“بحث ممنوع”: ریشه‌یابی استبداد در اپوزیسیون ایرانی و امکانات برون رفت از آن

مقدمه:

رفتار سیاسی امروز ما و برخوردمان به مخالفان تصویر کوچکی از جامعه‌ای را به نمایش می‌گذارد که ایده‌آل ما است و برای آن مبارزه می‌کنیم. رفتار امروز گروه‌های اپوزیسیون خود گویای عملکرد این گروه‌ها در صورت تصاحب قدرت سیاسی در ایران می‌باشد. سانسور به اشکال مختلف، حتی تهدید و ارعاب مخالف که امروز به بخشی از سیاست اپوزیسیون خارج از کشور بدل گشته است، خود آینه‌ای است که جامعه آرمانی را که وعده می‌دهند در خود تبلور می‌دهد. عدم اعتماد مردم به اپوزیسیونی که خود در چرخه استبداد گرفتار مانده و آنچه خود در عمل به آن پایبند است تفاوتی با آنچه که علیه‌اش مبارزه می‌کند ندارد، نه تنها طبیعی که معقول به نظر می‌رسد.

این نوشته در ریشه‌یابی استبداد در اپوزیسیون و سانسور مخالفین به شرایطی می‌پردازد که بر بستر “بحث ممنوع”، مانع از رشد توانایی فکر کردن و انتخاب آزاد می‌شود. این مقاله نگاهی دارد به شرایط استبدادی جامعه‌ای که در آن بحث ممنوع بود و این اپوزیسیون در آن تولد یافت و از آن تاثیر گرفت؛ با اشاره به تعدادی از سیاست‌های تکراری کمدی-تراژیک درون اپوزیسیون (از مشاهدات شخصی نویسنده) که تنها مشتی از خروار هستند، مسیر آنرا که چیزی جز دفاع از سیستم سرمایه‌داری نیست، نشان می‌دهد. البته شکی نیست که رسالت اپوزیسیون راست حفظ و بقای سیستم سرمایه‌داری است و منافعی جز آن ندارد. پس این نوشته نقدی بر اپوزیسیون راست نیست، بلکه سعی دارد نزدیکی سیاسی بخشی از جنبش چپ را به جنبش راست نشان دهد. متاسفانه رفتارهای سیاسی بخشی از جنبش چپ آنقدر همسو با نیروهای راست اپوزیسیون است که پشت شعارهای تو خالی و خشونت کلامی، چیزی جز آلترناتیو راست اپوزیسیون در آن دیده نمی‌شود. از اینرو می‌توان گفت که تضادی بین کار سیاسی بخش عمده‌ای از نیروهایی که خود را چپ می‌دانند با نیروهای راست دیده نمی‌شود. این آسیب شناسی تنها با نقد و بررسی و ارائه بحث‌های مربوطه‌ای که در این مقاله نگنجیده است، می‌تواند تکامل یابد. هر چند دروازه‌بانان آزادی بیان و عقیده یعنی بسیاری از رسانه‌های ایرانی خارج از کشور که تا بحال با سانسور اپوزیسیون در اپوزیسیون سعی کرده‌اند منافع فرقه‌ای خود را پیش ببرند، به احتمال زیاد نفعی در درگیر شدن در این بحث ندارند. بر این نکته تاکید می‌کنم که نقد سیاسی یکی از مهمترین عرصه‌های مبارزاتی در رسیدن به یک جامعه در خور انسان است. این نوشته با چند سوال از خواننده به پایان می‌رسد. به این امید که هر کس بحثی در پاسخ به این سوالات دارد به مجادله برآید.

نقش استبداد دولتی در شکل‌گیری فرهنگ استبدادی

یکی از توانایی‌های انسان قابلیت تفکر اوست. هر چند داشتن این قابلیت به معنی استفاده بهینه همه انسانها از این ابزار نیست. چرا که فکر کردن را باید یاد گرفت و متاسفانه در اکثر جوامع به اشکال مختلف مانع از آن می‌شوند که مردم فکر کنند. مشغولیت مداوم با کار و بمباران کردن ذهن با اطلاعات دروغ و یک سویه و یا منع آزادی بیان و تشکل از شیوه‌هایی هستند که برای جلوگیری از تفکر انسان استفاده می‌شوند. ویژگی آزادی بیان، مطبوعات و تشکل این است که انسانها در پروسه‌ای با شنیدن نظرات متفاوت یاد می‌گیرند فکر کنند و آزادانه و بنابر منافع طبقاتی‌شان نظری را انتخاب کنند. برای تمرکز بیشتر در اینجا تنها به جامعه استبداد زده‌ای مثل ایران می‌پردازم که امکان تفکر را با خشونت عریان از انسان می‌گیرد. بنابراین دیگران، “بالایی‌ها” برای مردم فکر می‌کنند و نقش جامعه تنها اجرای آن است. در جوامعی مثل ایران سرکوب، شرایط مناسب بقای نظام سرمایه‌داری را با عدم حق بیان و تشکل فراهم می‌کند. عجیب نیست اگر ممنوعیت چاپ کتاب و دستگیری و اعدام بخاطر خواندن کتاب، در تاریخ معاصر ایران، مردم را با کتاب بیگانه کرده است. چرا که حاکمان این جوامع می‌دانند که کتاب خواندن و فکر کردن رابطه‌ای تنگاتنگ دارند. فقر هم به سهم خود وقتی برای خواندن کتاب نمی‌گذارد. بر بستر این عدم امکان فکر کردن است که مردم یاد نمی‌گیرند فکر کنند و فکر کردن تبدیل به یکی از ضرورتهای زندگی برای درک و یا تصمیم‌گیری در مورد مسائل‌ نمی‌شود.

به صرف تشخیص اینکه حاکمان دشمن هستند چرا که زندگی روزمره انسان گواه این واقعیت است، به این معنی نیست که انسان به خودی خود می‌تواند منافعش را تشخیص دهد. بی اعتباری حاکمان باعث می‌شود که انسان بدنبال فرد و یا نهاد دیگری بگردد که برایش فکر کند و به او بگوید چه باید کرد. این چرخه عدم به کار انداختن و یا استفاده از توانایی فکر کردن در انسان ناخودآگاهانه توسط مبارزان نیز ادامه پیدا می‌کند. تعدادی فکر می‌کنند و نظر می‌دهند که چه باید کرد، و اکثریت انسانها شادمانه به دنباله‌روی که به آن عادت داشته‌اند ادامه می‌دهند. می‌گویم شادمانه، چرا که انجام کاری که انسان عادت به آن ندارد (فکر کردن)، بسیار دشوار و گاهی حتی آزار دهنده است. این سیکل حتی با شکست عملی این شیوه کار نیز در هم نمی‌شکند. از آنجا که شکست‌ها جمعبندی همه جانبه و غیر مغرضانه نمی‌شوند، نهایتا دنباله‌روها بدون هیچ پرسش و پاسخی به اینکه چه شد به خانه‌هایشان باز می‌گردند و با خاطرات مبارزاتی‌شان زندگی می‌کنند. رهبران نیز به تاریخ می‌پیوندند که نسل‌های بعدی از روش‌ آنها استفاده کرده و خود نیازی به فکر کردن نداشته باشند. شاید این آن پروسه‌ای است که یک نوع روش یا شیوه مبارزاتی سنت می‌شود و هیچ تغییر و تحولی در آن سیستم رخ نمی‌دهد. این نوع شیوه‌های مبارزاتی همچون یک مذهب ایستا و منجمد نسل به نسل منتقل شده و طرفداران نیز حاضرند برای آن بکشند و کشته شوند!

این چرخه متاسفانه در شکل‌گیری رفتار سیاسی اپوزیسیون ایرانی نقش عمده‌ای داشته است. آنجا که برای تحلیل شرایط انقلاب در سالهای ۱۳۵۷ تا زمانی که امکان بحث وجود داشت، برای توجیه موضع سیاسی خود از کتابهای اندیشمندان استفاده می‌کردند. در این پروسه‌ نیرویی رشد کرد که شعار برابری می‌دهد و چه بسا برایش کشته هم می‌شود ولی نمی‌تواند با همسر و خواهر و یا دوستانش رابطه‌ای برابر برقرار کند؛ شعار آزادی می‌دهد ولی قادر نیست جدا از سنت‌ها و اخلاقیاتی که تمام عمر در او نهادینه کرده‌اند، آزاد زندگی کند. البته این نوع نگاه و عدم نیاز به فکر کردن و مطالعه و در نتیجه دنباله‌روی و ادامه سنت‌ها در بین جریانات مذهبی، راست و ناسیونالیست بشدت هرچه بیشتر خود را نشان می‌دهد. برای همین در بین بخشی از آنها شاهد فجایعی همچون قتل‌های ناموسی نیز هستیم. آنها حداقل حقوق فردی را برای کسی به رسمیت نمی‌شناسند و نمونه‌های زیادی از ترور شخصیت افراد یا دخالت‌شان در حریم شخصی و زندگی خصوصی انسانها وجود دارد.

نمود فکر نکردن، دنباله‌روی است. کلید موفقیت جامعه سرمایه‌داری در این است که بوسیله سرکوب و یا تزریق ایده‌های مورد نظر سیستم، توسط تلویزیون و روزنامه، نگذارد مردم فکر کنند. همه اینها برای این است که در جامعه دیکتاتوری نباید چیزی را زیر سوال برد. عدم توانایی فکر کردن را شاید بتوان با مثالی که خیلی از مردم با آن درگیر هستند، نشان داد. هستند مردان و زنانی که برای گذران زندگی هر دو کار بیرون از خانه را انجام می‌دهند، با این حال کارهای خانه و بچه  نیز به عهده زن است. مردان این خانه‌ها قادر نیستند ببینند چه رفتار غیر انسانی نسبت به همسران خود دارند، بلکه همان سیستمی را که در خانه پدر و مادرشان شاهد بوده‌اند ادامه می‌دهند. متاسفانه برخی از زنان این خانه‌ها نیز فکر می‌کنند خارج از چنین سیستمی نمی‌توان زندگی کرد.

از آنجا که رشد عمدتا فردی نیست، یعنی در پروسه همفکری، همکاری و رابطه انسانها بوجود می‌آید، به نفع حاکمان مستبد نیست که انسانها را آزاد بگذارند. بطور مثال، اگر در زمان شاه آزادی بیان و تشکل وجود داشت، در سال ۵۷ نیروهای مذهبی به قدرت نمی‌رسیدند و یا قادر نمی‌شدند همه قدرت را بگیرند و چنان سرکوبی را بکنند که کردند. چرا که در همان دوران سکولار‌ها در مورد خطرناکی حکومت مذهبی می‌گفتند و می‌نوشتند و کتابهایی که در نقد حکومت مذهبی به زبان‌های دیگر تا آن زمان چاپ شده بود ترجمه می‌شد. در نتیجه در پاسخ رفراندوم “جمهوری اسلامی، آری یا نه”، مردم نه تنها به آن رای آری نمی‌دادند، بلکه خیابانها را که هنوز در اشغال خود داشتند رها نمی‌کردند و دولت سکولار خود را برپا می‌کردند. زندگی در شرایط اجتماعی که فرد در آن حق بیان و تشکل ندارد، باعث می‌شود انسان قدرت ابراز نظر متفاوت و مخالف را پیدا  نکند. در چنین شرایطی به دلیل دنباله‌روی، فرهنگ حاکم رایج می‌شود. رژیم‌های استبدادی این فرهنگ را که انسانها یا خوب هستند و یا بد گسترش می‌دهند. خوب، خدایی است و بد شیطانی! با چنین فرهنگی در جامعه، حاکمان قادر خواهند بود مخالفان خود را  به نام بد یا شیطانی از بین ببرند. ولی از آنجایی که در رژیم‌های سرکوبگر مردم آزادی بیان و تشکل ندارند، متاسفانه با سرنگونی رژیم قادر به برپایی سیستم انسانی نیز نیستند. در آیینه تاریخ می‌توان این واقعیت دردناک را دید که آلترناتیو دولت مستبد بواسطه مخالفتش با حاکمان متضمن این نیست که خود سرکوبگر نخواهد بود.

قبل از ادامه بحث لازم است اشاره کنم که در این بستر خاکستری “بحث ممنوع”، که مانع از تولد یک جنبش چپ قوی در تبعید شده است، گرایشات پیشرویی نیز وجود دارند. ولی متاسفانه دیدن آنها و تشخیص بحث‌های آنها برای کسی که از بیرون نگاه می‌کند راحت نیست، چرا که باید فرهنگ غالب بر اپوزیسیون را که همان فرهنگ مسلط بر جامعه است، دور بزند. اما این بدان معنا نیست که هیچ خواست راستین آزادی خواهانه و برابری طلبانه‌ای در جامعه وجود ندارد و همینطور بدان معنا هم نیست که هیچ فردی این شعارها را پراتیک زندگی خود نساخته. اما همانگونه که اشاره شد در نبود رسانه‌های به واقع مستقل این شعارها و افراد ملتزم به این شیوه زندگی فردی و اجتماعی همواره در حاشیه بوده‌اند.

تاثیر و نقش استبداد بر اپوزیسیون ایران

انسانی که حق نه گفتن ندارد، فشار را در خود جمع می‌کند و یکباره با خراب کردن همه چیز آنرا بیرون می‌ریزد. انقلاب‌های کور در جوامع نمود بارز این پدیده است که مردم جان به لب رسیده بر‌می‌خیزند و از آنجا که وسیله (تشکل) فراهم کردن شرایط بهتر را ندارند، باعث می‌شوند که قدرت دست به دست شود. حاکمان نیز می‌دانند که قدرت کارگر در تشکل آن است و نباید بگذارند کارگران به این وسیله که ضامن تغییر جامعه است مسلح شوند. ولی حق نه گفتن تنها در سطح سیاسی کلان و رژیم‌ها در یک طرف و طبقه کارگر و اقشار دیگر در طرف دیگر نیست که نقض می‌شود. در سطوح پائین‌تر نیز، از آنجا که الگوی متفاوتی از آنچه که از بالا (حاکمان) می‌آید وجود ندارد، مناسبات در هر جمعی (سیاسی یا خانوادگی) در واقع بازسازی مناسبات هرمی حاکمان است. و متاسفانه جریانات اپوزیسیون نیز مستثنی از این قائده نیستند. با نگاهی اجمالی به جریانات اپوزیسیون می‌توان همان مناسبات جامعه استبداد زده را دید که در سطوح مختلف بازسازی شده است. انشعابات کور (بدون تحلیل سیاسی)، جدایی‌هایی که همچون سیل جاری می‌شوند و همه آنچه را که افراد تا آن زمان عزیز می‌شماردند با خود می‌برند و تنها افسردگی سیاسی بجا می‌گذارند، بارها تکرار شده‌اند.

 

خیلی از سیاسی‌ها (چپ و راست)، می‌خواهند دنیا را بسازند، بدون آنکه بدانند دنیا آنها را چگونه ساخته و یا از آنها چه ساخته است. واقعیت این است که ما محصول محیط‌مان هستیم. ولی متاسفانه خیلی‌ها رفتار سیاسی خود را نتیجه و یا محصول دنیایی که در آن بزرگ شدند، قرار دارند و یا روابط‌شان، نمی‌بینند. به همین دلیل است که در خارج از ایران که امکان بیان و تشکل وجود دارد، به جای دامن زدن به بحث‌های گوناگون، شاهد اعلام مواضع هستیم. علت اینکه اپوزیسیون در خارج از کشور یعنی در خارج از شرایطی که در آن رشد کرده قادر نیست رفتار متفاوتی از آنچه که تجربه کرده داشته باشد، این است که: در تمام زندگی‌ این اپوزیسیون یکی نظر داده و آنها با او رفته‌اند، همراه شده‌اند! تنها خارج شدن فیزیکی از چنان شرایطی و یافتن حق بحث کردن و نظر داشتن، انسان را قادر به فکر کردن و نظر یافتن نمی‌کند. برای همین است که در تبعید نیز که خطری برای بحث و گفتگو وجود ندارد، اکثر اپوزیسیون همان نظراتی را که در دوران استبداد و با کمبود کتاب و بحث و بررسی پیدا کردند، همچنان دارند. تغییر و رشد نه تنها مفهوم مثبتی در فرهنگ عمومی اپوزیسیون ایران ندارد، بلکه به این افتخار می‌کنند که ده سال یا بیست سال پیش نیز همین نظر امروز را داشته‌اند!

جریانات با همان مناسباتی که در جامعه بزرگتر حاکم است شکل می‌گیرند. یکی تئوری تولید می‌کند، دیگری آنرا تکثیر می‌کند. دنباله‌روی از پس هیجانات مقطعی و علیرغم درک نکردن درستی نظر و عملی که به فرد واگذار شده است، ادامه پیدا می‌کند. در این روند افراد نارضایتی‌هایشان را روی هم جمع کرده، سعی بر بی‌اعتنایی به آن می‌کنند. چرا که حالا منافعی نیز دارند که نمی‌خواهند از دست دهند و آن احساس تعلق است؛ تعلق به جایی، به چیزی دارند و یا موقعیتی دارند. دوستانی دارند که نه تنها با هم کار سیاسی می‌کنند، بلکه به زندگی‌شان معنی می‌بخشند – یکدیگر را درک می‌کنند! ولی قانونی هست که آنها را راحت نمی‌گذارد: لیوان صبر آنها پر می‌شود. زمانی می‌رسد که تنها یک مسئله دیگر باعث می‌شود که صبرشان سرازیر شود. شورشی کور صورت می‌گیرد. می‌گویم کور، چرا که افرادی که حالا زیر همه چیز می‌زنند و دوستان خود را ترور شخصیت می‌کنند، یکباره فراموش می‌کنند که خود نیز در آنچه که زیر سوال می‌برند، نقش داشته‌اند. قادر نیستند دیروز خود را، دنباله‌روی خود را، رعایت کردنهای خود را ببینند. قادر نیستند سکوت خود را ببینند و اینکه نظر مخالفی نداشتند. یک رابطه سیاسی، حزبی هم مثل هر رابطه دیگری دو طرف دارد. با محکوم کردن یک طرف این رابطه در واقع طرف دیگر خود را توجیه می‌کند. به این دلیل که نمی‌خواهد مسئولیت بپذیرد. مسئولیت اینرا که آنها هم یک سر رابطه بوده‌‌اند و با سکوت خود جریان را به اینجا کشانده‌اند، از سر خود باز می‌کنند. متوجه این نیستند که وقتی دوست دیروز را ترور شخصیت می‌کنند، خود نیز ترور شخصیت می‌شوند. نظاره‌گر هرگز به آنها اعتماد نخواهد کرد، چرا که او نقش و مسئولیتی را که آنها هم داشته‌اند هر چند منفعل بوده باشد و خود قادر به دیدن آن نیستند و یا انکار می‌کنند، می‌بیند. آنها‌ نمی‌خواهند نقش تخریبی خود را در یک رابطه و یا جریان ببینند، حتی اگر نقش آنها تائید و یا سکوت بوده باشد! تاملی کوتاه در انشعابات سی سال اخیر حاکی از این واقعیت تلخ است که در انشعابات جریانات راست و چپ یک طرف، طرف دیگر را محکوم می‌کند. جدا شدگان رهبران خود را محکوم می‌کنند. افراد جدا شده عمدتا تئوریسین‌ها را مقصر می‌دانند و از نقش خود که چطور فردی را به مقام رهبری رساندند نمی‌نویسند. بلکه حالا تمام تلاش خود را بکار می‌برند که رهبرانی را که خود ساختند، با ترور شخصیت سرنگون کنند! گویی فردی به خودی خود و بدون رهروان، رهبر می‌شود. و چون این پدیده بطور کامل تجزیه و تحلیل نمی‌شود، این نوع کار یعنی رهبر سازی و تخریب آن تکرار می‌شود. و این پروسه‌ای است که دوستان تا دیروز یکباره دشمن می‌شوند و “ضعف‌های” یکدیگر را به دنیا نشان می‌دهند. به این فکر نمی‌کنند که شاهدان‌ هرگز به این نوع افراد یا سیاست‌ها اعتماد نخواهند کرد. حداقل اینکه ناظران فکر می‌کنند چرا تا حالا که با هم بودید نقاط مثبت یکدیگر را نشان می‌دادید و حالا که جدا شدید ضعف‌های یکدیگر را به نمایش می‌گذارید؟ این دوستی‌ها و دشمنی‌ها سیاسی‌ هستند، ولی نه از نوع سیاست سوسیالیستی، بلکه از نوع سیاست بورژوایی که خود را مطلق خوب می‌بیند و دشمن را مطلق بد. تا وقتی که روابط سیاسی در بین سوسیالیستها هم مثل بورژوازی معلم و شاگردی است و یکی تئوری تولید می‌کند و نظر و تئوری در پروسه بحث و گفتگو تولید نمی‌شود، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. یعنی خیل نیرویی که می‌داند باید کار تشکیلاتی کرد تا موفق شد، هر از چند گاهی از سر ناامیدی از این جریان به آن جریان می‌رود (می‌ریزد). تا در پیچ سیاسی بعدی خود را در مسیر دیگری یابد. که این مسیرها از آنجا که در بحث سیاسی و یک پروسه سیاسی روشن انتخاب نمی‌شوند به جز در خدمت بقای وضعیت حاضر یعنی حاکمیت بورژوازی نخواهند بود. جالب اینکه، از آنجایی که روابط سیاسی شاگردی و معلمی است و همه صاحب بحث نیستند، در جدایی‌ها تنها آنهایی که بحث تولید کرده‌اند مقصر قلمداد می‌شوند. این روش مسئولیت نپذیرفتن در یک رابطه سیاسی و یا فردی، می‌تواند در فرهنگ مظلوم نمایی و نقش قربانی را بازی کردن، ریشه داشته باشد که در جامعه با سنت مذهبی جا افتاده است.

وقتی ما شعار آزادی و برابری می‌دهیم این اشتباه است که مثل مذهبی‌ها فکر کنیم یک روزی، روزگاری بشر به آن می‌رسد. مهم این است که زندگی‌مان و مبارزه‌مان سمبل آزادی و برابری باشد. در کنار مبارزه برای آزادی و برابری در جامعه، در زندگی و روابط آزاد و برابر یاد می‌گیریم که روابط انسانی چه سخت بدست می‌آید و چقدر ارزشمند است.

 موانع رشد اپوزیسیون چپ چیست؟

با کمی دقت می‌توان این جملات را بر سر در رسانه‌های اپوزیسیون ایرانی دید: بحث و گفتگو ممنوع! سیاست‌ها و مواضع از قبل تعیین شده‌اند. شما به هر نسبت که آنرا تایید کنید به همان نسبت از امکانات اینجا برخوردار خواهید شد. این گوی و این میدان!

 

مهمترین مانع رشد اپوزیسیون چپ در ایران و خارج از ایران عدم مجادله است. در ایران حق بحث وجود ندارد، در خارج از ایران فرهنگ بحث وجود ندارد! به همین دلیل یعنی عدم وجود بحث در اپوزیسیون است که نسل جدید هیچ حافظه درست تاریخی در مورد انقلاب ایران ندارد. بخش زیادی از نسل جدید نمی‌داند که نسل پدر و مادرش با رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کرد و متاسفانه در دهه شصت از پس صدها هزار دستگیری و هزاران اعدام در این مبارزه شکست خورد.

در خارج از کشور که دست ساواک و ساواما به افراد نمی‌رسد، در حالیکه همه در حال فریاد زدن هستند، کسی کاری به نظر دیگری ندارد. افراد برای حقانیت بخشیدن به خود، به رژیم و یا به دشمن امروزشان که می‌تواند دوست دیروز و یا فردایشان باشد، فحاشی می‌کنند. اسم این کار هم مبارزه است! کسی نیست بگوید این نوع “مبارزه” چه چیزی را تغییر می‌دهد! پرگویی نیست اگر گفته شود که مدیای اپوزیسیون چپ نیز، علیرغم ادعاهایش در خدمت سرمایه و سرمایه‌داران است. رسانه‌هایی مثل بی‌بی‌سی فارسی و صدای آمریکا کلا در خدمت سرمایه جهانی و بطور اخص در خدمت سرمایه‌داران ایرانی هستند. این نوع رسانه‌ها خبر و شخصیت می‌سازند، برای آنها تبلیغ می‌کنند و نیروی لازمه را پشت اخبار و پروژه‌شان به صف می‌کنند. رسانه‌های دیگری نیز وجود دارند که امکانات کمتری دارند و بالطبع شنونده و تماشگر کمتری نیز دارند. رسانه‌‌هایی که رفتار و برخوردشان به غیر خودی تفاوتی با بی‌بی‌سی و صدای آمریکا ندارد که عمده‌ی انگیزه‌‌شان تبلیغ برای خط و سیاست خاصی است. این رسانه‌ها به دنبال هر تیله‌ای که بتوانند خودشان را با آن تبلیغ کنند می‌دوند و کاری با دنیای بزرگتر و مسائل واقعی طبقه کارگر ندارند. تکلیف اپوزیسیون بورژوایی که همیشه روشن بوده است، هر بخشی از آنها در صدد هستند خود قدرت بگیرند تا سهم بیشتری از استثمار طبقه کارگر داشته باشند! بخش عمده‌ای از اپوزیسیون چپ نیز که تظاهر به این می‌کند که برای قدرت‌گیری طبقه کارگر و ایرانی آزاد و عاری از فقر مبارزه می‌کند، این شعارها تبدیل به کالاهایی در پشت ویترین رسانه‌هایشان شده‌اند. وگرنه چطور می‌شود دولتهای غربی که بودجه این رسانه‌ها را تامین می‌کنند، جولین آسانژ را بخاطر راه‌اندازی سایت ویکی‌لیکس تحت تعقیب قرار داده‌اند؟ چرا آنها سعی دارند برای آسانژ پاپوش درست کنند و از وجود ویکی‌لیکس به شدت ناراضی هستند، ولی به اپوزیسیون ایرانی کمک می‌کنند؟ چرا ویکی‌لیکس برای بورژوازی جهانی خطر محسوب می‌شود ولی بخشی از اپوزیسیون چپ ایرانی خطری که ندارد هیچ، نفع هم برایشان دارد؟ به غیر از این است که اخبار و برنامه‌های این بخش از اپوزیسیون هیچ خطری برای سرمایه جهانی ندارد؟ و تنها به تفرقه دامن می‌زند و جا را برای دخالت بورژوازی جهانی در سیاست ایران باز نگه می‌دارد؟

تنها با نگاهی به چند تا از وقایع سیاسی چند سال اخیر، می‌توان این نکته‌ را دید که بخش عمده‌ای از چپ سوسیالیستی ایران روز به روز فاصله‌اش با مدافعان سرمایه‌داری کمتر می‌شود. این چپ را که می‌توان چپ بورژوایی خواند، می‌توان از سال ۵۷ تا به امروز در مسیری تکراری مشاهده کرد. در هر رخداد سیاسی نگاهش به بالا است – امیدش به بورژوازی غیر دولتی ایران و یا به بورژوازی جهانی است. از اینرو کاری به بعضی وقایع ندارد، در عین حال که به دنبال اخبار بخصوصی می‌دود تا خود را مطرح کند. مشاهدات زیر مربوط به کل رسانه‌های ایرانی است که بتوان نزدیکی بخشی از چپ را به راست بهتر دید.

چند نمونه از رفتارهای فرقه‌ای مدیای اپوزیسیون:

– سالها پیش آقای منشه امیر مجری صدای اسرائیل به لندن آمدند و با تعدادی از زندانیان سابق مصاحبه کردند که در رادیو پخش کنند. ایشان با من هم یک سری مصاحبه پر کردند و گفتند که در آخرین برنامه بعد از پخش مصاحبه مرا روی خط می‌برند که اگر شنوندگان دوست داشتند سوالات خود را بپرسند. ایشان تاریخی که قرار بود اولین مصاحبه من پخش شده و روزی که آخرین آن پخش می‌شد را گفتند و قرار شد در روز آخر منتظر تماس تلفنی ایشان باشم که مرا به روی خط رادیو ببرند. ولی قبل از پخش اولین مصاحبه،‌ ایشان با من تماس گرفتند و گفتند که نمی‌توانند مصاحبه را پخش کنند. پرسیدم چرا؟ خلاصه صحبت ایشان این بود که: شما نه تنها در طی مصاحبه و تعریف وقایع زندان گریه نکردی، بلکه ‌خندیدی! من تعجب کرده پرسیدم، مگر می‌باید گریه کنم؟ تجربه زندان بخشی از مبارزه من بوده. به هر حال از نظر آقای منشه امیر مصاحبه من نمی‌بایست از رادیو اسرائیل پخش می‌شد و نشد.

اینکه چرا رادیو اسرائیل به دنبال قربانی می‌گردد، باید خودشان پاسخ دهند. ولی غیر از این است که اگر مردم می‌شنیدند که یک نفر می‌تواند هشت سال زندان را پشت سر بگذارد و بخندد، تاثیر ارعاب زندان روی آنها کمتر می‌شد؟

– در جریان جنبش سبز، که دو بخش بورژوازی ایران – یعنی جناح موسوی و احمدی نژاد در رقابت با هم در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. اکثر اپوزیسیون از موسوی حمایت کردند، چرا که مخالف احمدی نژاد یعنی جناح حاکم بود. بخشی از اپوزیسیون که در این جنگ دو جناح طرف موسوی را گرفتند به مخالفان خود تهمت دفاع از احمدی نژاد را زدند.

در آن دوران رسانه‌های امثال صدای آمریکا و بی‌بی‌سی در اختیار کسانی بود که جمهوری اسلامی را ساختند: سازگارا، مخملباف و … سعی در سازماندهی مردم حول جنبش سبز داشتند. رسانه‌های کوچکتر هم از جنبش سبز به نام جنبش مردمی دفاع کردند. هیچ یک از این رسانه‌ها حتی از خود سوال نکردند که چطور هم خط و هم نظر صدای آمریکا که در آن زمان ستاد سازماندهی جنبش موسوی شده بود، شده‌اند و تنها واژه‌های متفاوتی استفاده می‌کنند! این دو رسانه برنامه‌ای برای بحث و جدل حول مسئله جنبش سبز و اینکه چرا دوباره بخش زیادی از اپوزیسیون – مثل سال ۵۷ – به دنبال بخشی از بورژوازی افتادند، نگذاشتند.

– وقتی ویکی لیکس سندی را در مورد سالها آموزش نظامی مجاهدین توسط آمریکا و اسرائیل چاپ کرد، رسانه‌های ایرانی به آن نپرداختند. چرا؟ وقتی بی‌بی‌سی فارسی در مورد خروج سازمان مجاهدین از لیست تروریستی آمریکا برنامه‌ای تهیه کرد، در مورد آموزش نظامی مجاهدین توسط آمریکا در دورانی که در لیست تروریستی این کشور بود، صحبتی نکرد و از مهمانانش در مورد آن نپرسید! مهمانان این پنل نیز به این واقعه اشاره‌ای نکردند. ۱

– در حالی که سران جمهوری اسلامی بدون هیچ مانعی به خارج از ایران سفر می‌کنند، اینترپل (پلیس بین‌المللی) نام بخشی از اپوزیسیون را برای پیگرد در لیست خود قرار می‌دهد و این رسانه‌ها به روی خود هم نمی‌آورند! بحثی در مورد اینکه چرا پلیس بین‌الملل درخواست جمهوری اسلامی را می‌پذیرد و اسامی تعدادی از کسانی که با جمهوری اسلامی جنگیدند را در لیست پیگرد خود قرار می‌دهد، صورت نگرفت. در مورد چگونگی رابطه پلیس بین‌الملل و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که منجر به چنین واقعه‌ای می‌شود، بحثی صورت نگرفت. چرا؟ غیر از این است که افراد تحت پیگرد اینترپل خودی نبودند؟ ۲

– وقتی آقای مصداقی و هم مسلک‌های این تفکر، خانم مارینا نعمت را سنگسار اینترنتی کردند، برخی از این رسانه‌ها به آنها تریبون دادند. آنها با این افراد که حق نگارش را برای خانم نعمت قائل نبودند مصاحبه کردند بدون آنکه بحث من و امثال من که نظری متفاوت از بحث رایج داشتیم را منعکس کنند و یا تریبونی به این نظرات بدهند. تنها یک رادیو کوچک در استکهلم میز گردی با شرکت موافقین و مخالفین حق نگارش خانم نعمت ترتیب داد. هر چند همین رادیو نیز نتوانست زمان را بین مخالفین و موافقین حق نگارش خانم نعمت به تساوی تقسیم کند. و می‌توانم بگویم مخالفین آزادی بیان (نگارش خانم نعمت) هر چقدر دوست داشتند گفتند و چند دقیقه آخر برنامه هم به من و دو نفر دیگر اختصاص داده شد که ترور شخصیت آنان را نقد کنیم! ۳

گزارشی تحت نام “جنایت بی عقوبت” توسط سازمانی به نام عدالت برای ایران پروژه‌ای به مسئولیت شادی امین در دسامبر ۲۰۱۱ چاپ شد. “جنایت بی‌عقوبت” با استناد به نوشته‌ها و یا گفته‌های صدها زندانی سابق سعی دارد با فراموشی تاریخی یک دهه جنایت جمهوری اسلامی مبارزه کند. ولی متاسفانه دست اندرکاران این پروژه  خود دچار فراموشی تاریخی شده و به کتاب خانم مارینا نعمت که آنرا سراپا دروغ قلمداد کرده بودند، استناد می‌کنند. خانم نعمت در سال ۲۰۰۷ بعد از چاپ کتابش “زندانی تهران” مورد ترور شخصیت ۲۵ زندانی سابق قرار گرفت که تعدادی از آنها از دست اندرکاران تهیه این سند می‌باشند. هیچ یک از رسانه‌هایی که در سنگسار اینترنتی خانم نعمت نقش بازی کرده و آنرا منعکس کرده بودند، به روی خود نیاوردند. این رسانه‌ها از خانم شادی امین و همکار ایشان آقای مصداقی و بقیه نپرسیدند چطور شد که به کتاب خانم نعمت استناد کردند؟ از آنها نپرسیدند که این کتاب که بقول آنها سراپا دروغ فاحش و ساختگی در مورد زندان اوین است، چرا یکباره سندی برای استناد شده است؟ و یا شاید در عرض این چند سال این افراد و یا این جنبش ترور شخصیت در رد نظر سابق خود در مورد خانم مارینا نعمت بحث‌هایی ارائه داده‌اند که من از آن بی‌اطلاع هستم. آیا از خانم نعمت بخاطر برخورد غیر انسانی‌ به او عذرخواهی کردند؟ این یک نمونه عدم احساس مسئولیت در ارائه نظر و صف بندی‌های فرقه‌ای بود که رسانه‌های ایرانی نقش بسزایی در انعکاس آن داشتند. ۴

– دادگاهی به سبک کار مجاهدین (لابی‌گری و دست به دامن قدرتهای غربی شدن)، به نام تریبونال از برخی از این رسانه‌ها پوشش داده شد. با اینکه نوشته‌هایی علیه این دادگاه در اینترنت چاپ شد، این رسانه‌ها عمدتا یک سویه عمل کرده و نظرات مخالفین را منعکس نکردند. در حالی که با وجود اینترنت کار ساده‌ای بود که ببینند چه کسانی علیه این دادگاه نوشته‌اند و می‌بایست از هر دو گروه دعوت کرده که به مناظره بپردازند. این رسانه‌ها در حالی که برای این دادگاه تبلیغ می‌کردند، می‌بایست از زندانیان سابقی که راضی به همکاری با تریبونال نشدند علت عدم همکاری آنها را می‌پرسیدند. اینبار هم بنابر رسم همیشگی خودشان که اگر با این بخش از بورژوازی نیستی پس با بخش دیگر هستی، بعضی‌ها به کسانی که تریبونال را نقد کردند تهمت دفاع از جمهوری اسلامی زدند. آنها که در شکایت از جمهوری اسلامی به بورژوازی جهانی پناه برده بودند، رسانه‌های ایرانی را در اختیار داشتند که سیاست خود را تبلیغ کنند. ولی مخالفانشان از این امکان برخوردار نبودند.

– رژیم ایران یکی از ۵۴ کشوری است که از سپتامبر ۲۰۰۱ در دستگیری و شکنجه کسانی که به نظر آمریکا مضنون بوده‌اند، همکاری داشته است. چند نفر از ۱۳۶ نفری که آمریکا در کشورهای مختلف شناسایی کرده و با کمک دولتهای این کشورها آنها را دستگیر کرده است، در ایران بوده اند و رژیم ایران آنها را تحویل آمریکا داده است. کدام یک از مدیا در مورد این واقعه یعنی همکاری دولتها در این سطح بحث و گفتگو برگزار کردند؟ ۵

– مصاحبه‌ای با اسمائیل خویی صورت می‌گیرد که در آن شاهد عذرخواهی ایشان از شاه و سلطنت هستیم. ۶  مصاحبه‌کنندگان آقای خویی نیز با نیاوردن فردی با نگاهی متفاوت به پنل گفتگو، نه تنها به تحسین ایشان در ابراز ندامت علیه مبارزه با استبداد شاه می‌نشینند، بلکه به خود اجازه می‌دهند که از بقیه کسانی که با نظام شاهنشاهی مبارزه کردند، بخواهند که از آقای خویی یاد گرفته و پا پیش گذاشته به ندامت بپردازند. منافع آنها برای تبلیغ یک سویه از نظامی که تاریخ مصرف آن سال ۱۳۵۷ تمام شد، باعث می‌شود که پنلی همسو و متحدالنظر فراهم کنند که بینندگان در ندامت آقای خویی شک نکنند. در حالی که شک پایه رشد است و بدون آن نمی‌توان درک کرد که چرا چریک سابق بعد از اینهمه سال اعتراف به اشتباه بودن مبارزه‌اش علیه شاه می‌کند. این روش‌های کار که سانسوری نهان را پیش می‌برند سرپوش گذاشتن بر این واقعیت است که منافع طبقاتی افراد و جریانات آنها را به سرکوبگران پیوند می‌دهد. بعلاوه اینکه نا‌ امیدی و یاسی که در انتظار انقلابی که به پایش پیر و آواره شدند و متحقق نشد، باعث می‌شود که آدمها زیگزاگهای سیاسی بزنند.

این نوع کار ژورنالیستی در خدمت سانسور است. آن هم بدترین نوع سانسور، چرا که مجریان این رسانه‌ها در تقابل با سانسور دولتی (جمهوری اسلامی) اقدام به برنامه‌های رادیو و تلویزیونی کرده‌اند. جمهوری اسلامی چون در قدرت است مخالف را دستگیر و زندانی و اعدام می‌کند تا صدایش را خاموش کند. اپوزیسیون این رژیم هم به همان اندازه که زورش می‌رسد حذف می‌کند، یعنی سانسور می‌کند. عدم انعکاس نظر مخالفین یا بایکوت آنها، سانسوری است که از جامعه اختناق زده بلند می‌شود و در خدمت تداوم اختناق می‌باشد.

چه باید کرد؟

انسان نیاز به شرایط مناسب برای رشد ذهنی و رشد توانایی فکر کردن دارد تا بتواند به منافع طبقاتی خویش آگاه شود. این شرایط چیزی جز آزادی بیان و اندیشه نیست. شرایطی که در آن انسان بخاطر نظرش مورد تمسخر، تحقیر، ترور شخصیت، تهدید و شکنجه قرار نگیرد. تنها در چنین شرایطی انسان قادر خواهد بود فکر کند و خود به نظر برسد و آنرا بیان کند، نه اینکه در بین نظرات ارائه شده نظری را بنابر روابط یا منافع مقطعیش برگزیند. البته اینها همه برای کسی می‌تواند معنایی داشته باشد که دنیایی آزاد و برابر دغدغه واقعی‌اش است. تغییر سنت “سیاسی”‌کاری رایج بسیار مشکل است و به نظر می‌رسد به سختی بتوان فضای سالم بحث و گفتگوی سیاسی را در یک بستر تاریخی هموار کرد. ابتدایی‌ترین کاری که هر یک از ما می‌توانیم انجام دهیم این است که در مقابل رسانه‌ای که فحاشی‌ و ترور شخصیت را منعکس می‌کند بایستیم و آنرا دعوت به بحث و نقد سیاسی کنیم. تغییر آسان نیست، بخصوص برای کسانی که به هر دلیلی از آن می‌ترسند و یا نوع خاصی از زندگی و یا “مبارزه” سنت‌شان شده است. انقلاب نیاز است – انقلابی اجتماعی در بین خودمان، در رفتارمان با خودمان و با یکدیگر و در برخوردمان با “دشمن”‌مان! بدون این انقلاب و تمرین آزادی در زندگی و کار سیاسی امروزمان قادر نخواهیم بود کسی را قانع کنیم که ایران بعد از جمهوری اسلامی بهتر از اکنون خواهد بود و یا جامعه‌ای که ما خواهان آن هستیم بهتر از زندگی رقابتی سرمایه‌داری است که انسانها را برای بقای خود تشویق به این می‌کند که دیگری را زیر پا له ‌کنند. چرا که همین اکنون شاهد این زیر پا له کردن‌ها در اپوزیسیون هستیم. اگر امروز در ایجاد روابط انسانی ناتوان باشیم، در آینده نیز قادر نخواهیم بود نظمی در خور انسان در جامعه بوجود بیاوریم. از خشونت درون اپوزیسیون، آزادی نمی‌روید!

مسئله این است که تا وقتی ما نفهمیم این دنیا و یا جامعه ایران بخصوص استبداد صد ساله در ایران چه تاثیری روی شکل‌گیری شخصیت و گرایشات سیاسی ما داشته است، قادر نخواهیم بود جامعه را تغییر دهیم. می‌گویم تغییر، چرا که امکان سرنگونی رژیم و جایگزینی آن با رژیم دیکتاتوری دیگری کاملا امکان پذیر است. و هم اکنون جریاناتی با کمک دولت‌هایی که منافعی در حفظ دیکتاتوری در ایران دارند، در حال برنامه‌ریزی برای آن هستند که اگر لازم شد آلترناتیو آماده باشد. ولی اگر ما بدنبال سرنگونی رژیم برای پایان دادن به فقر و بچه‌های خیابانی و بقیه شرایط غیر انسانی در ایران هستیم، باید به بحث‌های سیاسی دامن بزنیم. چرا که تنها در طی بحث و باز شدن نظرات متفاوت است که همه نظر پیدا می‌کنند و دوباره بدنبال این و آنی که بواسطه داشتن سرمایه توانسته‌اند مشهور شوند، نمی‌افتند. تنها طی بحث آزاد است که انسانها به این فکر می‌کنند که منافع‌شان در چیست و خود تصمیم می‌گیرند چه باید بکنند.

خاتمه، طرح چند سوال:

همانطور که در بالا اشاره کردم، رسانه‌های ایرانی زیادی هستند ولی چند در صد آنها به راستی در خدمت رشد جامعه ایرانی هستند؟ رسانه‌های کوچکتر(مثل رادیوهایی که باصطلاح صدای انجمن‌ها هستند و تعدادشان هم زیاد است)‌، در خدمت چه منافعی هستند؟ چه منافعی ایجاب می‌کند که رسانه‌ها در بررسی موضوعی، به زوایای مختلف بحث حول آن دامن نزنند؟ شرایط بحث آزاد چیست؟ موانع بحث آزاد در اپوزیسیون چیست؟ چگونه می‌توان هر چه بیشتر مردم را به بحث کردن حول مسائل اجتماعی و سیاسی تشویق کرد؟

مارچ  ۲۰۱۳

رفرنس‌ها:

 

۱- لینک آموزش نظامی مجاهدین توسط آمریکا و اسرائیل:

http://www.democracynow.org/2012/4/10/training_terrorists_in_nevada_seymour_hersh

۲- لینک‌هایی در مورد اسامی کسانی که تحت پیگرد پلیس بین‌الملل قرار گرفتند:

http://www.hekmatist.com/161209hezb.html

http://www.hekmatist.org/safhevizhe/10-toteinterpol/123-2010-01-12-17-41-03.html

 

۳- برای یادآوری نظراتی که در مورد مارینا نعمت در سال ۲۰۰۷ ارائه شد می توانید به لینک های زیر مراجعه کنید:

http://maryam-shahrokhi.blogspot.co.uk/2007/08/blog-post_20.html
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamelSotonNamehKarbaran_2007.php?id=745
http://www.asar.name/2000/08/blog-post_16.html
و چندین مقاله در محکومیت کتاب مارینا تعمت در این سایت:

http://www.dialogt.org/tavab/index01.html

مقالات من در دفاع از حق نگارش مارینا نعمت در سال ۲۰۰۷:

زندان ادامه دارد و من از “توابین” دفاع می‌کنم:

http://nasrinparvaz.com/M/Marina%20Nemat.htm

مبارزه با قربانی ارزانترین پز قهرمانی:

http://nasrinparvaz.com/M/mobarezeh%20ba%20ghorbani.pdf

 

۴- لینک “جنایت بی‌عقوبت”، شکنجه و خشونت جنسی علیه زندانیان سیاسی زن در جمهوری اسلامی:

http://justiceforiran.org/wp-content/uploads/2011/12/Crime-without-Aida-final2.pdf

۵- لینک همکاری ایران با دولت آمریکا برای دستگیری کسانی که از نظر آمریکا مشکوک به نظر می‌آیند:

http://www.democracynow.org/2013/2/7/globalizing_torture_ahead_of_brennan_hearing

 

۶- گفتگوی شهرام همایون با اسماعیل خویی شاعر معاصر ایرانی و عضو کانون نویسندگان:

http://www.youtube.com/watch?v=jPiHfvGsjYM

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *