“… من بيچاره از ساعت ٨ صبح تا ٣ بعد ازظهر در يک آژانس مسکن کار مىکنم و با هزار جور آدم سروکله مىزنم. از ساعت ٣ بعد از ظهر تا ٩ شب هم در داروخانه کار مىکنم، قسمت لوازم بهداشتى-آرايشى. ….. ساعت ٩ از داروخانه بيرون مىآيم و در اين ترافيک تا برسم خانه ساعت ١٠، يا ده و نيم است. ديگر جنازهام مىرسد خانه، و تازه اين اول کار است. چون حالا تازه بايد شام شب و ناهار فردا را درست کنم، ظرفها را بشويم، خانه را مرتب کنم و شب ديروفت خسته و کوفته با اعصاب به همريخته به رختخواب بروم و بخوابم. مىدانيد خانم، من نمىخوابم که استراحت کرده باشم، مىخوابم فقط براى اينکه دوباره فردا صبح بيدار شوم و مشغول کار بشوم!
سوال: همسرتان چه نقشى در اين ميان دارد؟
– شوهرم …. هميشه دست بزن داشته و دارد، هميشه عصبى بوده و هست. توى اين سالها هزار بلا سرم آورده. … يک روز کار دارد، ده روز بيکار است، ولى صاحبخانه که اين حرفها حالىاش نيست. تازه پول سيگارش را هم من بايد بدهم. …. من تا ديروقت شب کار مىکنم و تازه شب هم چه خسته باشم و چه نباشم، چه بخواهم و چه نخواهم، بايد به ايشان سرويس جنسى هم بدهم! حالم از خودم به هم مىخورد. من حتى جمعهها هم شيفت کارى دارم!”
نوشته بالا بخشى از سخنان يک زن ايرانى است در پاسخ فهيمه خضرحيدرى، خبرنگار مجله زنان که در شماره ١١٢، شهريور ٨٣، در صفحات ١٨ و ١٩ چاپ شده است.
سخنان اين زن واقعيت زندگى زنان بشمارى در ايران است. زنانى که نه تنها بار گرداندن زندگى خانوادگى را به دوش مىکشند، بلکه برده کار خانگى و برده جنسى نيز هستند. با خواندن درددل اين زن بعضىها ممکن است بگويند: اينکه اين زن مجبور است در دو جا کار کند عجيب نيست خيلى از مردان در ايران مجبورند مثل اين زن در دو جا کار کنند تا خرج خانواده را تامين کنند. پاسخ من اين است که اين واقعيت دارد، واقعيتى تلخ که جمهورى اسلامى با به فقر کشاندن ميليونها انسان در ايران، آنرا به مردم تحميل کرده است. ولى چند تا از آن مردان دو شغله وقتى به خانه مىآيند مثل اين زن مجبورند خانه را نظافت کنند و يا آشپزى کنند؟ زنان چند تا از اين مردان دست بزن به روى شوهرشان دارند؟ چند تا از آن مردان حاضرند علىرغم ميل جنسى خود به همسرشان “سرويس جنسى” دهند؟ با اطمينان مىتوانم بگويم هيچ يک.
دو شغله بودن مردان در ايران از موقعيت صاحب و رئيس خانه بودنشان کم نمىکند. به هر حال قانون آنها را صاحب زنان و دخترانشان کرده است. و اين آنها هستند که علىرغم هر فشار و استثمارى که در خارج از خانه تحمل مىکنند، باز در خانه مىتوانند رئيس باشند و برده داشته باشند. آرى، نقش مرد در خانه علىرغم موقعيت اجتماعىاش متفاوت از نقش زن است. نقش استبدادى مرد در خانه کپى ديکتاتورى و استبداد حاکم بر جامعه است.
مىگويند دوران بردهدارى پايان يافته. اگر چنين است حرفهاى اين زن به جز بردگى چه چيزى را براى انسان تداعى مىکند؟ آيا بردگى را ماهيت رابطه که بىاختيارى زن و همهکاره بودن مرد است تعيين مىکند و يا بردگى را فقط بايد به رابطهاى گفت که يکى، ديگرى را در بازار مىخرد؟ اگر شرط خريد بردگى را مهر مىزند، خوب بازار خريد و فروش زنان به نام ازدواج دائم و يا موقت و با پرداخت مهريه و غيره هم که همچنان در ايران داير است. زنى که بيشترين خواستگار را دارد و خواستگارانش حاضر باشند بيشترين پول را برايش بدهند، يعنى هرچه بيشتر مهرش کنند، ارزشش در بازار بيشتر است. در دوران بردهدارى در غرب نيز بردهها قيمتهاى متفاوتى داشتند. آنکه درشتتر بود و قوىتر، گرانتر خريد و فروش مىشد.
از همه اين رسم و رسوم و قوانين و نگاههاى مذهبى و سنتى ضدزن مىگذرم. صحبتهاى اين زن نشان دهنده شرايطى است که جمهورى اسلامى فراهم کرده است تا زنان هرچه بيشتر تحت فشار قرار بگيرند. برخورد شوهر اين زن نشان مىدهد که گاهى انسانها تا چه حد مىتوانند از روابطشان مثلا همسرشان سواستفاده کنند. رفتار اين مرد سندى است بر درستى اين که جامعه و قانون و دولت بايد مراقب افراد جامعه باشند که حق و حقوقشان پايمال نشود. ولى متاسفانه جمهورى اسلامى شرايطى را فراهم کرده که بعضى از انسانها مثل شوهر اين زن از انسانيت تهى مىشوند و با نزديکانشان چنين مىکنند.
رابطه اين زن و شوهر را مىشود از زواياى متفاوتى نگاه کرد و برخورد غيرانسانى مرد را و چرائى آنرا تجزيه و تحليل کرد. اين رابطه مرا به ياد پرسشى انداخت که هراز چندگاهى ايرانىها از يکديگر مىپرسند که: چرا اغلب خانوادههاى ايرانى به محض اينکه به خارج مىآيند جدا مىشوند يا نسيم جدايى در رابطه شان شروع به وزيدن ميکند. کيست که دليل آنرا نداند؟ زنان در ايران حق طلاق و استقلال مالى ندارند وگرنه با چنين مردانى زندگى نميکنند. براى همين است که وقتى خود را در شرايطى مىبينند که از حق طلاق و استقلال اقتصادى برخوردارند، تلاش مىکنند از آن موقعيت برده وار رها شوند.
زندگى زنان ايران داستان نانوشته بردگانى است که صاحبانشان را مىزايند!
به اميد روزى که اين داستانها را جز در کتابهاى تاريخ نتوان خواند.