مصاحبه با مجيد خوشدل براى هفته نامه نيمروز

١- با توجه به اينکه دستگيرى شما در اواسط سال ٦١ اتفاق افتاد، مى خواهيم خاطره شما را از سال ٦٠ بدانيم و اينکه عکس العمل شما به عنوان عنصرى تشکيلاتى، از آن همه دستگيرى و اعدام زندانيان سياسى چه بوده است؟

– سال ٦٠ از بدترين سالهاى زندگى ام بود. سال اعدام دوستانم بود. سال جدايى هاى بى انتهايى بود که احساس بى اعتمادى به زنده ماندن نزديکانم را در وجودم کاشت. احساسى که حتى امروزه هم گه گاهى وقتى از دوستى جدا مى شوم در وجودم زنده مى شود. احساس از دست دادن دوست خوب، مرگ يک انسان. تابستان سال ٦٠ على يکى از دوستانم را دستگير کردند و پس از مدت کوتاهى جسد او را براى شناسايى به پزشکى قانونى بردند. من توان رفتن و ديدنش را نداشتم. يکى از دوستانم بهمراه پدر او به پزشکى قانونى رفت. پدر على و دوستم از پزشکى قانونى به خانه ما آمدند. پدر على گفت: فکر مى کنند من پسرم را نمى شناسم. يک آدم گنده سياهى را نشانم داده اند و مى پرسند اين على نيست؟ خوب معلوم بود که على نبود. على به آن چاقى و سياهى نبود. به آنها گفتم نه اين على من نيست، شايد على پدر ديگرى باشد ولى على من نيست.

من که نتوانستم بيش از اين حرفهاى پدر على را بشنوم به آشپزخانه رفتم که اشکم را که بر پلکم فشار مى آورد رها سازم. دوستم آمد کنارم و گفت: على بود. آنقدر شکنجه اش کرده بودند که باد کرده و سياه بود.

پدر على پسرش را نشناخت و هميشه چشم براه به دنبالش مى گشت.

تابستان ٦٠ دوستان زيادى را به علت دستگيرى و اعدام از دست دادم. پاييز آمد و اخبار هولناکتر شد. مجتبى احمد زاده دوست خوب و همرزمم را در پائيز سال ٦٠ دستگير کرده و اعدام کردند. زمستان آن سال بهشت زهرا شلوغ تر از هميشه بود.

٢- بر سر رفقا و ياران ديگرت چه آمد؟ چه تعدادى از آنها دستگير شدند؟ در ضمن آيا فکر مى کردى که به زودى نوبت به خودت خواهد رسيد؟

– سال ٦٠، سال سرکوب انقلاب به وحشيانه ترين شکل آن بود. سرکوبى که براى سالها ادامه يافت. خيلى از دوستانم دستگير و اعدام شدند. نپرسيد چه تعداد. نمى خواهم بشمارم. از جمع هشت نفره رفقايى که با هم فراکسيون مارکسيسم انقلابى در رزمندگان را سازمان داده و اعلام کرده بوديم، امروز تنها من زنده ام. همه آنها در سالهاى ٦٠ و ٦١ دستگير و اعدام شدند.

در مورد اينکه آيا فکر مى کردم که نوبت دستگيرى من هم مى رسد، آرى شايد هر کس در انتظار نوبت خودش بود. من هم براى اينکه دستگير نشوم مکانم را تغيير دادم. مدتى يک اتاق کوچک در يک خانه آپارتمانى داشتم که صاحبخانه اش يک خانم و آقاى فرهنگى بودند و يک پسر کوچک داشتند. رفتار اين خانواده که بخاطر مسائل امنيتى به من جا داده بودند آنقدر انسانى و خوب بود که هرگز فراموش نخواهم کرد. بعد از آن جايى را اجاره کرده و تا زمان دستگيريم آنجا بودم.

٣- در رابطه با فاجعه سال شصت و پروسه نسل کشى مخالفان توسط جمهورى اسلامى چه نظرى دارى؟ در اين تحليل آيا سکوت جامعه و نيروهاى سياسى موجود نسبت به اعدامهاى بى محاکمه شمارى از وابستگان رژيم سابق را در نظر خواهى گرفت؟

– پروسه سرکوب انقلاب به شکل سيستماتيک از سال ٦٠ شروع شد. جمهورى اسلامى آمده بود که مردم را از خواسته هايشان عقب بنشاند. تا سال ٦٠ رژيم و مردم با هم دست و پنجه نرم مى کردند. در جايى رژيم پيشروى مى کرد، در جايى ديگر مردم. رژيم براى ماندن مى بايست حمام خون راه بيندازد و انداخت.

اينکه آيا نسل کشى سال ٦٠ به اعدامهاى بى محاکمه شمارى از وابستگان رژيم سابق ربط دارد يا نه، بايد بگويم که نمى تواند بى ربط باشد. مردم همانطور که در مورد خيلى از خواسته هايشان روشن نبودند در مقابل اعدام در ايران نيز نظر درستى نداشتند و خواهان لغو اعدام نشدند. رژيم از ساواکى ها و شاهى ها شروع کرد و به بقيه رسيد. جامعه در آن روزها روشن بينى لازم را براى ممانعت از اعدام هويدا و ساواکى ها نداشت و نمى دانست که در مقابل اعدام هر يک ساواکى در آن روزها، هزاران کمونيست و مبارز در آينده اعدام خواهند شد. روشن نبودن مردم در مورد اينکه اعدام، حتى اعدام يک جنايتکار، يک جنايت ديگر است، دست رژيم را باز گذاشت که با شمشير اسلام سر انقلاب را ببرد.

٤- شتر صحرايى که از دشت برهوت عربستان به تاخت آمده بود، پشت در خانه ات توقف مى کند. در ميانه سال ٦١ تو هم دستگير مى شوى. مقصد بعدى کجاست؟

– شترى که پشت در خانه من خوابيده بود از عربستان نيامده بود و کاملا “وطنى” بود. از صحراى ضد غرب گرايى، صحراى فرهنگ و ارزشهاى شرقى، صحراى غيرت و مردانگى و ناموس و زن ستيزى آمده بود. حمايت اوليه جبهه ملى و ملى گراها، حزب توده، فدائيان اکثريت، مجاهدين و … از خمينى، نشان داد که اين شتر از دشت برهوت “خودمان” آمده بود. بحث اين شتر مربوط به دوره جنگ سرد و قدرت گيرى اسلام سياسى است که بحثش مفصل است.

و اما در مورد دستگيريم، مرا در خيابان دستگير کردند و بلافاصله به کميته مشترک بردند. کميته مشترک به وسيله طراحان آلمانى در دل تهران ساخته شده است. ميله هاى دور بالکن آن با طرح اس اس ساخته شده اند. رژيم سلطنت آنرا ساخت و براى جمهورى اسلامى به ارث گذاشت. در و ديوارهاى آن شاهد اعدام و شکنجه هزاران انسان بى گناه بوده و همچنان هستند.

٥- از پذيرايى ات در کميته مشترک بگو و اينکه چه مدت در آنجا نگاه داشته شدى.

– ٦ ماه در کميته مشترک بودم. تمام دوران بازجويى را. ابتداى دستگيرى مرا براى گرفتن اطلاعات شکنجه کردند. دوستانم را مى خواستند. حاضر بودم بميرم ولى کسى را به آن شکنجه گاه نياورم. شکنجه جسمى اين بود که دستها و پاهايم را به تخت بسته و با کابلهاى باريک و کلفت به کف پاهايم زدند. دوران بازجويى يعنى درد، تحقير، ناتوانى، بى کسى، تنهايى و باز هم درد. زير شکنجه پاهايم فلج شدند، که بعد از مدتى بهبود يافتند.

٦- در کميته مشترک چه تعداد زندانى نگهدارى مى شدند؟ لطفا وضعيت عمومى آنجا را براى ما تشريح کن.

– نمى دانم در آنجا چه تعداد زندانى نگهدارى مى شدند. نمى توانستم بشمرم. همه سلولها پر بودند، البته بيشتر از ظرفيتشان. با اين حال جا کم داشتند، براى همين تعدادى را هم در راهروها نگه مى داشتند. من هم به مدت بيست روز در راهرو بودم. يعنى شبانه روز با چشم بند نشسته و يا خوابيده بودم. همانطور چشم بسته غذا مى خورديم، به دستشويى مى رفتيم و بازجويى مى شديم. هفته اى يک بار زندانيان را به حمام مى بردند. در سلول در مقاطع مختلف تعدادمان متفاوت بود. براى چند ماه پنج نفر در يک سلول يک نفره بوديم.

در مورد شرايط زندان در کتابم به نام “زير بوته لاله عباسى” که به زودى منتشر خواهد شد به تفصيل توضيح داده ام.

٧- مى دانم که در زير شکنجه براى مدتى بدنت فلج مى شود. اگر موجب ناراحتى ات نمى شود واقعه را براى ما شرح بده و بگو که براى شکستن تو و زندانيان ديگر از چه ابزارهايى استفاده مى کردند.

– فلج شدن پاهايم مربوط به بازجويى ابتداى دستگيريم بود که اطلاعات مى خواستند. بعد از دو ماه دوباره بازجويى شروع شد. اينبار مى خواستند مرا به مصاحبه تلويزيونى بکشانند. مصاحبه اى که به شکل ميزگردى از زندانيان تشکيل مى شد. با فشار شکنجه مى خواستند زندانيان زيادى را به جلوى دوربين بياورند. اين بار بازجويى براى شکستن بود. در اين دوره که دو هفته طول کشيد، مرا شبها بين ١٠ تا ٢ صدا مى کردند. بازجويى همراه تهديد، نصيحت، وعده آزادى، تحقير، توهين و شوک برقى بود.

٨- شما شاهد قتل عام زندانيان سياسى، عقيدتى در سال ٦٠ نبودى اما کشتار وحشيانه سال ٦٧ را از نزديک تجربه کرده اى. در آن دوره آيا دادگاهى در کار بود؟ زندانى چطور حکم اعدام مى گرفت و به پاى چوبه دار برده مى شد؟

– دادگاهى در کار نبود، بازجويى بود و اجراى حکم يعنى اعدام. زندانيان را به صف کرده بودند و ملايى به سرعت از آنها مى پرسيد که آيا خدا و اسلام را قبول دارند يا نه. زندانيان بنابر جوابشان به دو سمت مى رفتند که يک صف براى اعدام بود. مى خواستند زندان را تصفيه کنند. لاجوردى سال ٦٢ در حسينيه اوين که ما را به زور به آنجا بردند، گفته بود: نخواهيم گذاشت شماها زنده از زندان بيرون برويد، زمان شاه سيصد زندانى آزاد شدند و اين همه جريان درست کردند، حالا بگذاريم شماها بيرون برويد که سه هزار تا جريان بسازيد؟ کور خوانده ايد، همه تان را مى کشيم.

٩- تا جايى که مى دانيم زندانيان سياسى را بر اساس باورهاى سياسى و ايدئولوژيک، مقاوم بودن زندانى، تواب شدن آنها و … در زندانها تقسيم بندى مى کردند. لطفا در مورد اين تقسيم بنديها توضيح بده و موقعيت خودت را در آن بيان کن.

– در سالهاى اوليه که بخاطر فشار شکنجه توانسته بودند جو توابى را حاکم کنند، اين تقسيم بندى وجود نداشت. در هر بندى اکثريت تواب و بريده بودند و تعدادى همچنان مقاوم. در بند ما در اوين که ٢٠٠ نفر بوديم، در دوره اى فقط ٦ نفر بوديم که تظاهر به تواب بودن و يا بريده بودن نمى کرديم. ما ٦ نفر نماز نمى خوانديم و نجس خوانده مى شديم و اجازه نداشتيم برخى از کارهاى بند مثل آب کشيدن ظرفها را انجام دهيم. ولى در سالهاى بعد که تعداد نماز نخوانها بيشتر شد و صف مقاومت از نظر کمى و کيفى بالا رفت، بندها را بر اساس وضعيت سياسى زندانى تقسيم کردند.

١٠- پديده تواب يکى از دستاوردهاى نظام جمهورى اسلامى در زندان است – که بالاخره به شکست انجاميد. براى اين پديده چه تعريفى ارائه مى کنى؟ درجات آن چيست و چه کاربردهايى در زندان داشته است؟

– مسله تواب مثل فنر و فشار مى مانست. هر چقدر رژيم فشار را بيشتر مى کرد زندانيان بيشترى تواب مى شدند و يا تظاهر به تواب بودن مى کردند. وقتى شکنجه و فشار کمتر مى شد تعداد بيشترى دست از تظاهر به تواب بودن مى کشيدند. بعلاوه اينکه برخى از شکنجه ها جايگاه ترسناکشان را به مرور از دست دادند. مثلا شايد براى خيلى ها در ابتداى دستگيريشان سلول انفرادى ترسناک بود، ولى وقتى مى ديدند که برخى خندان به سلول مى روند و خندان هم بر مى گردند، ترسشان ريخت. درجات توابيت هم به شدت فشار و شکنجه مربوط بود. در ضمن بايد اشاره کنم که در اوج سرکوبها که رژيم ادعا مى کرد همه زندانيان تواب هستند، مى توانم با اطمينان بگويم که اکثريت زندانيان تظاهر به تواب بودن مى کردند. يعنى به غير از تعداد کمى مبارز که اکثرا در سلولهاى انفرادى بودند، و تعداد کمى تواب که حاضر به همکارى همه جانبه با رژيم بودند، خيل عظيم و در واقع اکثريت زندانيان به خاطر فرار از شکنجه تظاهر به تواب بودن مى کردند. اينها در واقع زير فشار بريده بودند ولى تواب به معنى همکار رژيم نبودند.

١١- پس از بازجويى هايى که به شرح قسمتى از آن پرداختى، محاکمه مى شوى. دادگاه ات چگونه برگذار شدو حکم صادره چه بود؟

– دادگاهم مثل نمايش بچگانه اى بود که بچه ها براى سرگرمى با يکديگر انجام مى دهند. در يک اتاق کوچک که يک ميز در آن بود، آخوند نيرى يکى از جلادان رژيم نشسته بود. در کنار او مردى با لباس شخصى نشسته بود که نقش منشى را بازى مى کرد. در کنار در هم پاسدارى نقش دربان را بازى مى کرد. پاسدار مرا به اتاق برد و گفت چشم بند را بردارم. نيرى در حالى که پرونده ام را ورق مى زد پرسيد: اطلاعاتت را داده اى؟ گفتم: نه. پرسيد: حاضرى از گذشته ات انزجار بدهى؟ گفتم: نه.

منشى اش گفت ايشان مى خواهند براى اهدافشان کشته شوند. از من خواستند که دادگاه را ترک کنم. براى من يک بازجويى ديگر بود، با اين تفاوت که دو دقيقه هم طول نکشيد.

١٢- در سال ٦٩ از زندان آزاد مى شوى. مى توانم بپرسم چرا شما را از زندان آزاد کردند اما در فاصله زندانى بودن شما، نزديک به بيست هزار نفر اعدام شدند؟

– خيلى ها اعدام شدند، در اين بين تعدادى هم شايد از سر اشتباه رژيم و شانس خودشان در رفتند. شخصا حکمم اعدام بود که خوشبختانه در سال ٦٢ با پارتى بازى تغيير کرد. خيلى ها هم که مثل من در سالهاى ٦٠ تا ٦٢ اعدام نشدند، در سال ٦٧ اعدام شدند. در سال ٦٧ زنان غير مجاهد را در زندانهاى اوين و گوهر دشت اعدام نکردند، براى همين من و تعداد ديگرى (بيش از صد نفر) زنده مانديم.

١٣- هشت سال از بهترين سالهاى عمرت را در زندان سپرى کردى- فکر يک هفته اش مو را بر بدن راست مى کند- تجربه آن سالها چه تاثيرى بر زندگى ات گذاشت.

– زندان تاثيرات زيادى روى وضعيت روحى، جسمى و فکريم داشته که شايد تا آخر عمرم هم آنها را حمل کنم. به خاطر عدم دسترسى به علوم سياسى و محروميت سياسى آن دوره و بمباران شدن با چرنديات و کثافات اسلامى، امروزه عطش بيشترى براى دانستن و تغيير دنيا دارم. مبارزه با مذهب يکى از آن انگيزه هايى است که در زندان اسلامى در من شکل گرفت.

١٤- به عنوان يک زندانى سياسى، وقتى مى شنوى که برخى از دست اندکاران شکنجه و کشتار زندانيان به عنوان اصلاح طلب به خورد جامعه داده مى شوند چه احساسى به شما دست مى دهد؟

– احساس ويژه اى بهم دست نمى دهد، چون آنهايى که امروزه اينها را اصلاح طلب مى نامند همانهايى هستند که بيست سال پيش از جمهورى اسلامى حمايت کرده اند. زندانيانى با من بودند که بخاطر جاسوسى اکثريتى ها دستگير شده بودند. جريانات وفادار به جمهورى اسلامى مثل توده و فدائيان اکثريت در زمانى که خلخالى مردم را براى اعدام صف مى کرد از او و رژيم حمايت کامل مى کردند. حالا که مردم ديگر رژيم را نمى خواهند طبيعى است که براى خاک پاشيدن به چشم مردم و براى حفظ رژيم امثال خلخالى را به نام اصلاح طلب معرفى کنند.

١٥- آيا فکر مى کنى که به زودى بساط زندان و شکنجه و اعدام در ايران برچيده شود؟ مردم از حق شهروندى برخوردار شوند و هيچ چيز مقدس تر از انسان و جان انسان قلمداد نشود؟

– اينکه کى بساط زندان و شکنجه و اعدام برچيده مى شود به مردم بستگى دارد. مردم بايد بساط حکومت زندان و شکنجه و اعدام را برچينند و اجازه ندهند چنين شرايطى تحت نام دولتى ديگر ادامه پيدا کند. مردم بايد خواهان لغو حکم اعدام شوند. بايد زندانها را خراب کنند. بايد جامعه اى بسازيم که در آن کسى گرسنه، بيکار، بى مسکن، معتاد، تن فروش و… نباشد. جامعه اى که تامين رفاه همگانى و آزادى بى قيد و شرط سياسى اولين پايه هاى آن است. همچون جامعه اى به نظر من يک جامعه سوسياليستى است. تنها در يک جامعه سوسياليستى و آزاد، شکنجه و زندان وجود نخواهد داشت و انسان مى تواند بجاى رنج هر روزه از زندگى لذت ببرد. شخصا همه را به مبارزه براى چنان جامعه اى فرا مى خوانم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *