تجاوز هم يک شکنجه است

اين نوشته براى اولين بار در ماه اکتبر سال ٩٩ در نشريه کانون ايرانيان لندن به چاپ رسيد.

بيشترين نمود فرهنگ يک جامعه را مى توان در ادبيات آن جامعه ديد. ادبياتى که خود وظيفه انتقال فرهنگ را به نسل بعد به عهده دارد. فرهنگ بخشا با ادبيات است که خود را باز توليد مى کند. فرهنگ مردسالارانه ايرانى که زن ستيزى جزء وجودى اش است حتى در خارج از ايران نيز خود را با ادبياتش بازسازى مى کند. اگر کتابهايى را که اسمى از زن در آنهاست بازخوانى کنيم، حتما نمونه هاى زيادى از برخوردهاى مذهبى-مردسالارانه را در آنها خواهيم ديد.

در نقد اين فرهنگ من با توجه به يکى از تجربيات زندگى ام يعنى زندان به بررسى ادبيات زندان پرداختم و در برخى از نوشته ها و سخنرانى ها (حتى برخى سخنرانى هاى زنان)، اين فرهنگ را مشاهده کردم. کتاب آقاى غفارى يکى از نوشته هاى مربوط به زندان است که حامل اين فرهنگ مى باشد و من به آن برخورد کردم. نقد من باعث بحثها و سئوالاتى نيز از طرف آقاى غفارى شد که من در اينجا سعى مى کنم به آنها بپردازم. در واقع هدف من تنها برخورد به نظرات آقاى غفارى نيست بلکه نظرات آقاى غفارى بهانه اى شده اند براى طرح مسائلى که بخصوص در جامعه ايرانى مايه رنج و تحقير زنان است. به هر حال کتاب آقاى غفارى و بحثهاى ايشان در مصاحبه با مجله کانون ايرانيان لندن، در نقد سخنرانى من در سمينار انجمن پژوهشگران در لندن، بهانه اى براى من بوده است که به اين ديدگاه مذهبى-مردسالارانه برخورد کنم.

در اينجا قبل از آنکه به مصاحبه ايشان بپردازم نگاه کوتاهى به کتابشان “خاطرات يک زندانى از زندانهاى جمهورى اسلامى” کرده و يک نقل قول از ايشان مى آورم، تا در اين قسمت نشان دهم که واقعا برخورد ايشان به زن مذهبى است. نه تنها در رابطه با تجاوز بلکه کلا آنجا که اسم زن مى آيد ايشان هم مثل خيلى ها نمى توانند برخورد ديگرى به جز آنچه که در جامعه مردسالار رايج است داشته باشند.

ايشان مى نويسند: “برخى از زنانى که حاضر نشدند با اين رژيم دهشتبار در زندان ها کنار بيايند از بندهاى سياسى به بند زنان بدکاره و روسپى برده مى شدند.” ص ٢٧٢ کتاب “خاطرات يک زندانى از زندانهاى جمهورى اسلامى”.

مشاهده مى کنيم که آقاى غفارى دل به حال زندانيان سياسى زن مى سوزاند که مجبور بودند با “زنان بدکاره” به سر برند. بايد بگويم که من هم مدتى با اين “زنان بدکاره” هم بند بودم ولى از آنجا که آنها را بدکاره نمى ديدم و بخشى از مردم جامعه مان مى ديدم نه تنها ناراحت نشدم و احساس حقارت از بودن در کنار آنها نکردم، بلکه با آنها دوست هم شدم. از زبان آنها شنيدم که اگر دست به تن فروشى زده اند نه بخاطر انتخاب آزادشان بلکه به اجبار يعنى پيدا نکردن کارى که بتوانند بوسيله آن مخارجشان را تامين کنند، بوده است. اينکه هر کجا به دنبال کار رفته اند بخصوص اگر گذارشان به آخوند جماعت افتاده است به جز تن فروشى کار ديگرى پيدا نکرده اند.

البته بايد اينرا اضافه کنم که در آن شرايط يعنى قرار گرفتن در بندى که بقيه اتاقهايش را زندانيان غير سياسى پر کرده بودند، برخى از هم اتاقى هاى من که همان ديد مذهبى-مردسالارانه وبسيار ارتجاعى را در برخورد به آنها داشتند، در اعتراض به قرار گرفتن با زندانيان عادى در يک بند دست به اعتصاب غذا زدند.

آقاى غفارى در دنيايى زندگى مى کند (اروپا) که آدمهاى متمدن به زن تن فروش “بدکاره” نمى گويند. لفظ “بدکاره” دقيقا از يک فرهنگ اسلامى نشات گرفته است که بجاى سيستم اجتماعى فرد را مقصر مى داند و سرزنش مى کند.

در مورد حفظ “شرافت” ايشان مى گويند که آن قسمت از مطالب کتاب نظر خودشان نبوده، بلکه نظر خانمهايى بوده است که ايشان را در جريان تجربيات زندانشان گذاشته اند. يعنى، از زن تن فروش بعنوان “بدکاره” سخن گفتن نظر خودشان بوده است. آيا اين گونه در مورد زنان فکر کردن و نوشتن، متفاوت از فرهنگ اسلامى و مرد سالارانه است؟ آيا خمينى هم در مورد اين زنان همين لفظ “بدکاره” را به کار نمى برد؟

اتفاقا آنجا که آقاى غفارى در ص ٢٨٣ در مورد حرير و تصميم “شرافتمندانه”اش سخن مى گويد، صحبت را در “گيومه” نمى گذارد و اين به اين معناست که نظر خودشان است و بنابراين من تحريفى نکرده ام. هر خواننده بى طرفى مى تواند تشخيص دهد که “نويسنده” به خودکشى حرير سمپاتى کامل دارد تا به زندگى بى “شرافتمندانه” او.

آقاى غفارى در مصاحبه شان از من مى پرسند که آيا “تجاوز همانند و در سطح يک شکنجه معمولى است؟” بايد پرسيد منظور از شکنجه معمولى چيست؟ شکنجه غير معمولى چيست؟ تحقير، توهين، کتک کارى، ناخن کشيدن، با سيگار سوزاندن، با مته استخوان را سوراخ کردن، شوک برقى، شلاق زدن، آويزان کردن، تجاوز و دهها نوع ديگر، همه اينها شکنجه اند. مى توانيد بگوئيد کدام شکنجه معمولى و کداميک غير معمولى است؟

شکنجه چيزى نيست که بتوان آنرا با مثقال و کيلو اندازه گرفت. ميزان اندازه گيريش دردهاى جسمى و روحى در زمان شکنجه و بعد از آن است که ممکن است تا پايان عمر فرد را رها نکند. هر چند تاثير يک شکنجه روى افراد مختلف متفاوت است يعنى يک فرد ممکن است بعد از چند ماه انفرادى دچار اختلالات روانى شود، حال آنکه همان چند ماه انفرادى براى فرد ديگرى موجب دلتنگى و عشق بيشتر به دوستانش شود. براى يک نفر ٩ ماه نشستن در يک جا با چادر و چشم بند بخشى از مبارزه است، براى فرد ديگرى چند روز نشستن در چنان شرايطى پروسه نگهبان شدن است. من نمى توانم هيچ شکنجه اى را معمولى ببينم. از نظر من تمامى شکنجه ها غير انسانى هستند.

ايشان مى گويند: “تجاوز جنسى، وضعيتى را براى زندانى زن و مرد بوجود مى آورد که اساسا فراتر از شيارهاى روانى و فيزيکى شکنجه هاى معمولى است.” بطور واقع اين خود تجاوز نيست که وضعيت فرد را به هم مى ريزد، بلکه ذهنيت و برخورد جامعه و خود فرد به مسئله تجاوز است که فرد را از نظر روحى مى شکند. بى ارزش ديدن او به عنوان يک انسان باعث مى شود که فرد احساس بى ارزشى کند. چرا که ما مى بينيم که در خود جامعه اى مثل ايران ميليونها زن توسط شوهرانشان مورد تجاوز قرار مى گيرند، نه يک بار بلکه هزاران بار. مورد تجاوز قرار گرفتن توسط شوهر حتما خيلى دردناکتر از مورد تجاوز قرار گرفتن توسط بازجو است، چرا که به هر حال از بازجو انتظار تجاوز بيشتر است تا شوهر. ولى اينکه تجاوز توسط شوهر باعث خودکشى زن نمى شود، و آقاى غفارى هم آنرا “فراتر از شيارهاى روانى و فيزيکى شکنجه هاى معمولى” نمى بيند، اين است که ذهنيت فرد و جامعه در مورد تجاوز شوهر به زن متفاوت از تجاوز خارج از ازدواج است.

تصور کنيد دخترى دستگير مى شود يک عمر به او گفته اند که بايد بکارتش را حفظ کند، که تنها ثروتش است و تمامى ارزشش در رابطه با آن است. خوب اگر به او تجاوز شود چه انتظارى داريد؟ مى خواهيد آنرا مثل يک شکنجه “معمولى” ببيند؟ معلوم است که شديدا احساس مى کند که ديگر هيچ ارزشى ندارد، هر چه داشته از او ربوده شده است. فردى با اين ذهنيت کاملا طبيعى است که دست به خودکشى بزند چرا که تمام دنيايش بکارتش بوده است که آنرا هم از دست داده است. مسئله اين است که ذهنيت انسانها در رابطه با جامعه شکل مى گيرد، چنين فردى هم اين ذهنيت عقب افتاده را از جامعه گرفته است.

اين مسئله بى شباهت به واقعيتى نيست که دخترانى که مورد تجاوز قرار گرفته اند در جامعه با آن درگيرند. وقتى دخترى مورد تجاوز قرار مى گيرد، متجاوز را مجبور مى کنند که با دختر ازدواج کند. چرا که بنابر تفکر مذهبى و مردسالارانه آن دختر ديگر مثل کالاى دست خورده اى است که نمى توان در بازار آنرا آب کرد. در نتيجه دختر را به زور به عقد متجاوز در مى آورند که متجاوز به عنوان يک بيمار هر وقت دوست داشت به دختر تجاوز کند. با چنين منطقى طبيعى است که دختر در خطر تهديد تجاوز در زندان هم دست به خودکشى بزند تا به يک کالاى دست خورده و دست دوم تنزل پيدا نکند.

آقاى غفارى مى نويسد: “تجاوز جنسى، وجود تماميت فرد را مورد تعرض قرار مى دهد و به عبارتى، زيباترين احساس انسانى را متلاشى مى کند، که همان احساس عشق و دوست داشتن است.”

در مورد زيباترين احساس انسانى که از نظر آقاى غفارى با تجاوز به فرد متلاشى مى شود، اين هم بستگى به اين دارد که “زيباترين احساس انسانى” فرد چيست. براى فردى که بالاترين آرزويش و زيباترين احساسش رسيدن به فردى است که با او سکس داشته باشد (فردى با محروميت جنسى) شايد تجاوز همان تاثيرى را داشته باشد که آقاى غفارى مى گويد. ولى براى فردى که بالاترين و زيباترين احساسش را عشق به هم نوع تعريف مى کند. فردى که براى برابرى انسانها مبارزه مى کند و زندگى اش را وقف اين بالاترين و زيباترين احساس انسانى مى کند تجاوز هم يک شکنجه است.

رابطه جنسى انسانهايى که يکديگر را دوست دارند زيباست ولى نمى توان از آن به عنوان “زيباترين احساس انسانى” نام برد. زيباترين احساس انسانها براى همه يکى نيست، يکى آنرا در عشق به هم نوع مى بيند، يکى در عشق به فرزند يا عشق به پدر و مادر. برخى عشق شان را در رابطه با رسيدن به جامعه اى آزاد و برابر و مرفه تعريف مى کنند. آيا همه اين عشق ها جزو زيباترين احساسات انسانى نيستند؟ اگر رابطه جنسى را دور از چشم يک جوان شرقى محروميت کشيده ببينيم، بعنوان بخشى از طبيعت انسان، آنوقت قادر خواهيم بود به تجاوز نيز دور از سنتهاى ضد زن برخورد کنيم. با چنان نگرشى متوجه خواهيم شد که احساس دوست داشتن فرد با تجاوز هرگز متلاشى نخواهد شد.

اتفاقا تجاوز رايج ترين شکنجه است، شکنجه اى که تنها در زندانها رايج نيست يا شايد بشود گفت که در خانواده و جامعه خيلى بيشتر از زندان رايج است.

آقاى غفارى براى اثبات ادعايشان مبنى بر اينکه تجاوز “جنايتى بس فراتر از شکنجه معمولى است”، به سخنرانى من در سمينار انجمن پژوهشگران اشاره مى کند و اينکه من “از تجاوز به عنوان يک حرکت جنايت آميز عليه زندانيان” صحبت کرده ام. بايد اشاره کنم که انتخاب من در مورد موضوع سخنرانى ام همانطور که از مضمون آن پيداست اولا افشاگرى در مورد جنايات رژيم و دوما برخورد به تفکر مذهبى و مردسالارانه در جامعه در برخورد به تجاوز بوده است. چرا که آنهايى که از ترس تجاوز و يا بخاطر تجاوز دست به خودکشى زدند، به يک اندازه قربانى شکنجه و تفکر مذهبى هستند. چرا که فرد بدون تفکر مذهبى و مردسالارانه وقتى مورد تجاوز قرار مى گيرد دست به خودکشى نمى زند.

فرهنگ جامعه و انتظاراتى که اطرافيان فرد از فرد دارند در عکس العمل او بويژه در شرايط بحرانى نقش دارند. اگر اين فرهنگ، يعنى نگاه مرد سالارانه به بخش جنسى زن جايش را به فرهنگى بدهد که آنرا مثل قلب و دهان و بخشهاى ديگر بدن ببيند. زمانى که خودکشى براى حفظ بکارت و يا خودکشى بخاطر تجاوز يک عمل ضعيف ديده شود، نه يک عمل متهورانه براى حفظ “شرافت”، آنوقت هيچ فردى بخاطر تجاوز خودکشى نخواهد کرد. به اميد آنکه بتوانيم در تغيير اين دهنيت مذهبى و مردسالارانه رايج و تبديل آن به يک ذهنيت کاملا انسانى نقشى داشته باشيم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *