر حاضر نيستند به مناسباتى تن دهند که در ايران به آنها تحميل شده بود. اين زنان دوست دارند که با آنها مثل يک انسان رفتار شود، دوست دارند از حقوقى که در اروپا به عنوان يک انسان دارند استفاده کنند. از اينرو دست به کارى مى زنند که در ايران اجازه آنرا نداشتند.

خود اين مسئله يعنى از هم پاشيدن خانواده هاى ايرانى به محض آمدن به اروپا يعنى در شرايطى که زن و مرد تا حدودى حقوق برابر دارند نشان دهنده دو چيز است: يکى بى حقوقى زنان در ايران را نشان مى دهد، اينکه تا چه حد تحت فشار اجتماعى-روحى-جنسى هستند. و ديگر اينکه زنان از مبارزه براى رسيدن به حقوقشان و رسيدن به يک زندگى برابر با مرد مداوما در تقلا هستند. آرزو يکى از اين زنان است که تنها ٢٣ سال دارد. او از شوهرش کتک مى خورد ولى جدا شدن برايش سخت بود. چرا که فکر تنهايى در اينجا آزارش مى داد، ديگر اينکه هر بار که با مادرش تلفنى حرف زده بود، از او شنيده بود که “آبرو داريم، جدا نشو، سعى کن دلش را بدست بيارى، تا باهات بدرفتارى نکنه”. آرزو دست به هر کارى زد که محبت شوهرش را جلب کند و به او بفهماند که رابطه اش با او انسانى نيست. ولى به قول آرزو به گوشش نمى رفت. عملا او شده بود خدمتکار رضا، هرقت مى آمد خانه غذايش آماده بود ولى خوشى هايش براى بيرون بود و اخم و تخمش براى خانه. هر بار که رضا او را مى زد بعد از آرام گرفتن، آرزو سعى مى کرد که با او حرف بزند و عکس العمل رضا اين بود که: “دوباره شروع کردى؟” راهش را مى کشيد و از خانه مى رفت و تا ديروقت نمى آمد. و اگر آرزو به او مى گفت که: “بيا جدا بشيم، تو منو دوست ندارى.” رضا جواب مى داد که: “خيلى خيلى دوستت دارم. بيا بريم بيرون برات يک لباس قشگ بخرم.” اين هم عشق شرقى و عذرخواهى رضا از آرزو! اسمش را مى گذارم عشق شرقى چرا که در ايران و کلا در شرق تحت تاثير فرهنگ عقب افتاده، مذهبى و ضدزن خيلى عادى است که کسى که مدعى است کس ديگرى را دوست دارد، او را بزند و يا مورد آزار و اذيت قرار دهد. چه عشقى بالاتر از عشق پدر و فرزند مى تواند باشد؟ طبق قانون جمهورى اسلامى پدر حق دارد فرزندش را حتى بکشد!

برگرديم به آرزو. صبح يک روز گرم تابستانى سال پيش وقتى رضا مى خواهد از خانه بيرون برود، آرزو از او مى پرسد: “کى برمى گردى”؟ رضا جواب مى دهد: “ساعت ٢”. آرزو مى گويد: “غذا را آماده مى کنم، وقتى آمدى غذا بخوريم بريم بيرون.” رضا مى گويد: “باشه”. آرزو نزديک ساعت ٢ غذا را آماده مى کند و منتظر مى نشيند. رضا نيامد، تا ساعت پنج منتظر او مى ماند. ساعت پنج درحالى که اشتهاى غذا ندارد راهش را مى کشد و مى رود پارک. يک گوشه اى روى يک نيمکت مى نشيند. پارک شلوغ بود و او هم توى روياهايش غوطه ور مى شود. چند ساعت مى گذرد آرزو ناگهان با يک سيلى از جا مى پرد. اين رضا است که به گوش او مى نوازد، شايد عشقش شعله کشيده بود! آرزو تا حالا توى جمع اين طورى تحقير نشده بود. جر و بحثشان شروع مى شود، رضا مى گويد: “چرا منتظر من نموندى و تنهايى آمدى پارک”؟ مشغول جر و بحث هستند که پليس مى آيد، مردمى هم که شاهد سيلى زدن رضا به گوش آرزو بودند، گزارشش را به پليس مى دهند. رضا خيلى حق بجانب با آنها برخورد مى کند و به اينکه پليس مى خواهد بازداشتش کند، اعتراض دارد. پليس به او دست بند مى زند، آرزو مات و مبهوت نگاه مى کند. باورش نمى شود، تناقضى دردناک گلويش را مى فشرد، تناقض بين دو احساس متفاوت. يکى اينکه بگذارد بازداشت شود و ديگرى اينکه دلش برايش مى سوزد. بالاخره رضايت مى دهد که بازداشتش نکنند با اين اميد که رفتارش تغيير خواهد کرد.

آرزو چند ماه بعد از آن ماجراى پارک يک بار بعد از کتک خوردن وحشيانه از رضا، از بى کسى و بى جايى به خيابان پناه برده و به پليس زنگ مى زند. او را براى پانسمان پايش به بيمارستان مى برند و رضا براى چند روز بازداشت مى شود. اين ماجرا باعث مى شود که آرزو از رضا جدا شود. آرزو مى گويد: “در چند ماهى که الان دارم تنها زندگى مى کنم آرامشى دارم که تا به حال بعد از ازدواجم نداشته ام.”

همانطور که مى بينيد حتى در اين کشور برخى زنان مثل آرزو بخاطر فرهنگى که با آن به اينجا مى آيند تا مدتى و يا تا زمانى که واقعا جان به لبشان نرسيده حاضر نيستند از شوهرشان جدا شوند. زمانى هم که مى خواهند جدا شوند اين فرهنگ تحت نام آبرو و غيره به آنها فشار مى آورد. اين فرهنگ خودش را در کنجکاوى ها، پرسش ها و پشت سر حرف زدنهايى که معمولا هم به گوش طرف مى رسانند، خودش را نشان مى دهد. اين دخالتهاى ارتجاعى از نوع همان فرهنگى است که به زنان توهين مى کند که جنبه آزادى ندارند. اين فرهنگ نمى خواهد که زنان تغيير کنند. اين فرهنگ مى خواهد که زنان در همه حال “اصالت ايرانيشان” را حفظ کنند، يعنى بسوزند و بسازند. يعنى مطيع، آشپز خوب، خانه دار عالى، ماشين جوجه کش و مادران خوبى باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *